خانه / دین و ادیان / اسماء و صفات خداوند (اسماء حسنی)؛ معنی ها و دلالت ها

اسماء و صفات خداوند (اسماء حسنی)؛ معنی ها و دلالت ها

علامه طباطبایی در تعریف اسم می نویسد: «الأسم ما یدلُّ به علی الشیئ» [اسم چیزی است که بدان بر چیزی دلالت کنند.] اسم بر دو قسم است:
الف – اسمِ متضمنِ معنایِ وصفی؛ برای نمونه گاهی کسی را “خیاط” صدا می زنیم. این اسم علاوه بر دلالت بر ذات بر وصفی در آن ذات هم دلالت می کند.
ب – اسمِ فاقدِ معنایِ وصفی؛ اسم مرتجل. مانند زید و عمرو و تمام اسم های خاص اشخاص که تهی از معنی وصفی هستند.
توصیف “الاسماء” به “الحُسنی” در عنوان “الأسماء الحسنی” دلالت دارد بر این که منظور از اسم در این عنوان نوعِ اول از اسم است، یعنی اسم هایی که در آنها معنی وصفی وجود دارد.
بدین ترتیب اگر در میان اسم های خداوند اسمی وجود داشته باشد که فقط به ذات دلالت کند، جزو “الاسماء الحُسنی” نخواهد بود.
همچنین هر اسمی که متضن معنی وصفی است، از اسماء خداوند نیست، بلکه آن اسمی از اسماء خداوند است که متضمن معنای وصفیِ حَسَنی باشد.
همچنین نه هر معنایی که در آن حُسنی باشد بلکه آنچه نسبت به غیر خود أحسن باشد. یعنی هرگاه با ذات خداوند اعتبار شود، این برتری را افاده کند.
“شجاع” و “عفیف” از اسماء حَسَن است، ولی لایق ساحت الهی نیست، زیرا آن دو از خصوصیات جسمانی خبر می دهند. این خصوصیت جسمانی از آنها قابل سلب نیست.
اگر قابل سلب بود مانعی از اطلاق آنها بر خداوند وجود نداشت، مانند: جواد و عدل و رحیم.
بنابرین اسمی از اسماء خداوند که أحسن اسماء باشد، باید واجدِ دو ویژگی باشد:
اول: بر معنایی کمالی دلالت کند.
دوم: این معنای کمالی با نقص و عدمی آمیخته نباشد. چنان آمیزشی که امکان رها کردن آن معنی از آن نقص و عدم وجود نداشته باشد، و نتوان آن معنی را تصفیه کرد. این امر در هر چیزی است که مستلزم حاجت یا عدم یا فقدی است، مانند اجسام و جسمانیات و افعال زشت و قبیح و معانی عدمی، مانند جهل.
همه این اسم ها محصول زبان ماست. آن ها را جز برای مصادیق و مُسَمَّی هایی که در ما و میان ما وجود دارم وضع نکرده ایم. این مصادیق تهی از حاجت و نقص نیستند.
این مصادیق و مُسَمَّی ها بر دو گونه اند:
الف – مصادیق و مُسَمَّی هایی که سلب جهات حاجت و نقص از آنها ممکن نیست، مانند: جسم و رنگ و مقدار و غیره.
ب – مصادیق و مُسَمَّی هایی که سلب جهات حاجت و نقص از آنها ممکن است، مانند: علم و حیات و قدرت.
“علم” در ما احاطه به “شیئ معلوم” است از طریق “گرفتن تصویر و صورت” آن از خارج با وسائل مادی.
“قدرت” در ما منشأیت فعل و عمل است، با کیفیت مادی موجودی که در عضلات ما وجود دارد.
“حیات” در ما، وضع وجودی ماست به گونه ای که بدانیم و بتوانیم. این “علم” و “قدرت” برای ما با وسائل آن دو که در ما قرار داه شده است، به دست می آید.
اين علم و اين قدرت و اين حيات با این مختصات، لايق ساحت خداوندی نيست، ولی چنان هم نيست كه نتوان آنها را به ذات الهی نسبت داد. اگر معانى آنها را از خصوصيات مادى جدا سازییم، اطلاق این اسماء بر خداوند روا خواهد بود.
در این صورت می توان “علم” را چنین تعریف کرد: «هو الإحاطة بالشي‏ء بحضوره عنده.» [علم احاطه به شیئ (معلوم) است، به سبب حضور معلوم نزد عالم.] قدرت را چنین: « القدرة هي المنشأة للشي‏ء بإيجاده.» [قدرت منشأیت برای شیئ است با ایجاد او.] و “حیات” را این چنین: «الحياة كون الشي‏ء بحيث يعلم و يقدر» [حیات، بودن چیزی است به گونه ای که بداند و بتواند.] با این کار مانعی از اطلاق این الفاظ و معانی به خداوند وجود نخواهد داشت، زیرا معانی کمالی هستند که از جهات نقص و حاجت تهی می باشند. عقل و نقل هم دلالت مى‏كند بر اينكه هر صفت‏ كمالى از آن خداوند است. اگر غير او هم به صفتى از صفات كمال متصف باشد خداوند آن را به وى افاضه كرده است، بدون اينكه الگوى آن را از موجودى قبل از خود گرفته باشد.
پس خداوند، عالم، قادر و حى است، ولى نه مثل عالم و قادر و حى بودن ما، بلكه به علم و قدرت و حياتى كه لايق به ساحت قدس اوست، و آن همانطور كه گفته شد حقيقت اين معانى كماليه است مجرد از نقائص.
این مطلب را علامه طباطبایی در المیزان آورده است.

 مسعود تلخابی

همچنین ببینید

ثنویت وجود و ماهیت

تحلیل پدیدارها، به “ماهیت” و “وجود”، بنیادی ترین تحلیلِ متافیزیک و فلسفه اولی است. شما …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *