خانه / دین و ادیان / دوگانگی مخلوق و مجعول

دوگانگی مخلوق و مجعول

ابوالقاسم قشیری (م 465) در تفسیر آیه نخست سوره علق (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِی خَلَقَ)، در ذیل “خَلَقَ” می گوید: «خَلَقَهُم عَلَى مَا هُمْ بِهِ.»[1] این جمله از چند جزء ترکیب شده است: خَلَقَ، هُمْ، على، ما، هم، ب، ه. “خَلَقَ” فاعلی هم دارد که به خداوند دلالت می کند. بنابرین ارکان این جمله هشت می شود.
آفرینش مستلزم خالق و مخلوقی است. خالق “خداوند” است و مخلوق “ماسوی الله”. مخلوق (ماسوی) یک سری ویژگی های مشترک دارند، و یک سری ویژگی های اختصاصی. این ویژگی ها (مشترک و مختص) در قالب گزاره هایی بر ذوات مخلوقات حمل می شوند.
دو ضمیر “هم” در جمله مورد بحث بر ذواتِ مخلوقات دلالت دارد. و اسم موصول “ما” و ضمیر راجع به آن (ه در “بِهِ”) به ویژگی ها و مختصات اشاره می کنند. “علی” از استعلاء[2] ذوات بر ویژگی ها و اختصاصات حکایت می کند. “ب” در “بِهِ” هم بر الصاق[3] و اتصال آن ویژگی ها و اختصاصات به “ذوات” دلالت دارد.
این ها، با هم، دو گونه رابطه دارند:
الف – استعلایی[4] (این رابطه با حرف “علی” تبیین می شود.)
ب – رابطه الصاقی و اتصالی (این رابطه با حرف “ب” حکایت می شود.)
رابطه الصاقی میان ذوات و مختصات (=صفات، ماهیات) آنهاست.
رابطه استعلایی میان ذوات و مختصات (=صفات، ماهیات) آنهاست.
منظور از “استعلاء” قرار گرفتن چیزی بر چیزی است. می گویند: حملتُه علی رأسی. (آن را بر روی سرم حمل کردم.)
برای وضوح بیشتر مطلب مثالی آورده می شود:
در برابر خانه ای می ایستیم. می خواهیم آن را توصیف کنیم: چهارگوش است. دیوارهای متعددی دارد. اتاق هایی دارد. از مصالح مختلفی ساخته شده است. و …
در این گزاره ها، همه این محمول ها را به یک ذات حمل می کنیم، و نسبت می دهیم. از آن ذات گاهی با “این”، “آن” و برخی اوقات با کلمه “خانه” حکایت می کنیم. آن ذات دارای این اوصاف و ویژگی هاست. این اوصاف و ویژگی ها از آن ذات انتزاع می شود.  آن ذات واجد این مختصات است.
فرض کنید بنّائی می خواهد در جایی دیگر خانه ای با همین مختصات بسازد. بنّاء، بانی است. این مختصات طرح و نقشه اند. ساختمان بر این مختصات ساخته می شود. این مختصات گویی بر این بَنَاء چسبیده اند.
متعلق آفرینش این مختصات نیست. مخلوق بر این مختصات آفریده می شود. این مختصات گویی متصل و ملصق به آن ذات است.
برگردیم به اصل مطلب:
در روند آفرینش دو شیء وجود دارد:
الف – مخلوق و مجعول (ضمایرِ “هم” + “هم”)
ب – ماهیت (ما + ضمیر “ه” در “بِهِ” که راجع به “ما” است.)
مخلوق موافق یک ماهیت آفریده می شود، و آن ماهیت گویی به مخلوق متصل و ملصق است. مخلوق و مجعول در واقع غیر از این ماهیت است. این ماهیت از حدود مجعول و مخلوق انتزاع می شود.
رابطه مخلوق و مجعول با ماهیت دو گونه است:
الف – استعلایی (گویی ماهیت محمل مخلوق و مجعول است. در گزاره های حملیه ای که می سازیم، وجود را بر ماهیت حمل می کنیم: انسان، موجود است. درخت موجود است. و …به عبارت دیگر در این گزاره ها موجود و وجود محمول است، و ذوات حامل.)
ب – اتصالی و الصاقی
از سوی دیگر میان درخت و وجود رابطه الصاقی برقرار است.
اما دو طرفِ این اتصال و الصاق و اتحاد در عالم خارج از هم قابل تفکیک نیستند. ذهن است که می تواند آن دو را از هم جدا سازد.


در آیه «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيئًا أَنْ يقُولَ لَهُ كُنْ فَيكُونُ» (يس: 82) [امر او چنين است که هرگاه چيزی را اراده کند، تنها به آن می ‌گويد: «موجود باش!»، آن نيز بی ‌درنگ موجود می شود!] از اراده وجود شیئ سخن گفته است. شیئ که هنوز موجود نیست. این شیئ معدوم مورد خطاب قرار می گیرد، و به او گفته می شود: کُنْ (باش، موجود باش). آن گاه موجود می شود. طبق این آیه گویی موجودیت بر شیئ حمل می شود. بعد از این حمل و احتمال می توان گفت که شیئ موجود است. این آیه از رابطه استعلایی “وجود” و “شیئ” سخن می گوید؛ یعنی گویی وجود بر شیئ قرار می گیرد. اما آن شیئ، امر وجودی نیست، بلکه عدمی است. چون اگر وجودی بود نیاز به ایجاد نداشت.
منظور از “شیئیت” در اینجا همان مختصات و ماهیات است. این مختصات هم ملصق و متصل به وجود هستند و با آن متحد می باشند. آیه «هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يكُنْ شَيئًا مَذْكُورًا» (إنسان: 1) [آيا زماني طولانی بر انسان گذشت که چيز قابل ذکری نبود؟!] نیز بدین ترتیب قابل تفسیر است.

پی نوشت ها:
[1] – لطائف الإشارات / ‏3 ، 749
[2] – مهم ترین معنی “علی” استعلاء” است. اهل ادب گویند: «”علی” برای استعلا آید، خواه حقیقی باشد مانند “علی الفلک تحملون” و خواه معنوی باشد مانند “فضلنا بعضهم علی بعض”». (مغی البیب /1، 143)
[3] – ابن هشام گفته است: الصاق معنایی است که هیچ وقت از باء جدا نمی شود، از این رو سیبویه بدان اکتفاء کرده است. (مغني اللبيب / ‏1 ، 101)
[4] – این استعلاء با استعلایی که در فلسفه غرب گفته می شود متفاوت است. در فلسفه غرب، استعلایی (tranxendental) به چیزی گفته می‌شود که مستقل از هر گونه تجربه‌ بوده و شرط امکان‌ تجربه محسوب می‌شود.

 مسعود تلخابی

همچنین ببینید

حافظ و سهروردی (1)

از شمن‌های آسیای مرکزی و آلتایی تا اهالی کاهونا در اقیانوس آرام و بومیان قاره‌های …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *