خانه / قلمرو های فلسفه / فلسفه أولی / هویت مابعدالطبیعه

هویت مابعدالطبیعه

ملامهدی نراقی، در دو اثر خود، “اللَمَعات العرشیة” و “جامع الأفکار”، درباره “وجود رابطی” سخن گفته است. گوشه ای از یک گفتار او را از کتاب جامع الافکار نقل می کنم، که به نظرم حاوی نکته های ارزشمندی است. ایشان در این کتاب می گویند:
نسبتِ عقل، به مُدرَکارتش، مانندِ نسبتِ بَصَر، به مُبصَراتش است.
کسی که به آینه نگاه می کند، گاهی آن را اصالتا مشاهده نمی کند، بلکه آن را تنها ابزار و وسیله ای قرار می دهد، برای مشاهده یِ صورت ها و تصاویری که در آن آینه مرتسم شده است. این تصاویر، غیر از خود آینه اند.
بنابرین، به کمکِ آن آینه، آن صورت ها و تصاویر را، اصالتا می بیند. به گونه ای که به سببِ آن مشاهده، بر شناختِ احوالِ آن تصاویر، و جاری کردن احکام بر آنها، قادر می شود. ناظر در این حالت و هنگام، آینه را تبعی ملاحظه می کند.
ناظر، با این ملاحظه، قادر به شناختِ احوالِ آن مرآت، و آینه نیست، و نمی تواند بر آن احکامی را جاری سازد.
عقل نیز چنین است. گاهی برخی از مدرکاتش را اصالتا و قصداً مشاهده نمی کند. بلکه آنها را آینه و ابزاری قرار می دهد، برای مشاهد بعضی دیگر از مدرکاتش؛ و گاهی هم آنها را، اصالتا و قصدا مشاهده می کند، و مقصودِ نظرِ خویش قرار می دهد.
مثال اول: عقل، “امکان” را، از آن جهت ملاحظه می کند که حالتی میان ماهیت و وجود است.
به این ترتیب، آن –یعنی امکان- با این ملاحظه، ابزاری برای عقل است در معرفتِ حالِ آن دو – یعنی ماهیت و وجود- و آینه ای است برای مشاهده صفت آنها.
زیرا، امکان، با این اعتبار، جهت قضیه است.
جهت قضیه چیست؟ جهت قضیه، کیفیتِ رابطه میان موضوع و محمول است، یعنی ماهیت و وجود.
معنی “رابطی” هم با این کیفیت مأخوذ است، یعنی با این کیفیت اعتبار می شود، همراه با این کیفیت ملاحظه می شود. و اصالتاً، لِحاظ نمی شود، و ملحوظ واقع نمی گردد. و از روی قصد و اراده، ادراک نمی گردد، و مُدرَک، واقع نمی شود.
عقل، با این توجه و ملاحظه، نه می تواند بر آن، به نسبتی، حکم کند، و نه می تواند نسبت آن را به شیئی اعتبار کند. یعنی، نه می تواند محکومٌ علیه واقع شود، و نه می تواند “محکومٌ به” واقع گردد. به تعبیرِ دیگر، نه از آن خبر داده می شود، و نه با آن خبری داده می شود.
بلکه عقل، در این هنگام، آن را، به اعتبارِ “ملاحظه وجود و ماهیت” ملاحظه می کند. عقل، آن دو را، اصالتاً ملاحظه می کند، و این را –یعنی امکان را- تبَعَاً لحاظ می نماید.
مثالِ دوم، اینکه “امکان” را اصالتا و قصدا ملاحظه می کند، و این امکان را از آن جهت ملاحظه می کند، که مفهومی از مفهومات است، و آن را برای شناسایی حالش و اِجراءِ احکام بر آن قصد می کند. در این لِحاظ، خود امکان، مقصود عقل قرار می گیرد.
و همینطور، مفهومات دیگر را با مفهومِ امکان می توانید مقایسه کنید.
برای مثال، مفهومِ لزوم هم مانند “امکان” است. گاهی عقل آن را از آن جهت می نگرد، که حالتی میانِ لازم و ملزوم است؛ این مفهوم، در این هنگام، ابزاری است برای معرفتِ حال آن دو، و ملحوظ به ملاحظه آن دو است. عقل نمی تواند بر آن، به چیزی حکم کند، و نمی تواند نسبت او را به چیزی اعتبار کند. گاهی آن را قصداً ملاحظه می کند، و از آن جهت می نگرد که مفهومی از مفهومات است.[1]به اعتقاد بنده، این تعبیر یکی بهترین توصیف ها و تبیین ها برای فلسفه هم است. ذهن چیزهایی را اصالتاً و قصداً می نگرد و درباره آنها احکامی را صادر می کند. و چیزهایی را اصالتاً و قصداً نمی نگرد بلکه تبعا در آنها نظر می کند. با این نظر نمی تواند حال آنها را بشناسد و احکامی را درباره آنها صادر کند. این مفاهیم و معقولاتِ غیر منظور و غیر مقصود، چون آینه ای هستند که ذهن، پدیده ها را در آنها و در قالب آنها و با آنها می نگرد.
فیلسوف نظر خود را به این مفاهیم و معقولات معطوف می کند، و سعی می کند آنها را بشناسد، و میزان راستی نمایی آنها را بسنجد. برای اینکه تا راستی و درستی، یا تو گویی، جلاء آنها و صافی آنها ثابت نشود، بر احکام و تعریف های ذهن از مفاهیم مقصود بیشتر اذهان، نمی توان اعتماد کرد.

پی نوشت ها:
[1] – جامع الأفكار و ناقد الأنظار / 1 ،  8

گزیده ای از: شرح اسفار ملاصدرا؛ مسعود تلخابی

همچنین ببینید

به بهانه نقد «کبوتر طوق‌دار»‌ ۲

از آرمان تا واقعیت خانم باربارا تاکمن، مورخ و متفکر آمریکایی، می‌گوید:حاکمان در عرصه حکومت، …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *