خانه / فلسفه ملاصدرا / شرح اسفار ملاصدرا / گزیده ای از مباحث جلسه 141 شرح اسفار ملاصدرا
اسفار 141

گزیده ای از مباحث جلسه 141 شرح اسفار ملاصدرا

گزیده جلسه 141 شرح اسفار ملاصدرا – 98/05/27

مدرس: مسعود تلخابی

جلسه گذشته به استدلالی رسیدیم و آن استدلال این بود که:

«و أما ما قيل في نفي كون الوجود جنساً، من أنه لو كان جنساً لكان فصله إما وجوداً و إما غير وجود، فإن كان وجوداً يلزم أن يكون الفصل مكان النوع؛ إذ يحمل عليه‌ الجنس، و إن كان غير وجود لزم كون‌ الوجود غير وجود».

این که اگر جنس وجود باشد، فصل دو حالت دارد؛ یا وجود است و یا غیر وجود. وقتی ما وجود را به صورت جنس داریم و می آییم این جنس را بر فصل حمل می کنیم، و می گوییم «فصل وجود است»، یعنی «فصل موجود است»، یعنی گزاره ای ساخته ایم و این وجود را بر فصل حمل کرده ایم. وقتی که وجود بر فصل حمل می شود، یعنی این فصل خود، از انواع آن جنس است. یعنی جایگاه فصل و نوع دگرگون می شود و نوع در مکان فصل قرار می گیرد. ملاصدرا این استدلال را نمی پذیرد.

«فإن فصول الجواهر البسيطة مثلا جواهر، و هي مع ذلك ليست بأنواع مندرجة تحت الجوهر بالذات، بل إنما هي فصول فقط، و كذا فصل الحيوان مثلا يحمل عليه الحيوان، و ليس يلزم من ذلك أن يكون فصل الحيوان نوعاً له، و سيجي‌ء كيفية ذلك من ذي قبل إن شاء الله تعالى».

ما در این جا یک ارتباطی بین نوع و جنس داریم که یک ارتباط ذاتی است و یک ارتباط بین فصل با جنس داریم که ارتباط عرضی است. فصول جواهر وقتی جوهر را به آن حمل می کنیم، یک حمل غیر ذاتی می شود و حملی است که از سنخ حمل عرضی است. این ها برای جوهر نوع نیستند. همان طور که وقتی حیوان بر ناطق حمل می شود، این دلیل بر این نیست که ناطق نوعی از حیوان باشد.

«و إذا تقرر نفي كون الوجود جنساً من نفي المخصصات الفصلية عنه، فبمثل‌ البيان المذكور يتبين انتفاء نوعيته و بالجملة عمومه و كليته بانتفاء ما يقع به اختلاف غير فصلي عنه كالمخصصات الخارجية من المصنفات و غيرها؛ فإن تلك الأمور إنما هي أسباب في كون الشي‌ء موجوداً بالفعل لا في تقويم معنى الذات و تقرير ماهيتها».

و چون نفی جنس بودن وجود از نفی مخصصات فصلی از آن بیان شد، مانند این بیان مذکور انتفاء نوعیتش آشکار شد؛ یعنی این که وجود نوع نیست چون جنس و فصل ندارد و عمومیتش؛ این که چیز عامی نیست که مصادیقی داشته باشد. و کلیتش؛ و چیز کلی نیست. چرا این ها را نفی کرد؟ به سبب انتفاء آن چه به آن اختلافات غیر فصلی بین موجودات در عالم خارج واقع می شود. مانند مخصِصات خارجیه؛ مثلا ما ویژگی هایی داریم که نوع انسان را به دو قسم تقسیم می کند؛ مثلا مرد یا زن؛ سیاه یا سفید؛ شرقی یا غربی؛ این ها تصنیف هایی است که صورت می گیرد. برای این که این امور در موجود بودن بالفعل شیء اسباب اند یعنی اسباب بالفعل موجود بودن آن ها هستند، نه در تقویم معنی ذات و تقریر ماهیت آن.

«و كما أن النوع لا يحتاج إلى الفصل في كونه متصفاً بالمعنى الجنسی بل في كونه محصلاً بالفعل».

چنان که نوع نیازمند به فصل در متصف بودن به معنای جنسی نیست؛ این که مثلا انسان برای این که حیوان باشد، نیازمند به ناطق بودن نیست. بلکه در محصّل بودنش یعنی در عالم خارج محقَّق بالفعل بودنش نیازمند است.

«فكذلك الشخص لا يحتاج إلى المشخص في كونه متصفا بالمعنى الذي هو النوع بل يحتاج إليه في كونه موجوداً».

شخص یعنی فرد خارجی. یعنی مثلا جناب زید برای اتصاف به معنای نوعی یعنی انسان بودن به مشخِّص نیازمند نیست بلکه در تحقّقش نیازمند است. مثلا بلند قد است، کوتاه قد است، سیاه است، سفید است، این ها زید را انسان نمی کند؛ در توصیف زید به انسان ما نیاز به این مشخِصات نداریم؛ این مشخیصات در تحقّق زید لازم است. چنان که حیوان، گیاه، سنگ و امثال این ها برای موجود بودن نیاز به فصل دارند، افراد، آن آخرین حلقه ها، برای موجود شدن نیاز به مشخِصاتی دارند.

«و هذا إنما يتصور في غير حقيقة الوجود، فلو كان ما حقيقته الوجود يتشخص بما يزيد على ذاته، لكان المشخص داخلاً في ماهية النوع».

و این هایی که گفته شد، در غیر حقیقت وجود متصور است؛ اگر قرار باشد حقیقت وجود، خودِ وجود به آن چه افزون بر ذاتش است، متشخص شود، هر آینه آن مشخَص داخل در ماهیت نوع خواهد بود. یعنی این وجود نوع می شود و ثابت کردیم وجود نوع نیست چون جنس و فصلی برای آن نیست. بنابراین در تحقّق وجود ما نیاز به چیز های زائد بر ذات وجود نداریم.

«فثبت أن ما هو حقيقته الوجود ليس معنىً جنسياً و لا نوعياً و لا كلياً من الكليات، و كل كلي‌ و إن كان‌ من الثلاثة الباقية فهو راجع إلى الجنس أو النوع، كما لا يخفى».

پس ثابت شد هر چه حقیقتش وجود است، معنی جنسی و نوعی و کلی و از کلیات نیست؛ و هر کلی ای اگر از سه تای باقیمانده (عرض عام و عرض خاص و فصل) باشد، بازگشت به جنس و نوع دارد.

«فظهر أن الوجودات هويات عينية و متشخصات بذواتها من غير أن توصف بالجنسية و النوعية و الكلية و الجزئية بمعنى كونها مندرجة تحت نوع أو جنس أو بمعنى كونها متشخصة بأمر زائد على ذاتها بل إنما هي متميزة بذاتها لا بأمر فصلي أو عرضي، و إذ لا جنس لها و لا فصل لها فلا حدّ لها و إذ لا حدّ لها فلا برهان عليها؛ لتشاركهما في الحدود كما مرّت الإشارة إليه، ».

پس آشکار شد که وجودات هویات عینی اند و متشخصات به ذاتشان هستند؛ غیر از این که توصیف شود به جنسیت یا نوعیت یا کلیت یا جزئیت به این معنا که تحت نوعی یا جنسی باشد یا به معنی متشخِص بودن آن به امری  زائد بر ذاتش باشد. بلکه متمیز به ذاتش است؛ نه به امری از سنخ فصل یا از سنخ عرض و چون نه جنسی برای آن هست و نه فصلی برای آن هست، بنابراین حدّی هم برای آن نیست. نمی شود وجود را تعریف کرد، چون هر تعریفی از جنس و فصل ترکیب شده است و آن چیزی که حدّ ندارد، برای آن برهان هم نمی شود اقامه کرد. چون حدّ وسط برهان از جنس و فصل و حدود ماهیت اخذ می شود. وقتی حدّ وسط نباشد، برهان هم اقامه نخواهد شد

«فالعلم بها إما أن يكون بالمشاهدة الحضورية أو بالاستدلال عليها بآثارها و لوازمها فلا تعرف بها إلا معرفة ضعيفة».

پس علم به وجودات یا به واسطه مشاهده حضوری است که مکاشفه است یا با استدلال بر آن به واسطه آثارش و لوازمش است. بنابراین مگر با معرفتی ضعیف شناخته نمی شود.

نویسنده: سهیلا جعفری

همچنین ببینید

مسأله حقیقت

شرح اسفار ملاصدرا جلسه هفدهم تاریخ: 95/02/05 مدرس: مسعود تلخابی در فلسفه اسلامی از “حقیقت” …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *