چه چیزهایی فکر میکنند؟
میتوان هوش را توانایی تفکر خوب و گسترده در نظر گرفت. تفکر خوب اصولا شامل مفهوم سازی مطلوب، بیان صحیح، و استدلال درست است. سرعت عمل در تفکر هم یک فضیلت در نظر گرفته میشود. گستردگی تفکر یک موجود همچنین به تنوع مفاهیمی که آن موجود میتواند در ذهن خود داشته باشد و تنوع پروسه های فکری که آن موجود به کار میبرد، بستگی دارد. به شکل کلی، هرقدر یک موجود گسترده تر فکر کند، «سطح» تفکر بالاتری دارد. لذا باید بین دو سؤال در زمینه هوش مصنوعی تمایز قائل شویم:
- آیا ماشینها اصولا توانایی تفکر دارند؟
- آیا هوش ماشینی توانایی رقابت یا پیشی گرفتن از سطح تفکر انسان را دارد؟
در علوم رایانه، هوش مصنوعی به شکل سنتی بر مسائل سطح بالا تمرکز داشته است، من جمله مهارت های سطح بالایی در «استفاده از زبان، فرم دادن انتزاعات و مفاهیم»، تا از این طریق هوش مصنوعی «آن مسائلی که اکنون توسط انسان ها حل میشوند را حل کند» (مکارتی و همکاران، 1995). دیگر مهارت هایی که هوش مصنوعی بر آن ها تمرکز داشته است، توان پرداختن به بازی های فکری مانند تخته نرد (ساموئل 1954) و شطرنج، اثبات قضایای ریاضی، استفاده از دانش تخصصی برای تشخیص بیماری های عفونی و غیره است. اخیرا هم شاهد یک ایده ساده تر تحت عنوان هوش مصنوعی رفتار-بنیاد بودهایم که معتقد است دادن «هوشی در حد حشرات» به ماشین ها یا ربات ها هم هوش مصنوعی محسوب میشود (بروکس، 1991). هوش مصنوعی شبه-انسانی در تعریف سنتی آن در پی ایجاد قابلیت های سطح بالا برای فعالیت در حوزههای محدود است، حال آن که هوش مصنوعی رفتار-بنیاد تنها در پی ایجاد قابلیت های سطح پایین در حوزههای نامحدود در جهان واقعی است.
با این وجود، این که ما چه چیزی را «تفکر» میخوانیم در تعریف ماهیت فکر تاثیر عمدهای دارد و ممکن است باعث شود سؤال ما در مورد چیستی هوش سطح-انسانی مجددا در شکل بنیادی تری بروز کند. آیا حشرات اصولا فکر میکنند؟ باکتری ها چه طور (بروکس 1991)؟ حتی «آبی که در سراشیبی به پایین جاریست» ظاهرا «در حال تلاش برای رسیدن به پایین تپه است و به شکلی هوشمندانه سهل ترین مسیر را انتخاب میکند (سئارل 1989). آیا نباید نقطه مشخصی برای تمایز قائل شدن در نظر بگیریم؟ شاید بتوان گفت برای این که چیزی که هوش به نظر میرسد واقعا هوش در نظر گرفته شود، باید از آستانه مشخصی عبور کند.
تفکر: هوش، ذی شعور بودن و ارزشها
دارا بودن حیث التفاتی بخش مهمی از هوش، و توانایی احساس کردن کیفیات بخش عمدهای از ذی شعور بودن است. فلاسفه قرون وسطی با استناد بر آثار ارسطو بین «عقل منفعل» که در آن روح تحت تاثیر چیزی قرار میگیرد و «عقل فعال» که در آن روح مفاهیم را شکل میدهد، استنتاج میکند، و قضاوت میکند تمایز قائل شدهاند. به طور سنتی مسیحیت ارتدکس، روح اصلی (قسمت نامیرای روح) را جایگاه عناصر عقلانی وجود میداند. متاسفانه اختلاف نظر بر سر رابطه بین عوامل کیفی-تجربی و ادراکی-التفاتی بسیار عمیق و به قدمت بحث در مورد این موضوع است که چه موجوداتی اصولا فکر میکنند. به علاوه، این دو بحث با هم مرتبط هستند. آن هایی که هوش کامپیوترها را به علت فقدان احساسات در آن ها منکر میشوند، ظاهرا توانایی احساس کیفیات را برای حیث التفاتی ضروری میدانند. آن هایی که همچون دکارت خودآگاه بودن موجودات غیر انسان را به علت فقدان تفکر منکر میشوند، ظاهرا حیث التفاتی را بر توانایی احساس کردن کیفیات مقدم میدانند. سایرین ممکن است اهمیت یکی یا هر دوی این الزامات را رد کنند، و ادعا کنند که میتوان کیفیات ذهنی را بدون وجود ادراک هم تجربه کرد (احتمالا مسیحیت ارتودکس پروسه فکری خدا، فرشتگان، و قدیسان جنت مکان را از این نوع میداند)، و یا بگویند که ممکن است احساس خالی از ادراک داشت (ارسطو ادراک حیوانات را این گونه میداند).
منبع:
https://www.iep.utm.edu/art-inte/
مترجم: شیدا بادیان