خانه / فلسفه ملاصدرا / شرح اسفار ملاصدرا / گزیده ای از مباحث جلسه 142 شرح اسفار ملاصدرا
اسفار 142

گزیده ای از مباحث جلسه 142 شرح اسفار ملاصدرا

گزیده جلسه 142 شرح اسفار ملاصدرا – 98/06/10

مدرس: مسعود تلخابی

فَصلٌ فِي أنَّ حَقيقَةَ الوجودِ لا سَبَبَ لَهَا بِوَجهٍ مِنَ الوُجُوهِ.

فصلی در این که حقیقت وجود به هیچ وجهی از وجوه سبب بردار نیست.

شارحان در این زمینه بحث کرده اند که منظور «ملاصدرا» از «حَقيقَةُ الوجُود» چیست؟ عده ای گفته اند که منظور «حقیقت وجود واجبی» است؛ یعنی «وجود خداوند»؛ منظور «وجود صمدی خداوندی» است که هر چیزی، هر کثرتی شأنی از شؤون اوست. یک عده ای گفته اند که منظور از آن همان «وجود مُرسَل و مطلق و بسیط» است که در عالم خارج وجود دارد. در این جا این اشکال پیش آمده است که «ملاصدرا» می آید سببیت را از وجود سلب می کند؛ اگر این گونه است، پس بحث «علیت» در فلسفه چه جایگاهی دارد؟ به همین خاطر خیلی ها سر باز زده اند و درصدد توجیه و تأویل این عبارات اسفار بر آمده اند.

عبارت «فِی أنَّ حَقيقَةَ الوجودِ لا سَبَبَ لَهَا»؛ یعنی برای حقیقت وجود هیچ سببی نمی تواند باشد. سبب چیزی است که با وجودش، وجود چیز دیگری لازم بیاید. آن چیزی که به وجود می آید، خودِ وجود است. این جا سبب بایستی اول موجود باشد که بتواند آن را به وجود بیاورد. بنابراین در سبب، این وجود دوباره تحقق دارد. ما چه طور می توانیم این را مسبَّب بدانیم، به سبب دیگری. لا سَبَبَ لَهَا که می آورد، به این اشاره دارد. پس می گوید به هیچ وجهی از وجوه نمی توانیم از سبب برای وجود صحبت کنیم.

إنِّي لأظُنُّكَ مِمَّن يَتَفَطَّنُ مِمَّا تَلَونَاهُ عَلَيك بأنَّ الوُجُودَ لا يُمكِنُ تَأليفُ حَقِيقَتِهِ مِن حَيثُ هِيَ مِن كَثرَةٍ عَينِيَةٍ خَارِجِيَة أو ذِهنِيَةٍ فِعلِيَة أو عَقلِيَةٍ تَحلِيليَة.

می گوید من می پندارم تو را از کسانی که به آن چه گفتیم، یعنی از آن چه برایتان قبلا خواندم، متفطّن شده اید. متفطّن یعنی کسی که به مرتبه فِطنَة رسیده است. فِطنَة یعنی فهم با ذکاوت؛ مطلب را به خوبی شما درک کرده اید که امکان ندارد که حقیقت آن تألیف شود، از آن جهت که هست. برای وجود کثرت عینی خارجی یا کثرت ذهنی فعلی یا کثرت عقلی تحلیلی نیست.

ألَستَ إذَا نَظَرتَ إلَى مَا يَتَألّفُ جَوهَرُ الذَّاتِ مِنه وَ مِن غَيرِهِ، وَجَدتَ الذّاتَ فِي سِنخِهَا وَ جَوهَرِهَا مُفتَاقَةٌ إلَيهِمَا؟

آیا تو نیستی که چون به آن چه جوهر ذات از آن و از غیر آن تألیف شده، می نگری، ذات را، در تحققش، در موجودیتش، در نوعیتش و جوهرش، و ذاتش محتاج و نیازمند به آن دو نمی یابی؟

ما اگر یک موجودی C داشته باشیم و این موجود از ترکیب A و B به وجود بیاید. این C در تحققش به این A و B محتاج و نیازمند است. ما اگر به جای C یک موجود را بگذاریم، به مادّه و صورت نیازمند است؛ ممکن را بگذاریم، به وجود و ماهیت نیازمند است. نوع را بگذاریم به جنس و فصل نیازمند است.

اسفار 142

منظور از «جَوهَرُ الذَّاتِ»، این جا جوهر مقابل عرض نیست. بلکه منظور اصل ذات است؛ اصل ذات؛ خودِ ذات. گوئی جوهر ذات روی خودِ ذات تاکید می کند؛ نه آن عوارضی که می تواند برایش وجود داشته باشد. پس منظور از «جَوهَرُ الذَّاتِ» اصلِ ذات می شود. می گوید وقتی به این اصلِ ذات می نگری، و می بینی که این از دو چیز تألیف شده است، در می یابی در تحققش به آن دو نیازمند است.

وَ إن لَم يَكُن عَلَى أنَّهَا الأثَرُ الصَّادِرُ مِنهُمَا بَل عَلَى أنَّ حَقَيقَتَهَا فِي أنَّهَا هِيَ هِيَ مُتَعَلَّقَةُ القِوَامِ بِهِمَا.

اگر چه آن ذات اثر صادر از آن دو نباشد. بلکه بنابراین که حقیقت آن ذات، در این که اوست، قوامش، پا برجایی اش به این دو تا وابسته است.

بَل جَوهَرُ الذَّاتِ بِعَينِه هُوَ جَوهَرُ ذَينَكَ الجَوهَرَين.

بلکه جوهر ذات، یعنی همان اصل ذات بِعينِه در واقع اصل آن دو جوهر هست.

یعنی برای مثال وقتی در نمودار به ذات C نگاه می کنیم، در واقع A و B هستند که در C محقَّق شده اند. این دو تا اگر نباشند، این C  هم نیست. این دو تا اصل هستند.

 سَوَاءً كَانَ بِحَسبِ خُصُوصِ الخَارِج أوِ الذِّهن أوِ الوَاقِع مُطلَقاً.

 حال این می تواند صرفاً در عالم خارج محقق باشد یا در ذهن یا این که اصلا مطلقاً از واقع صحبت کنیم. وقتی مطلق می گوییم، هم ذهن را شامل می شود و هم خارج را شامل می شود.

فَإذَا فُرِضَ لِحَقيقَةِ الوُجُودِ مِن حَيثُ هِيَ هِيَ مَبَادئ جَوهَريّةٌ قَد اِئتَلَفَ مِنهَا جَوهَرُ ذَاتِهِ فَكُلُّ وَاحِدٍ مِن تلكَ المُقَوِّمَات أو بَعضِهَا إمَّا أن يَكونَ مَحضُ حَقيقةِ الوُجُودِ فَالوُجُودُ قَد حَصَلَ بذلكَ المَبدأ قبلَ نَفسِهِ.

بنابراین برای حقیقت وجود از آن جهت که حقیقت وجود است، مبادی جوهری فرض شود، که جوهر ذاتش از آن ها تألیف و جمع آمده است، این مقومات یا بعضی از این ها از چند حالت خارج نیست. این که یکی از این مقومات حقیقت وجود باشد. در این صورت وجود قبل از خودش حاصل است؛ قبل از خودش خودِ وجود محقَّق است.

إمَّا أن يَكونَ مَحضُ حَقيقةِ الوُجُودِ وَ إمَّا أن يَكُونَ أو وَاحدٌ مِنهَا أمراً غَيرَ الوجُود.

اگر یکی از این مقومات حقیقت وجود شود یا این که آن مبادی یا یکی از آن ها چیزی باشد که غیر از وجود است. غیر وجود دو چیز می تواند باشد؛ غیر وجود می تواند عدم باشد و می تواند ماهیت باشد.

فَهَلِ المَفروضُ حَقيقةِ الوجُودِ إلاّ الَّذِي هُوَ مَا وَراء ذلكَ الأمرُ الّذِي هُوَ غَير الوُجُود.

آیا فرض شده که حقیقت وجود است، چیزی باشد که آن، آن سوی این امری که غیر از وجود است، باشد. ماوراء وجود باشد که عدم یا ماهیت می شود. یعنی آیا این ها می توانند مبادی وجود باشند؟ چیزی که غیر از وجود است؟ چیزی که فراسوی وجود است؟ چیزی که آن سوی وجود قرار دارد؟

فَالَّذِي فُرِضَ مَجمُوعُ تِلكَ الأمُور عَادَ إلَى أنَّ بَعضُهَا أو خَارِجٌ عَنهَا.

پس آن چه مجموعه این امر ها فرض شده است. مجموعه آن امور بازگشت به این دارد که حقیقت وجود بعضی از آن است؛ یا خارج از آن است؛ یعنی خارج از آن محدوده وجود است.

حال استدلال بعدی اش را دقت بفرمایید.

و أيضاً يَلزَمُ أن يَكُونَ غَیرُ الوجُود مُتَقِدّماً عَلَى الوُجُود بِالوُجُود وَ هُوَ فِطريُّ الاستِحَالَة قَطعِيُّ الفَسَاد.

اگر مقدمات و مبادی را ماهیت بگیریم. این ماهیت بایستی موجود باشد تا مقوم وجود باشد. یعنی مبدأ ماهیتی است که متصف به وجود است. در این مبدأ وجود محقّق است، قبل از خودِ وجود و این محال است. می گوید اصلا استحاله این امر طبیعی است؛ استحاله این امر فطری است و قطعی الفساد هم هست.

وَ أيضاً كَانَ حُصُولُ حَقيقةِ الوُجُود لِتلكَ المُقَوِّمَات أيضاً أقدَمُ مِن حُصُولهَا لِمَا يَتقوَّمُ بِهَا أي الوُجُود.

و همچنین حصول حقیقت وجود برای آن مقومات مقدم بر خودِ وجود است که باز این نمی تواند درست باشد.

نویسنده: سهیلا جعفری

همچنین ببینید

مسأله حقیقت

شرح اسفار ملاصدرا جلسه هفدهم تاریخ: 95/02/05 مدرس: مسعود تلخابی در فلسفه اسلامی از “حقیقت” …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *