خانه / فلسفه ملاصدرا / شرح اسفار ملاصدرا / گزیده ای از مباحث جلسه 145 شرح اسفار ملاصدرا
اسفار 145

گزیده ای از مباحث جلسه 145 شرح اسفار ملاصدرا

گزیده جلسه 145 شرح اسفار ملاصدرا 98/07/21

مدرس: مسعود تلخابی

جلسه گذشته رسیدیم به این جملات که: كَيفَ وَ صِرفُ الحَقِيقَةِ لا يَتَكَرَّرُ وَ لا يَتَثَنَّى بِحَسَبِهَا أصلاً لا عَيناً وَ لا ذِهناً وَ لا مُطلَقاً.

بعد برای این که قاعده صرف الحقیقة را از زبان «ملاصدرا» بهتر بفهمیم، عباراتی را از ایشان نقل کردم، که در کتاب «مفاتیح الغیب» ایشان آمده بود.

ادامه بیان «ملاصدرا» در «مفاتیح الغیب»:

وَ يُعطِي أنَّهُ لا ثَانيَ لَه فِي أصلِ الوُجُود وَ كُلُّ مَا فَرَضَهُ العَقلُ ثَانِياً فَبَعدَ تَحدِيقِ النَّظَرِ وَجَدَهُ عَين الأوَّل.

و این نظریه را به ما عطاء می کند که وجود أکمل دومی برای آن در اصل وجود و تحقق نیست. و هر آن چه عقل آن را دوم فرض کند، اگر دقیق تر ببینیم، می بینیم عین اول است.

مِثَالُ ذَلِك مَاهِيَّةُ الإنسَان مَثَلاً.

این جا مثالی می زند. این قاعده «صِرفُ الحَقِيقَةِ لا يَتَثَنَّى وَ لا يَتَكَرَّرُ» فقط در مورد خداوند نیست؛ درباره هر چیزی این قاعده حکم فرماست و این قاعده، یک قاعده عمومی است.

فَإنَّكَ لَو أرَدتَ أن تَجِدَ لِنَفسِ هَذِهِ المَاهِيَّةِ الإنسَانِيَّة المُطلَقَة الَّتِي لاَ يَشُوبُهَا قَيدُ عُمُومٍ وَ لاَ خُصُوصٍ وَ لاَ شَي‌ءٌ مِنَ الصِّفَات الَّتِي يَكُونُ غَيرَ الإنسَانِيَّة ثَانِياً فِي الوُجُود لاَ تَجِدُهُ أصلاً.

پس به درستی که اگر تو اراده کنی که برای خودِ این ماهیت انسانی که آن را با قید عمومیت لحاظ نکرده باشیم و با قید خصوصیت هم لحاظ نکرده باشیم؛ و با صفاتی که غیر از آن ماهیت انسانی است (مثلا سفیدی و سیاهی؛ بلندی و کوتاهی) لحاظ نکرده باشیم، دومی در وجود بیابی، اصلا برای آن دومی نمی یابی. اگر این ها نباشد، اگر بخواهی برای ماهیت انسانی دومی بیابی، در کجا؟ در وجود؛ اصلا نمی یابی. چرا؟

إذ لاَ تَفَاوُتَ وَ لاَ تَمَايُزَ فِي أصلِ المَاهِيَّة وَ صِرفِ الحَقِيقَة بَل أمرٌ مُغَايِرٌ لَهَا.

چون در اصل ماهیت و صِرف حقیقت تفاوتی و تمایزی وجود ندارد. تفاوت و تباین مغایر با صِرف حقیقت است.

فَهكَذَا حَالُ حَقِيقَةِ الوُجُود الَّتِي يَتَحَقَّقُ بِهَا كُلُّ مَوجُودٌ.

حال حقیقت وجود هم همین طور است؛ وقتی شما وجود را به صورت مطلق، به صورت صِرف تصور می کنید، که هیچ آمیزه ای ندارد، حال چه طور توصیفش می کند؟ وجود چیست؟ چیزی است که هر موجودی بدان محقّق است؛ هر موجودی بدان موجود است.

فَإنَّا لا نَعنِي بِالوَاجِبِ إلاّ الوُجُودَ الكَامِل التَّام.

ما از واجب قصد نمی کنیم، مگر وجود کامل تامّ. این سه ویژگی را در نظر بگیرید؛ این که وجود کامل تامّ به این معناست که وجود غیر کامل غیر تامّ هم متصور است. وجود کامل تامّ چه ویژگیی دارد؟

الَّذِي لاَ يَشُوبُهُ غَير الوُجُود.

وجودی که غیر وجود با آن در نمی آمیزد. آن غیر وجود چیست؟

مِنَ الأعدَام وَ القُوَى وَ النَقَائص وَ الإمكَانَاتِ وَ القُصُورَات.

می خواهد بگوید وجود یا کامل تامّ است یا این که از این وجود کامل تامّ، یک سری چیز هایی کاسته می شود؛ مثلا ممکن می شود؛ نقصان هایی بر او عارض می شود، این که بر وجود نقصانی عارض می شود، آن وقت مفهوم ماهیت از حدود آن نقصان ها انتزاع می شود.

وَ كُلُّ مَا هُوَ كَذَلِك لاَ ثَانِيَ لَهُ.

هر چیزی که این گونه است، دومی برای آن قابل تصور نیست.

دو مطلب را این جا می خواهد ثابت کند. یکی این که حقیقت وجود و صِرف حقیقت وجود، دوئی بردار نیست؛ دوم این که صِرف حقیقت وجود همان موجود کامل و تامّ است و این وجود کامل تامّ همان واجب است. ما یک حقیقةُ الوجود را داریم و این حقیقةُ الوجود دقیقا با واجب الوجود مساوی است و واجب الوجود هم همان وجود کامل تامّ است.
اسفار 145

یعنی این سه تا یک چیزند و هر وجودی که با غیر وجود آمیخته شده باشد، مثل نقصان و چیز هایی که از آن ها صحبت کردیم، آن دیگر وجود واجب نخواهد بود؛ بنابراین صِرفُ الوجود هم نخواهد بود؛ حقیقت وجود هم نخواهد بود.

فَلَو فُرِضَ فِي الوُجُود وَاجِبَان لَكِن أحَدُهُمَا غَيرُ مُنتَهٍ إلَى غَايَةِ الكَمَال فَهُوَ نَاقِصٌ وَ كُلُّ نَاقِصٍ يَحتَاجُ إلَى كَمَالٍ وَ مُكَمِّلٍفَيَكُونَ مَعلُولاً لِغَيرِهِ فَلاَ يَكُونَ وَاجِبَ الوُجُود وَ قَد فُرِضَ أنَّهُ وَاجِبُ الوُجُود هَذَا خُلفٌ.

این جا اثباتی برای یگانگی می آورد: اگر در وجود دو واجب فرض شود. لیکن یکی از آن دو به غایت کمال نرسیده است و ناقص است و هر ناقصی نیازمند به کمالی و مکملی است. چون نیازمند است، پس معلول یک موجود دیگری می باشد. پس واجب الوجود نیست. در حالی که فرض شده بود که آن واجب الوجود است و این خلف است. یعنی خلاف فرضی است که داشتیم.

این جمله جزء شاه بیت های فلسفه متعالیه است: فَقَد عُلِمَ أنَّ نَفسَ حَقِيقَةِ الوُجُود شَاهِدٌ عَلَى ذَاتِهِ.

این تمام آن چیزی است که برهان صدیقین می گوید؛ نفس حقیقت وجود، گواه است، دالّ است، شاهد است بر ذاتش. از چه جهت؟

بَأنَّهُ وَاجِبٌ قَدِيمٌ قَيُّومٌ لِغَيرِهِ.

قَيُّومٌ لِغَيرِهِ یعنی این که هر چیزی مبتنی و متکی به اوست؛ وابسته به اوست؛ قائم به اوست.

وَ أنَّهُ لاَ شَرِيكَ لَه فِی الوُجُوب.

این که برای او شریکی نیست. چون برای حقیقت وجود که صِرف الحقیقة است، اصلا دومی در وجوب قابل تصور نیست. وجوب چیست؟

الَّذِي هُوَ كَمَالِيَّةُ الوُجُود وَ تَأكُّدِه.

کلمه شهود یک کلمه قرآنی است. «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ»؛ خودِ خدا گواهی می دهد. ملاصدرا به این آیه اکتفاء می کند و شهود را از این جا می گیرد. «الله» شاهد است. «أَوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ»؛ برای یک ذهنی که صدرایی نمی اندیشد، آیا موجودات شاهد بر وجود خداوند هستند؟ یا خداوند شاهد بر وجود موجودات است؟ ما نشانه ها را می بینیم و به خدا پی می بریم؟ یعنی نشانه بر وجود خداوند گواهی می دهند؟ یا این که خداوند بر وجود موجودات گواهی می دهد؟ دومی دید متعالی است. آن کسی که راه سلوک صدیقین را در شناخت خداوند طی کرده است، دیگر نیازی نیست که برای وجود خداوند، برایش دلیل بیاوریم. خداوند برای او دلیل است، برای وجود موجودات دیگر. عموم مردم گمان می کنند که موجودات (ما سوی الله) شاهد و شهید هستند و خداوند مشهود است ولی در نگاه صدیقین خداوند شاهد و شهید است و موجودات مشهود هستند.

و در نهایت ملاصدرا حقّ مطلب را هم به «شیخ اشراق» نسبت می دهد و می گوید:

وَ هَذَا بُرهَانٌ لَطِيفٌ أشَارَ إلَيه الشَّيخُ العَارِفُ المُستَشرِقُ بِالأنوَارِ الإلهِيَّة فِي كِتِابِهِ المُسَمَّى بِالتَّلوِيحَاتِ اللَوحِيَّةِ وَ العَرشِيَّة.

تعبیر خیلی بزرگی درباره «شیخ اشراق» است: شیخ عارف مستشرق به انوار الهیه.

نویسنده: سهیلا جعفری

همچنین ببینید

مسأله حقیقت

شرح اسفار ملاصدرا جلسه هفدهم تاریخ: 95/02/05 مدرس: مسعود تلخابی در فلسفه اسلامی از “حقیقت” …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *