خانه / فلسفه ملاصدرا / شرح اسفار ملاصدرا / گزیده ای از مباحث جلسه 146 شرح اسفار ملاصدرا
اسفار 146

گزیده ای از مباحث جلسه 146 شرح اسفار ملاصدرا

گزیده جلسه 146 شرح اسفار ملاصدرا – 98/07/28

مدرس: مسعود تلخابی

وَ إذ قَد عَلِمتَ اِستِحَالَةَ قَبلِيَّةِ غَيرِ الوُجُودِ عَلَى الوُجُود بِالوُجُود

و چون محال بودنِ پیش بودنِ غیر وجود را بر وجود دانستی…

غَیرُ الوُجُود را بارها عرض کرده ام، شامل ماهیت و عدم می شود. عدم را کنار می گذاریم چون نیست و حتی نمی شود تقدمش را تصور کرد. در صورتی که مقومات وجود قبل از وجود، وجود داشته باشند، بایستی وجود قبل از خود، محقّق شود و این مستلزم امر محالی هست.

قاعده: این را به صورت قاعده می شود بیان کرد: «اِستِحَالَةَ قَبلِيَّةُ غَيرِ الوُجُودِ عَلَى الوُجُود بِالوُجُود».

لاَحَ لَكَ أنَّ الوُجُودَ مِن حَيثُ هُوَ مُتَقَرِّرٌ بِنَفسِهِ مَوجُودٌ بِذَاتِهِ.

برایت روشن شد وجود از جهت این که وجود است، به نفس خود تقرّر و ثبات دارد و به ذات خویش موجود است.

مُتَقَرِّر یعنی آن چیزی که در عالم واقع ثابت مانده است؛ در عالم واقع ثابت است.

فَهُوَ تَقَرُّرُ نَفسِهِ وَ وُجُودُ ذَاتِه.

مُتَقَرِّر بنفسِه همان تقرّر ذات خودش است؛ همان تقرّر وجود خودش است. دیگر چیزی ورای این ها وجود ندارد. یعنی به این معنا نیست که ما بگوییم «وجود موجود است»، یعنی برای وجود، وجود دیگری باشد.

قاعده: این یک قاعده است: «تَقَرُّرُ الوُجُود تَقَرُّرُ نَفسِهِ وَ وُجُودُ ذَاتِه».

فَلاَ يَتَعَلَّقُ بِشَي‌ءٍ أصلاً بِحَسَبِ ذَاتِهِ بَل بِحَسَبِ تَعَيُّنَاتِهِ العَارِضَةِ وَ تَطَوُّرَاتِهِ اللاَحِقَةِ لَه.

کلمه «تعیّن» در واقع به معنای به چشم در آمدن، در معرض ادراک قرار گرفتن است. وجود علی الاطلاق اصلاً قابل درک نیست. اما گاهی اوقات عوارضی عارض آن می شود که او را قابل ادراک می کند؛ در معرض ادراک ما انسان ها یا دیگر موجودات مُدرِک قرار می دهد. آن عوارضی که عارض می شود و وجود را معیّن می کند، «تعینات وجود» می گوییم. گاهی تعینات وجود را تحت عنوان تخصص و تشخص وجود یاد می کنند.

تطوّر از ماده «طور» اشتقاق یافته است. «ابن فارس» در «مقاییس اللغة» در تعریف «طور» می گوید که «الطَّاءَ وَ الوَاوُ وَ الرَّاءُ أصلٌ صَحِیحٌ یَدُلُّ عَلَی مَعنَیً وَاحِد وَ هُوَ الامتِدَادَ فی الشَّیءِ مِن مَکَانٍ أو زَمَانٍ». جالب است که طَوَّرَهُ یعنی به یک چیزی امتداد مکانی و زمانی می دهیم و این یعنی به آن بُعد داده ایم؛ یعنی به آن مقدار داده ایم.

«علامه مصطفوی» این گونه در تعریف «طور» می گوید «أنَّ الأصلَ الوَاحِدَ فِی المَادَّة هُوَ کیفِیَّةٌ مُقَدَّرَةٌ مَعَیَّنَةٌ فِی الشَّیء». باز مقدار را مشخص می کند.

ما همین تعریف را روی تطوّرات وجود بیاوریم. تطوّر وجود به معنای حال به حال شدن نیست؛ دگرگونی حالی نیست که بگوییم در ذات وجود ممکن است نادرست باشد؛ بلکه تطوّر وجود یعنی وجود به شکل های مختلف در بیاید؛ وجود به مقادیر مختلف در بیاید. این را می توانیم ارجاع بدهیم به مطلبی که در قرآن هست و بار ها خوانده ام: «إِن مِن شَي ءٍ إِلاَّ عِندَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعلُومٍ». یعنی طور های وجود با تقدیر ها، با قَدَر های معلوم مشخص می شود.

«علامه مصطفوی» تعریف را این گونه ادامه می دهد: «وَ یَقرُبُ هذَا المَعنَی مِنَ الحَالَةِ إلاّ أنَّ الحَالَةَ تُطلِقُ عَلَی کَیفیَّةٍ فِی الشَّیء بِلَحَاظِ تَحَوُّلِهَا»؛ می گوید این معنی به حالت نزدیک می شود، جز این که حالت به کیفیت در شیء به لحاظ تحوّل آن اطلاق می شود.

این نکته مهمی است که در تطوّر دگرگون شدن لحاظ نشده است ولی در تحوّل، از حالی به حالی دیگر در آمدن لحاظ شده است.

در ادامه می گوید «وَ بِهذهِ المُنَاسَبَةِ تُطلَقُ عَلَی مَفَاهِیم الحَالَة الهَیئَة وَ الحَدّ»؛ کلمه طور به این ها هم اطلاق می شود: حدّ، هیأت و حالت. مخصوصا حدّ آن چیزی است که این جا مدّ نظر ماست. تطورات وجود یعنی حدّ وجود.

قاعده: از این جا می شود قاعده ای را بدین ترتیب استخراج کرد: «إنَّ الوُجُودَ لاَ يَتَعَلَّقُ بِشَي‌ءٍ أصلاً بِحَسَبِ ذَاتِهِ بَل بِحَسَبِ تَعَيُّنَاتِهِ العَارِضَةِ وَ تَطَوُّرَاتِهِ اللاَحِقَةِ لَه».

قاعده: از این جا یک قاعده دیگر را می شود استخراج کرد. این که وجود را به دو اعتبار می شود لحاظ کرد؛ یکی به اعتبار تعیناتش و دیگری به اعتبار ذاتش. به اعتبار تعیناتش، یک وجود وابسته است؛ تعلّق به غیر دارد. ملاصدرا علیّت را تعلّق می داند. یک نوع تعلّق است؛ یک نوع وابستگی است؛ یک نوع تشأّن است؛ یک شأن از شؤون وجود محض است.

پس وجود به دو اعتبار لحاظ می شود. ما گاهی از وجود صحبت می کنیم که وجود مطلق است؛ یعنی هیچ قید و بندی برای آن متصور نیست و گاهی وجود را به صورت مقیّد تصور می کنیم. وجود مقیّد، وجودات مضاف به ماهیت می شوند.

ما در وجود غرق هستیم و اگر این تقیّدات و مقیّدات وجود هم نبود، ما وجود را نمی توانستیم درک کنیم و این ها نشان گر ذات الهی است. این آیه را دقت کنید: «هُوَ الأَوَّلُ وَ الاَخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ البَاطِنُ». هم ظاهر اوست و هم باطن اوست. باطن آن «هُوَ» است اما ظاهر چه چیزی است؟ هر چیزی که ظاهر است. جالب این جاست که «هُوَ» هم آن باطن است، هم آن ظاهر است، هم آن اول است و هم آن آخر است و تمام نکته هم همین است.

نویسنده: سهیلا جعفری

همچنین ببینید

مسأله حقیقت

شرح اسفار ملاصدرا جلسه هفدهم تاریخ: 95/02/05 مدرس: مسعود تلخابی در فلسفه اسلامی از “حقیقت” …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *