خانه / فلسفه ملاصدرا / شرح اسفار ملاصدرا / گزیده ای از مباحث جلسه 156 شرح اسفار ملاصدرا
اسفار 156

گزیده ای از مباحث جلسه 156 شرح اسفار ملاصدرا

گزیده جلسه 156 شرح اسفار ملاصدرا 98/11/28

مدرس: مسعود تلخابی

وَ مِنهَا: أنَّ الوُجُودَ لَو كَانَ فِي الأعيَانِ لَكَانَ قَائماً بِالمَاهِيَةِ.

این جمله درباره اشکال دیگری است که بر اصالت وجود مطرح می شود. می گوید از جمله آن اشکالات این است که وجود اگر در اعیان باشد، قائم به ماهیت خواهد بود.

جهان و ذهن مهم ترین چالش یک فیلسوف:

وقتی با جهان مواجه می شویم، نخست حواس و قوای ادراکی به کار می افتد. وقتی قوای ادراکی و حواس انسان ها به کار افتاد، مفاهیمی در ذهن شکل می گیرد. شکل گیری مفاهیم در ذهن مواد خامی را برای ذهن آماده می کند تا به تحلیل بپردازد. بعد از این مرحله، تحلیل آغاز می شود. تحلیل یعنی تجزیه مفهوم به بخش های مختلف. تحلیل گاهی مقارن با انتزاع است و گاهی مقارن با تجرید است و امثال این ها. وقتی ذهن این کار را انجام داد، مرحله بعدی صورت می گیرد. در مرحله بعدی ذهن مواجه با چندین مفهوم است که در ذهن وجود دارد و آن مفهوم به اجزائی تفکیک و تحلیل شده است. در این جا ذهن شروع به پیدا کردن ذات و عوارض ذات می کند. یعنی تعیین این که در این تحلیل چه چیزی اصل است؟ و چه چیزی فرع بر آن است؟ چه چیزی ذات است؟ چه چیزی قائم به ذات است؟ یعنی تحلیل و تفکیک و تقسیم این مفاهیم به ذات و قائم به ذات. در تفکیکی که در این مسأله صورت می گیرد، ذهن به مرتبه توصیف می رسد. توصیفی که به کار می برم، مفهوم عام تری است. هم ایجاب یا نسبت وصف به یک ذات است و هم حکم است. چون هر توصیفی را تبدیل به یک حکم می توانیم بکنیم. مثلا وقتی می گوییم «دیوارِ بلند»، آن را در قالب یک حکم هم می توانیم بیان کنیم و بگوییم «دیوار بلند است» و از توصیف به حکم برسیم. توصیف و حکم کاری است که ذهن انجام می دهد. در توصیف دو رکن اساسی داریم که یکی موصوف است و دیگری صفت است. موصوف ذات است که صفت قائم به آن است. صفت قیام بر ذات دارد. تمام علوم، تمام فلسفه از این مجرا به وجود آمده است. یعنی چیزی جز توصیف و کار توصیف نیست که آن هم مبتنی بر این همین مراتبی است که صورت گرفته است.

اسفار 156

در توصیفی که صورت می گیرد، ذهن مفاهیم را به دو بخش ماهیت و وجود تحلیل می کند، و وجود برای ماهیت صفت می شود. در این اشکالی که ملاصدرا از زبان مستشکل (شیخ اشراق) مطرح می کند، ماهیت آن چیزی می شود که صفتِ موجود قائم بر آن است. انسانِ موجود؛ کوهِ موجود؛ درختِ موجود؛ کتابِ موجود؛ قلمِ موجود. همه این ها برای ماهیت وصف می شود. با توجه به این توصیفات که این جا می فرماید، «أنَّ الوُجُودَ لَو كَانَ فِي الأعيَانِ»، اگر وجود در عالم واقع باشد، «لَكَانَ قَائماً بِالمَاهِيَةِ»، یعنی این روند ذهنی ای است که وجود قائم بر ماهیت خواهد بود.

اتصاف انضمامی و اتصاف انتزاعی:

توصیف را فیلسوفان از منظری دیگر به اتصاف نام گذاری کرده اند. اتصاف یعنی این که یک ذات به یک سری ویژگی هایی متصف می شود. فیلسوفان اتصاف را بر دو قسم تقسیم می کنند:

  1. اتصاف انضمامی: در اتصاف انضمامی، موصوف و صفت هر دو یک امر واقعی اند. هر چند ذهن موصوف و صفت را تحلیل می کند، ولی در عالم واقع هم موجودند. مثل توصیف یک انسان به علم. توصیف یک جسم به بیاض.
  1. اتصاف انتزاعی: در اتصاف انتزاعی موصوف و صفت در عالم ذهن به صورت منفک می توانند موجود باشند. مثلا من می گویم «این طبقه بالای طبقه هم کف است»، بالائی یک اتصاف انضمامی نیست که اضافه کنیم به موصوف. بلکه یک اتصاف انتزاعی است.

فَقِيَامُهُ إمَّا بِالمَاهِيَةِ المَوجُودَةِ فَيَلزَمُ وُجُودُهَا قَبلَ وُجُودِهَا؛ أو (قِیَامُهُ) بِالمَاهِيَةِ المَعدُومَةِ فَيَلزَمُ اِجتِمَاعِ النَقِيضَين؛ أو (قِیَامُهُ) بِالمَاهِيَةِ المُجَرَّدَةِ عَنِ الوُجُود وَ العَدَم فَيَلزَمُ اِرتِفَاعُ النَقِيضَين.

قیام وجود به ماهیت سه قسم می تواند باشد.

فرض های سه گانه قیام وجود به ماهیت:

  1. قِیَامُهُ بِالمَاهِیَة ِالمَوجُودَة.
  2. قِیَامُهُ بِالمَاهِیَة ِالمَعدُومَة.
  3. قِیَامُهُ بِالمَاهِیَة المُجَرَّدَة.

یک حالت این است که ماهیت موجود باشد و وجود بر آن عارض شده باشد. دوم این که ماهیت معدوم باشد و وجود بر آن عارض شده باشد. حالت سوم ماهیت مجرده است. ماهیت مجرده یعنی این که نه به وجود متصف باشد و نه به عدم متصف باشد.

اگر ما اولی را بپذیریم، به چه چیزی ختم خواهد شد؟ «فَيَلزَمُ وُجُودُهَا قَبلَ وُجُودِهَا»؛ یعنی وجود ماهیت قبل از وجودش لازم می شود، که به یک تسلسلی ختم می شود.

در حالت دوم به اجتماع نقیضین ختم می شود. وقتی از انضمام وجود به ماهیت صحبت می کنیم و این انضمام در قالب ترکیب وصفی «ماهیت موجود» تعبیر می شود، در مرحله بعد وقتی می گوییم که این موجود، معدوم باشد. این اجتماع نقیضین خواهد بود یعنی هم ماهیت را موجود فرض کردیم و هم معدوم فرض کردیم.

حالت سوم، «قِیَامُهُ بِالمَاهِيَةِ المُجَرَّدَةِ عَنِ الوُجُود وَ العَدَم» حالتی است که ماهیت را عاری از موجودیت و معدومیت بگیریم. این جا تلقی ما از ماهیت نه امر وجودی است و نه امر عدمی است. این جا ارتفاع نقیضین می شود. هیچ چیز نمی تواند نه موجود باشد و نه معدوم باشد. این مستلزم ارتفاع نقیضین است.

حال با این حساب چه نتیجه ای می گیریم؟ مستشکل می خواهد نتیجه بگیرد که اتصاف ماهیت به وجود یک اتصاف انضمامی نیست و بنابراین اصلا وجود نمی تواند واقعیت عینی داشته باشد. بنابراین بایستی بپذیریم که وجود یک امر انتزاعی و یک امر اعتباری است.

حال ملاصدرا به این اشکال پاسخ می دهد. می گوید: وَ أجِيبَ عَنه بّأنَّهُ إن أرِيدَ بِالمُوجُودَةِ وَ المَعدُومَة، مَا يَكُونُ بِحَسَبِ نَفسِ الأمر…

و جواب داده شده است از این اشکال به این که اگر اراده شود از موجود و معدوم، آن چه می باشد به حسب نفس الأمر…

نفس الأمر:

کلمه نفس الأمر یکی از آن اصطلاحاتی است که فیلسوفان به کار می برند و فصل مستقلی هم در باب نفس الأمر منعقد می کنند.

کلمه امر دو معنای اصلی دارد:

  • گاهی امر به معنی دستور و فرمان است و جمع آن أوامر است.
  • گاهی به معنی شیء است و جمع آن أمور است.

 کلمه نفس در زبان عربی از اسمائی است که به صورت مضاف به کار می رود و همیشه تأکیدی روی مضاف ألیه است. مثلا گفته می شود «جَاء علیٌّ نَفسُهُ»، یعنی علی آمد، خودش.

وقتی نفس الأمر می گوییم، یعنی خودِ حقیقی شیء در عالم خارج. وقتی می گوییم در نفس الأمر، یعنی خودِ شیء.

…إن أرِيدَ بِالمُوجُودَةِ وَ المَعدُومَة، مَا يَكُونُ بِحَسَبِ نَفسِ الأمر فَنَختَارُ أنَّ الوُجُودَ قَائمٌ بِالمَاهِيَةِ المَوجُودَة.

این جا ملاصدرا یک تعبیر دیگری را به کار می برد. این که وجود قائم به ماهیت موجود است، این را می پذیرد.

وَ لكِن بِنَفسِ ذلِكَ الوُجُود لاَ بِوُجُودٍ سَابِقٍ عَلَيه.

 این که می گوییم انسان موجود است یا از ماهیت موجود صحبت می کنیم، تحت عنوان مثال هایی مثل اسبِ موجود، کوهِ موجود و امثال این ها، این ماهیت، ماهیت موجوده است ولی به همین وجود، نه وجود دیگری که ما آن را به ماهیت ضمیمه کنیم. موجودیت این کوه به اعتبار همین وجودی است که به آن اضافه کرده ایم. موجودیت اسب به اعتبار همین وجودی است که داریم به آن توصیفش می کنیم.

بنابراین مثال می زند، می گوید: كَمَا أنَّ البَيَاضَ قَائمٌ بِالجِسمِ الأبيَض.

ملاصدرا می گوید در توصیفات دیگر هم همین طور است. شما بگویید «جسم أبیض» به معنی «جسم سفید»، سفیدی را  که به جسم نسبت می دهید و جسم را به آن توصیف می کنید، آیا این جسم، جسم سفیدی است؟ یا جسمی است که نه سفید است، نه غیر سفید؟ یا این که این جسم، نه سفید است؟ نه سفید می تواند هر رنگ دیگری باشد.

اسفار 156

آیا سفید است؟ اگر سفید باشد، بیاض چه جایگاهی در حمل به آن جسم خواهد داشت؟ اگر نه سفید باشد، نه غیر سفید، ارتفاع نقیضین می شود. نه سفید باشد، اجتماع نقیضین می شود. ملاصدرا می گوید این شبیه به همین مسأله است. این جا هم بایستی گفت که: أنَّ البَيَاضَ قَائمٌ بِالجِسمِ الأبيَض بِنَفسِ ذلِكَ البَيَاضِ القَائِمِ بِهِ لاَ بِبَياَضِ غَيرِهِ.

آن جسم سفید است، ولی نه به سفیدی دیگری بلکه به همان سفیدی، سفید است. یعنی آن وصفی که به آن اثبات کردید، به اعتبار آن وصف سفید است، نه با بیاضی غیر از آن.

نویسنده: سهیلا جعفری

همچنین ببینید

مسأله حقیقت

شرح اسفار ملاصدرا جلسه هفدهم تاریخ: 95/02/05 مدرس: مسعود تلخابی در فلسفه اسلامی از “حقیقت” …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *