حُکم در اصطلاحِ فیلسوفان و منطقیین “نسبت دادن چیزی به چیزی دیگر به ایجاب یا سلب” است. شریف جرجانی (م816) در تعریف آن می نویسد: «إسناد أمر إلى آخرَ إيجابا أو سلبا.» بدین ترتیب که محمولی را با رابطۀ مثبت به موضوعی اِسناد دهند یا با استفاده از رابطۀ منفی، محمولی را از موضوعی سلب کنند، چنان که حکم به «حماسهسرا بودن» فردوسی و «غزلسرا نبودن» او میکنیم.
کلمه “حُکم” در اصل به معنی “منع” است. ابن فارس (م390) معنی اصلی کلمه را همین می داند، و می گوید: «الحاء و الكاف و الميم أصلٌ واحد، و هو المنْع.» [ماده “ح،ک،م” یک معنی اصلی دارد، و آن منع است.]
همین معنی در کاربردهای دیگر این ماده (ح،ک،م)، لحاظ می شود.
مُفاد “منع” در “إسناد” هم ملحوظ است. وقتی محمول را بر موضوع حمل می کنیم و إسناد می دهیم، مانع از إسناد اضداد محمول به موضوع می شویم. وقتی می گوئیم: «برف سفید است.» دو کار انجام داده ایم:
اول – سفیدی را بر برف حمل کرده ایم.
دوم – مانع إسناد اضداد سفیدی به برف شده ایم.
اگر کسی بعد از شنیدن جمله مذکور از ما بپرسد: «برف سرخ نیست؟» ما او را سرزنش می کنیم، و می گوئیم: مگر نگفتم برف سفید است. این سرزنش بدان معناست که جمله ما علاوه بر اثبات سفیدی بر برف حامل سلب ها و نفی های متعددی است. از جمله: سرخ نیست. آبی نیست. و ….
بدین ترتیب در هر کلامی منعی در کار خواهد بود. این منع ها حریم معنایی متن را تنگ تر می کنند.
از سوی دیگر وقتی کسی حکمی صادر می کند، و می گوید: آ ب است، و ج ب نیست. قبل از صدور حکم محمول های متعددی در ذهن او وجود دارد، که امکان حمل آنها بر موضوع وجود دارد. وقتی حکم صادر می شود، و مفهومی به عنوان محمول بر موضوع حمل می شود، محمول های بالقوه دیگر منع و طرد می گردند.
مسعود تلخابی