“وجود” در لغت، در چندین معنی به کار می رود:
اول – یافتن
از مصادر دیگر ماده “و،ج،د”، یعنی “وَجد”، “جِدَة” و “وِجدان” هم در این معنی به کار می روند.
ابن درید (م 321) می نویسد: «وَجَدتُ الشيءَ أَجِدُه وِجْدانا» یعنی آن چیز را یافتم، و می یابم. این مثل از امثال عرب است: «فأين حلاوة الوِجدان» (پس شیرینی یافتن کجاست؟) اصل این مثل آنست که: مردی از عرب که به حماقت نسبت داده می شود، شتری داشت. او آن شتر را گم کرد. آنگاه می گفت: هرکس مرا به شترم راهنمایی کند، آن شتر از آن اوست. به او گفتند: پس در این صورت با او چکار داری؟ گفت: شیرینی یافتن کجاست؟
گویا جوهری (م 393) برای نخستین بار در میان اهل لغت کلمه «وجود» را در کتاب خویش، الصحاح، می آورد و می نویسد: «وَجَدَ مَطْلوبَه يَجِدُهُ وُجُوداً.» [او مطلوب خویش را یافت.] بعد ها ابن منظور (م 711) همین عبارت را در لسان العرب تکرار می کند: «وَجَدَ مَطْلُوبه و الشيء يَجِدُه وُجُوداً و يَجُده أَيضاً.»
دوم – دانستن
“وَجَدَ” به معنی عَلِمَ آید و در این هنگام از افعال قلوب به شمار می آید، و دو مفعول را نصب می دهد؛ مانند: «وجدت صدقَک راجحاً». کاربردهای زیر نیز از این قبیل اند:
«وَجَدَ الحوارَ صريحًا» یعنی: «عَلِمه و عَرَفه.» [پاسخ را صریح دانست.]
«وَجَدْتُ الحِلمَ نافعًا» [حلم را سودمند دانستم.]
«وَجَدتُ كلامَه صادقًا» [کلام او را صادق دانستم.]
«وَ مَا وَجَدْنَا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ (أعراف/102) [و بيشتر آنها را بر سر پيمان خود نیافتم/ندانستم؛ (بلکه) اکثر آنها را فاسق و گنهکار یافتم/دانستم!]
سوم – هست گردیدن
فعل آن به صورت مجهول به کار می رود. جوهری (م 393) می نویسد: «وُجِدَ الشىءُ عَنْ عدمٍ فهو موجُودٌ، مثل حُمَّ فهو محمومٌ.» هست شد، محقق شد. برخی از اهل لغت نوشته اند: «وُجِدَ يُوجَد، وُجودًا، و المفعول مَوْجود: وُجِدَ الكوكبُ من عدم: كان و حصل، خلاف عُدِم: “وُجِدت السَّمواتُ من عدم”.» […ستاره از عدم به وجود آمد،…آسمانها از عدم به وجود آمدند.]
چهارم – بود و هستی
ضد عدم. فیومی (م 770) می نویسد: «(الْوُجُودُ) خِلَافُ العَدَمِ.» طریحی (م 1085) همین سخن را تکرار می کند، آنگاه چنین ادامه می دهد:«و اختلف في أنه عين الماهيات أم لا: فجمهور المتكلمين على أن الوُجُودَ زائد على الماهيات في الواجب و الممكن و الحكماء في الواجب عينه و في الممكن زائد عليه، و لعل هذا أقرب.» [اغلب متکلمین بر این اعتقادند که وجود در واجب و ممکن زائد بر ماهیات است. ولی حکماء وجود واجب را عین ماهیت او می دانند، و در ممکن زائد بر آن می دانند.].
میان این چهار معنی، رابطه و ترتبِ منطقی وجود دارد. بدین ترتیب که:
وقتی می گوییم: او چیزی را یافت.
یعنی آن چیز در معرض ادراک او قرار گرفت: “علم و ادراک”.
چیزی در معرض ادراک آدمی قرار می گیرد که باشد: “هست گردیدن”.
“بودن” و “هستی” مفهومی است که از موجود و چیزی که هست می گردد، انتزاع می شود: معنی مصدری.
مسعود تلخابی