ابن سینا در تبیین منفعت فلسفه اولی می نویسد: «فَمنفعةُ هذَا العلمِ الّذى بيَّنّا وجهَها هى إِفادةُ اليقينِ بمبادىءِ العلومِ الجزئيّةِ، و التَّحققُ لماهيةِ الأُمورِ المشتَركِ فيها، و إِنْ لم تكن مبادىءَ.» [پس منفعت فلسفه كه وجه آن را بيان كرديم، همانا افاده يقين به مبادى علوم جزئی و تحقق به ماهیت امور مشترک در علوم جزئى است. گرچه از مبادى هم نباشند.]
ایشان در این عبارت منفعت “فلسفه اولی” را در سایه ارتباط این دانش با “علوم” دیگر تبیین می کند.
از عبارت “افادة اليقين” معلوم مىشود كه در اينجا مراد شيخ اثبات مبادى تصديقى است. زيرا يقين مربوط به تصديق است.
فیلسوفان “فلسفه اولی” را “علم کلی” می دانند، و علوم دیگر را “علوم جزئی”. ابن سینا با آوردن عبارت “العلوم الجزئية” بدین مطلب اشاره می کند. وجه “كلى” بودن فلسفه اولی هم اين است كه در اين علم از كلىترين مفاهيم بحث مىشود.
صدرالمتألهين و بعضى ديگر از محشين گفته اند كه تعبير “و التحقق لماهية الامور المشترك فيها” به تبيين مبادى تصورى ناظر است. تحقق ماهيات يعنى به دست آوردن حدود و تعاريف ماهيات.
عبارتِ “و ان لم تكن مبادىء” يعنى فلسفه اولی حدود و تعاريف مورد نياز در علوم ديگر را ارائه مىكند هرچند از مبادى آن علوم به شمار نرود. بعضى از شارحان و محشين در توضیبح این عبارت گفتهاند: در علوم گاهى از مبادى تصوريهاى استفاده مىشود كه آن مبادى، موضوع مسأله يا مسائلى از علم را تشكيل مىدهد و يا محمول مسأله يا مسائلى را تأمين مىكند. چنين حدود و تعاريفى را بايد از مبادى تصوريه علم به حساب آورد. ولی گاهى از مفاهيمى در علم استفاده مىشود كه نه موضوع مسألهاى از مسائل علم است و نه محمولى از مسائل آن. بلكه براى توضيح مطلبى از تشبيهى يا صناعتى بهره مىگيريم ولى قوام مسأله به آن تشبيه يا صناعت نيست تا بتوان آن را جزو مبادى قلمداد كرد.
ابن سینا مىخواهد بگويد كه حتّى تبيين و توضيح چنين مفاهيم عامّى كه در علوم مورد استفاده واقع مىشوند ولى نمىتوان آنها را از مبادى تصورى علوم به حساب آورد، به عهده فلسفه اولی است.
بدین ترتیب ابن سینا دو فائده برای فلسفه اولی ذکر می کند:
الف – اثبات مبادى تصديقى علوم
ب – تعریف مفاهیمی که در علوم به کار می رود. این مفاهیم امکان دارد از مبادی آن دانش ها باشد، و ممکن است از مبادی نباشد.
علوم جزئى براى اثبات مسائلشان به مقدمات و اصولى محتاجند تا با استفاده از آنها، براهين و دلايلى براى اثبات مسائلشان اقامه كنند. چون اين مقدمات و اصول جزو مسائل خود علم نيستند بنابراين بايد در علم ديگرى اثبات شوند. عالىترين و عامترين مقدمات در فلسفه اولی اثبات مىشود. از این رو اولين فايده و منفعت فلسفه اولی براى علوم ديگر اثبات همين مبادى تصديقى است. در هر یک از مباحث فلسفه اولی قضایای مُجَزَّایی اثبات می شود. این قضایا مبادیی هستند که علوم دیگر بر پایه آنها بنا می شود. برای مثال در مبحث امکان و وجوب قضایای زیر به اثبات می رسد:
(1) در ميان واقعيتهاى خارجى نسبتى به نام نسبت “ضرورت” داريم كه در مقابل نسبت ديگرى به نام “امكان” واقع است.
(2) هر پديده خارجى تا ضرورت پيدا نكند موجود نخواهد شد.
(3) هر موجود خارجى در حال وجود متصف به ضرورت مى باشد.
(4) ضرورت وجود هر معلول از ضرورت وجود علتش ترشح مى كند.
(5) هر ضرورت بالغير (يعنى به واسطه علت) منتهى به ضرورت بالذات مى باشد؛ يعنى ضرورت بر دو قسم است: بالذات و بالغير.
(6) هر سلسله از ضرورتهاى مرتّبه بالاخره متناهى است.
(7). ضرورت ديگرى به نام “ضرورت بالقياس” داريم كه از نسبت دادن معلول به علت پيدا مى شود و در امكان نيز امكانى به نام “امكان بالقياس” داريم.
(8) رفتار انسان نه متصف به “جبر” است، و نه “تفويض”. بلکه امری است میان دو امر. (این قضیه می تواند دامنه گسترده ای در علوم اجتماعی و انسانی ایجاد کند.)
فايده و منفعت ديگر فلسفه اولی براى ساير علوم اثبات و تبيين مفاهیم موجود و مشترک در آن علوم است. این مفاهیم به دو گروه تقسیم می شود: مبادی و غیر مبادی. مثلا در علوم طبيعى از احوال و عوارض جسم بحث مىشود ولى هيچ گاه در خود علوم طبيعى به بحث پيرامون حقيقت جسم نمى پردازند. در فلسفه اولی است كه حقيقت جسم مورد بررسى قرار مىگيرد: آيا جسم مركب از ماده و صورت است يا اينكه امر بسيطى است؟ پس حقيقت موضوع علوم طبيعى در فلسفه اولی مورد بررسى و تحقيق قرار مىگيرد ولى اين امر از مبادى تصورى علوم طبيعى است نه از مبادى تصديقى آنها. اينجاست كه مىگويند: فلسفه اولی بايد مبادى تصورى علوم ديگر را در اختيار آنها قرار دهد. يعنى مثلا تعريف جسم را در اختيار عالِم طبيعى قرار دهد. البته تعريف و حدى كه فيلسوف بايد مورد تحقيق قرار دهد، حدّ تفصيلى است كه حكايت از اجزاء تشكيلدهنده ماهيت شىء مورد نظر داشته باشد. پس فلسفه اولی بايد ماهيات مركب از جنس و فصل را مورد مداقّه قرار دهد تا معين كند كه جنس و فصل حقيقى آن ماهيات چيست. یا برای نمونه مفهوم “کمیت” را تحلیل و تبیین می کند، یا مفهوم “کیفیت” را و …
ظاهر امر اين است كه فلسفه اولی يك مفهوم تصورى را به صاحبان علوم ديگر عرضه مىكند. مثلا حدّ جسم را مشخص مىكند و به عالِم طبيعى مىدهد. لكن واقع امر اين است كه در فلسفه اولی ابتداء معلوم مىكنند كه جسم مثلا از هيولى و صورت تركيب شده است. وقتى اين قضيه تصديقى اثبات شد، حاصلش به صورت يك امر تصورى در مىآيد يعنى حاصل اثبات اين قضيه كه «جسم مركب از هيولى و صورت است» حدّ و تعريفى مىشود كه فيلسوف از جسم ارائه مىكند و اين تعريف جزو مبادى تصورى علوم طبيعى قرار مىگيرد. پس در واقع حدّ و تعريف مسبوق به اثبات يك قضيه تصديقى است ولى خود حدّ را از باب تصور مىشمارند نه تصديق.
مسعود تلخابی