بدیهی و نظری

فیلسوفان علوم و معارف بشری را به “تصور” و “تصدیق” تقسیم می کنند. آنگاه می گویند: تصورات و تصدیقات بر دو گونه اند: “کسبی و نظری”، “ضروری و بدیهی”.
ذهن انسان “کسبیات” را به واسطه ترکیب بدیهیات به دست می آورد. از این رو ناچار باید علوم بدیهی نخست در ذهن باشند.
فخر رازی در اینجا اشکالی را مطرح می کند:
درباره علوم بدیهی دو فرض می تواند وجود داشته باشد:
فرض اول: همراه با آفرینش (تولد) ما در ذهن وجود داشته باشند.
فرض دوم: بعد از آفرینش (تولد) ما حاصل شده باشند.
فرض نخست باطل است. زیرا ما ضرورتا می دانیم زمانی که جنین بودیم نمی دانستیم نفی و اثبات با هم جمع نمی شوند، و نمی دانستیم که کل بزرگتر از جزء می باشد.
اما فرض دوم: این فرض مقتضی آنست که علوم بدیهی در نفوس ما بعدا حاصل شده باشند، و در آغاز، نفس ما فاقد این علوم باشد. از این رو حصول آنها جز با کسب و طلب ممکن نباشد. هر آنچه کسبی باشد مسبوق به علوم دیگری خواهد بود، بنابرین علوم بدیهی به علوم کسبی تبدیل می شوند. همچنین ضروری است که این علومِ سابق، مسبوق به علوم دیگری باشند، و این سلسله پایانی نداشته باشد.
این پرسش، سؤالی قوی و مشکل است.
سپس خود فخر رازی از این پرسش این گونه جواب می دهد:
حق اینست که این علوم بدیهی در نفوس ما حاصل نیستند، سپس به وجود می آیند. اما این جمله که می گویند: «هر آگاهیی که بعدا به وجود بیاید “کسبی” است» درست نیست.
علوم و معارف بدیهی در نفوس ما بعد از آنکه نبودند به وجود می آیند. بدیهیات به واسطه کمک حواس (سمع، بصر و …) پدیدار می شوند.
تقریر این مطلب چنین است: نفس در آغاز خلقت از همه علوم خالی است. خداوند سمع و بصر و … در او قرار داد، تا به وسیله آنها کسب آگاهی کند. پس هرگاه کودک چیزی را ببیند، و این دیدن تکرار شود، در خیال او ماهیت آن مُبْصَر مرتسم می گردد. و همچنین وقتی چیزی را می شنود و این شنیدن تکرار می گردد، در سمع و خیال او ماهیت آن مسموع مرتسم می شود. سخن درباره سائر حواس هم این گونه است.
بنابرین حصول حواس سببی برای حضور ماهیات محسوسات در نفس و عقل است. آنگاه این ماهیات بر دو قسم اند:
قسم اول: ماهیاتی است که مجرد حضور آنها در ذهن مُوجِب تامی است که ذهن برخی از آنها را به برخی دیگر با جزم و قطع اسناد دهد؛ برخی را از برخی نفی کند یا اثبات کند.
برای نمونه ماهیت “واحد” در ذهن حاضر می شود. بدین معنی که ذهن درمی یابد که «واحد چیست.» همچنین ماهیت «نصف دو» در ذهن حاضر می گردد. ذهن می داند که «نصف دو یعنی چه». حضور این دو تصور در ذهن علت تامه ای است که ذهن را برمی انگیزاند تا حکم کند: «یک نصف دو است.» و بر این حکم خود جازم باشد. این قسم همان علوم بدیهی است.
قسم دوم: ماهیاتی در ذهن مرتسم می گردد، میان برخی از این ماهیات با برخی دیگر اسنادهایی برقرار می شود. صرف تصور این ماهیات برای اسناد کافی نیست، بلکه نیاز به مفاهیم دیگری دارد که مقتضی این اسناد باشند. چنین علوم و معارفی کسبی خواهند بود. برای نمونه ماهیت “جسم” در ذهن حاصل و حاضر می شود. ذهن درمی یابد که «جسم چیست.» آنگاه تصور “مُحْدَث” هم در ذهن به وجود می آید، و ذهن از ماهیت “مُحْدَث” آگاهی پیدا می کند. مجرد تصور این دو مفهوم کافی نیست که ذهن حکم کند که «جسم محدث است.» و بر آن یقین حاصل کند. بلکه ناچار نیازمند دلیل منفصلی است که در میان علوم پیشین او جای دارد.
حاصل اینکه اکتسابِ علوم کسبی به واسطه علوم بدیهی ممکن است. حدوث این علوم بدیهی زمانی رخ می دهد که موضوعات و محمولات آنها تصور شوند، و حدوث این تصورات به سبب کمک حواس می باشد. حواس هم شامل بصر و سمع و … می شود.
بنابرین آشکار شد که نخستین سبب برای پیدایش این علوم و معارف (بدیهی و کسبی) در نفوس و عقول “حواس” می باشد. خداوند این حواس را به انسان ها داد تا مسیر آگاهی را بپیمایند. از این رو می فرماید: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ.» (نحل: 78)
فخر رازی این مطلب را در تفسیر “مفاتیح الغیب” خویش آورده است.

مسعود تلخابی

همچنین ببینید

ما و فلسفه اشراق ۲

عرفان ما نسب‌نامه‌ای افلاطونی دارد و این «فّلاطون خم نشین» بوده که راز حکمت را …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *