برای شناخت خداوند دو طریق وجود دارد:
الف – طریق آفاقی
ب – طریق انفسی
در طریق نخست معرفت به واسطه نظر در آفاق حاصل می شود. منظور از آفاق، عالَم و جهان است. نظر در آيات آفاقى و معرفت حاصل از آن نظر، معرفتى است فكرى، و علمى است حصولى. تفکرِ آفاقی از ترتيب دادن قياس يا حدسيات يا مقدمات ديگرى به دست مىآيد. این معرفت، در حقيقت، علم به صورتهايى است كه از صورت های ذهنی دیگری برآمده و در ذهن نقش بسته است.
طریق انفسی برخلافِ طریق آفاقی، نظر در نفس و قواى آن و اطوار وجودى آن است. این معرفت، خود از تجلیات و آثارِ نفس است. از این رو، نظر در آن، نظرى است شهودى، و علمى است حضورى.
فرق علم حصولى با علم حضورى اين است كه علم و معرفت حصولى در تحققش به استعمال برهان و ترتيب قياس محتاج است. قوام این معرفت به اين مقدمات است. تا وقتی كه اين مقدماتِ مرتّب، در ذهن منعكس و منتقش باشند، آن تصدیق و علم هم باقی است. اما زمانی که انسان، از آنها غفلت کند و منصرف شود، و اشراف خویش را به آنها از دست بدهد، راه برای ورود شک و شبهه بر آنها گشوده می شود، و تار و پودِ آن معرفت متلاشی می گردد. ولى معرفت و علم حضورى چنين نيست، چون منظور از آن علم، عارف شدن است به نفس خود، يا به قوا و اطوار وجودی خود. اين علم از قبيل مشاهده و عيان است، و حاجت به ترتيب دادن مقدمات ندارد.
علامه طباطبایی در المیزان می نویسد: «وقتى انسان مشغول مطالعه و سير در آيات نفس خود شود و ببيند چگونه به پروردگار خويش احتياج دارد و چطور در تمامِ اطوار و همه شؤون زندگيش نيازمنديهايى دارد، آن گاه به حقيقت عجيبى بر مىخورد، چون مى بيند نفسش وابسته و مربوط به عظمت و كبريا و متصل به وجود و حيات و علم و قدرت و شنوايى و بينايى و اراده و محبت ديگرى است، و جميع صفات و افعال نفسش قطرهايست از دريايى بيكران و خوشهايست از خرمنى بى پايان، مخزنى كه در بها و روشنى و جمال و جلال و كمال وجود و حيات و قدرت و ساير كمالات غير متناهى است.»
این انسان، امور مذکور را به حضور در می یابد نه حصول. در اینجا سخن از صورت و تصویر و مفهوم نیست، بلکه خود واقعیت است. زیرا كه کارهای نفس انسانى جز در خودش انجام نمىشود. چيزى نيست كه او را از خودش بيرون و جدا سازد. او جز سير قهرى و اضطرارى، و به عبارت ديگر فطرى درباره مسير خود كارى ندارد. او از هر چيزى كه بر حسب ظاهر با آن اختلاط و اجتماع دارد جدا و بيگانه است، مگر از پروردگار خود. چون خداوند به باطن و ظاهرِ نفس محيط است، او به هر چيزى كه با نفس است احاطه دارد. از این رو انسان مشاهده مىكند و درمىيابد كه نفسش اگر چه در ظاهر با مردم است ولی در واقع پیوسته با پروردگار خود در خلوت است. اينجاست كه از هر چيزى منصرف و منقطع می شود و به سوى خداى خود متوجه مىگردد. هر چيزى را از ياد مىبرد و تنها به ياد خدايش ذاكر می شود. در اين حال چيزى میان او و خدايش حجاب و مانع نمى گردد. اين است همان حق معرفتى كه براى آدميان ميسور و ممكن دانسته شده است، و سزاوار است نام آن را “خدا را به خدا شناختن” (معرفة الله بالله) (المیزان) نهاد.
چون در علم حضوری میان عالم و معلوم واسطه ای نیست، و عالم بی واسطه به معلوم نائل می شود، بدین سبب برتر و نافع تر از علم حصولی خواهد بود. بنابرین شناخت خداوند به طریق انفسی برتر از شناخت خداوند به طریق آفاقی خواهد بود. در طریق آفاقی ما با تصاویری و نقش های ذهنی خداوند را می شناختیم، و «خداى معبود بزرگتر از آن است كه در ذهن بگنجد، و ذهن بر وى احاطه يابد و يا ذات مقدسش برابر و مساوى با صورتى شود كه مخلوقى از مخلوقاتش آن را در نفس خود آفريده و منقش ساخته است: وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً».(المیزان) این طریق چون بانگ جرسی است که کاروانی را حکایت می کند.
مسعود تلخابی