خانه / لغت نامه فلسفی / ماده گرایی=فلسفه مادی

ماده گرایی=فلسفه مادی

مُطهّری‌، مرتضی (فریمان ۱۲۹۸ـ تهران ۱۳۵۸ش):
از زمانهاى قديم آراء و عقايد مادى مربوط به نفى علت اولى يا نفى غايت يا نفى تجرد روح در كتب فلسفه مطرح مى‏شود، ولى چيزى كه به حسب تاريخ مسلّم است اين است كه در ميان پيشينيان هيچگاه يك مكتب مشخص مادى كه به كلى منكر ماوراء الطبيعه باشد و وجود را مساوى ماده بداند پديد نيامده است و از زمانهاى بسيار قديم كه بحثهاى فلسفى وجود داشته گفتگو از عالمى ماوراء عالم طبيعت در ميان بوده و البته ترديدى نيست كه اين بحثها ابتدا بسيار بسيط و ساده بوده، بعدها به تدريج منطقى ‏تر و برهانى ‏تر شده و توسعه بيشترى پيدا كرده.
[هرمس و هرامسه: ] به طورى كه از كلماتى كه قدما نقل كرده‏اند بر مى‏آيد، نخستين بحثهاى فلسفى‏ را كه صورت مكتب فلسفى به خود گرفته «هرمس» Hermes حكيم تنظيم نموده،و عده‏اى از فلاسفه كه «هرامسه» خوانده مى‏ شوند در مكتب او تعليم و تربيت يافته‏ اند. و چنانكه از كتاب علل منسوب به بليناس‏ Balinas بر مى‏آيد، در آن عهد، فلسفه به نام «علل اشياء» ناميده مى ‏شده. پيروان اين مكتب به وجود عالمى ماوراء عالم طبيعت قائل بوده ‏اند.
[ملطیین: ] پس از اين دوره نظرهاى فلسفى گوناگونى از ملطيّين داريم. دوره ملطيين را مى‏توان دوره دوم تكامل فلسفه ناميد. در اين دوره نيز مطابق نقلهاى تاريخى قديم و جديد و آنچه در كتب فلسفه از عقايد و آراء آنها نقل شده گفتگو از عالمى ماوراء عالم طبيعت در ميان بوده. همچنين يونانيّين معاصر ملطيّين يا متأخر از آنها تا زمان سقراط.
[فلسفه هند و چین: ] آنچه هم از فلاسفه هند و چين كه معاصر ملطيين (قرن ششم قبل از ميلاد) يا قبل از آنها بوده‏ اند نقل شده است تقريباً همين طور است.
بالاخره در ميان پيشينيان يك مكتب مشخص فلسفى كه داراى پيروانى بوده باشد، و به كلى منكر ماوراء الطبيعه بوده باشد، نمى‏توان پيدا كرد. افراد مادى و دهرى كه در غالب ازمنه بوده ‏اند غالباً كسانى هستند كه در حال حيرت و ترديد بوده ‏اند و مدعى بوده‏ اند كه ادلّه الهيون آنها را قانع نكرده است.
[آغاز فلسفه مادی: ] عليهذا براى فلسفه مادى نمى‏توان يك سابقه تاريخى پيدا كرد، و تنها در قرن هجدهم و نوزدهم بود كه در اروپا فلسفه مادى به عللى كه عن قريب خواهيم گفت سر و صدايى راه انداخت و قيافه يك مكتب فلسفى به خود گرفت و در مقابل ساير مكاتب عرض اندام و اظهار قدرت نمود، هر چند طولى نكشيد كه در قرن بيستم با شكست شديد مواجه شد، و جلال و جبروت خود را از دست داد. پس در حقيقت تاريخچه حقيقى فلسفه مادى از قرن هجدهم شروع مى ‏شود.
[سابقه تراشی برای ماده گرایی: ] ولى ماديين خودشان سعى دارند كه مكتب مادى را داراى يك سابقه ممتدّ تاريخى و جميع دانشمندان بزرگ دنيا را مادى جلوه دهند، جلو داران پيشروى علوم را مادى و ماديين را جلوداران پيشروى علوم معرفى كنند، تا جايى كه گاهى درباره ارسطو مى‏ گويند «بين ماترياليسم و ايده آليسم در نوسان بود» و گاهى در نوشتجات‏ خود ابن سينا را نيز «ماترياليست» مى‏ خوانند!
ماديين در نشريات خود تمام فلاسفه يونان از زمان ثاليس‏ Sales ملطى تا زمان سقراط را مادى مى‏ خوانند.
بخنر Buchner آلمانى، مادى معروف قرن نوزدهم در مقاله پنجم از شرحى كه بر نظريه داروين نوشته است، و دكتر شبلى شميل آن را به عربى ترجمه كرده است، بسيارى از فلاسفه از قبيل انكسيماندر Anaksimandr (انكسيمندروس) و اناكسيمن‏ Anaksimen (انكسيمانوس) و اكزينوفان‏ Xenophon (اكسينوفانوس) و هراكليت‏ Heraklit (هرقليطوس) و برمانيد Barmanid (برمانيدس) و امپدكلس‏ Empedocles (انباذقلس) و ديموكريت‏ Dimokrates (ذيمقراطيس) را به اين عنوان نام مى‏ برد.
ولى حقيقت اين است كه هيچ يك از اين دانشمندان را نمى‏توان مادى به معناى منكر ماوراء الطبيعه خواند، هر چند اين جماعت را در اصطلاح تاريخ فلسفه، «طبيعيون» يا «مادّيون» مى‏خوانند- در مقابل رياضيون (فيثاغورسيان) كه اصل عالم را عدد مى‏دانستند، و در مقابل سوفسطائيان كه منكر وجود عالم خارج بودند- به اعتبار اينكه به يك ماده و اصل اوّلى در طبيعت قائل بوده ‏اند؛
مثلًا ثاليس مادة المواد را آب
و انكسيمندروس هيولاى مبهمه
و انكسيمانوس هوا
و هرقليطوس آتش
و انباذقلس عناصر چهار گانه
و ذيمقراطيس ذرات كوچك غير قابل تقسيم مى‏ داند،
و همه اين دانشمندان حوادث طبيعت را با علل طبيعى توجيه مى‏ كردند، ولى هيچ گونه دليلى در دست نيست كه اين دانشمندان منكر ماوراء الطبيعه بوده‏ اند.
افلاطون و ارسطو در نوشته‏ هاى خود از اين اشخاص خيلى نام برده ‏اند، ولى هرگز آنها را منكر ماوراء الطبيعه نخوانده ‏اند.

آنچه ماديين و بعضى از نويسندگان ديگر به آن استناد مى‏ كنند- كه در بالا نقل كرديم- ارتباطى به نفى ماوراء الطبيعه ندارد، و اگر بنا شود تمام كسانى كه به ماده اولى‏ قائل بوده ‏اند، و حوادث طبيعت را با علل طبيعى توجيه مى‏كرده اند، مادى بدانيم بايد تمام الهيون از قبيل سقراط و افلاطون و ارسطو و فارابى و ابن سينا و صدر المتألّهين و دكارت، بلكه تمام پيغمبران و پيشوايان مذاهب را مادى بدانيم.
و به علاوه در كتب فلسفه، آرائى از قدماى يونان در موضوعات ماوراء الطبيعه نقل مى‏ شود، كه كشف مى‏ كند آنان رسماً الهى بوده ‏اند؛ مثل عقيده ثاليس و عقيده انكسيمانوس در باب علم بارى. و عجب اين است كه خود بخنر چيزهايى نقل مى‏ك ند، كه بر خلاف مدعاى خودش است؛ مثلا درباره هرقليطوس مى‏ گويد:
«نفس انسان به عقيده هرقليطوس شعله آتشى است كه از ازليّت الهى برخاسته است.»
انباذقلس را با آنكه پدر اول «داروينيسم» مى‏خواند، و اعتراف مى‏ كند كه نظريه «تطوّر و تنازع بقا» را اولين بار او به خوبى بيان كرده، درباره‏ اش مى‏ گويد:
«وى معتقد به مفارقت نفس نيز هست و اين جهت را منتسب مى‏ كند به يك غايت معنوى كه نفس رجوع مى‏ كند در آن غايت به سوى حالت اولى از راحت و شوق و حب.»
فقط چيزى كه ممكن است گفته شود اين است كه دانشمندان قبل از سقراط غالبا در تحت تأثير محيط، يك نوع معتقدات شرك آميزى در مورد آلهه و ارباب انواع داشته‏ اند. بخنر از هرقليطوس نقل مى‏ كند كه: «اصل عالم آتش است كه گاهى در حال اشتعال است و گاهى فرو مى‏نشيند و اين يك بازى است كه «ژوپيتر» Jupier (يكى از خدايان) همواره با خود مى‏ كند.»
البته ترديدى نيست كه كلمات اين دانشمندان خالى از رمز نيست، و نمى ‏توان به مقصود حقيقى حمل نمود.
[رمز گرایی گذشتگان: ] صدر المتألّهين در اواخر جلد دوم اسفار كلماتى از ثاليس و انكسيمانوس و آناكساگوراس‏ Anaxagoras و انباذقلس و افلاطون و ارسطو و ذيمقراطيس و ابيقورس (اپيكور) Epicur و عده ديگر نقل مى‏ كند، و مدعى است كه كلمات پيشينيان مشتمل بر رموز و لغزها بوده، و ناقلين، مقصود حقيقى را درك نكرده ‏اند، و خود مشاراليه كلمات آنها را به مدعاى خود در مسأله حركت جوهريّه و حدوث عالم تأويل مى‏ كند.
[ادله مادی بودن عده ای از قدماء: ] ادلّه‏اى كه معمولًا بر مادى بودن عده‏اى از قدما يا متأخرين اقامه مى‏ شود مطالبى است كه ارتباطى با اين مسأله ندارد، از قبيل:
«اعتقاد به مادة المواد و ماده اصلى»
يا «تعليل حوادث طبيعت به علل طبيعى»
يا اعتقاد به اينكه «نظام هستى يك نظام وجوبى و ضرورى است»
يا اعتقاد به اينكه «هيچ شيئى از لا شئ به وجود نمى ‏آيد»
و يا «اهميت دادن به منطق تجربى در تحقيق مسائل طبيعت» و امثال اينها.
ماديين در اثر عدم تعمق در مسائل الهى، پيش خود گمان مى‏ كنند كه مسائل بالا منافى با اعتقاد به عالمى ماوراء عالم طبيعت است، و از اين رو هر كسى كه تفوّه به يكى از مسائل فوق كرده است، او را در جرگه ماديين به شمار آورده‏ اند، و با اينكه خود آن اشخاص تصريح مى‏ كنند به خلاف، باز ماديين دست بردار نيستند. بعضى از غير ماديين از نويسندگان تواريخ فلسفه و نويسندگان «انسيكلوپدى» encyclopaedia ها نيز همين اشتباه را كرده‏ اند. ما در مسأله «حدوث و قدم» و مسأله «علت و معلول» راه اين اشتباه را بيان خواهيم كرد.
[انکار تجرد روح و بقای بعد از موت: ] تنها چيزى كه مسلّم است اين است كه در ميان قدما عده ‏اى بوده ‏اند كه تجرد روح و بقاى بعد از موت را انكار داشته ‏اند. ذيمقراطيس و اپيكور و پيروانشان را صاحب اين عقيده مى‏ دانند.از قرن شانزدهم به بعد در اروپا نيز نظريه «عدم بقاى نفس بعد از موت» پيروانى پيدا كرد. گويند اولين بار در سال 1516 بطرس بومبوناتيوس كتابى در ردّ ارسطو در باب تجرد روح نوشت. به تدريج اين عقيده شايع شد و پيروانى پيدا كرد. بسيارى از رساله‏ ها در اين موضوع نگارش يافت. مطابق آنچه بخنر در مقاله ششم كتاب خود مى‏ گويد، همين بومبوناتيوس در عين حال به شدت پيرو تعليمات مسيح بود، و از آن حمايت مى‏ كرد. وى مى‏ گويد تا نيمه قرن هفدهم همه همين طور بودند و شايد علت، ترس يا رسوخى بود كه ايمان در دلها داشت.

[منکرین خدا و آغاز انکار خدا: ] مطابق نقل بخنر فقط در قرن هجدهم بود، كه عده ‏اى رسماً منكر خدا شدند. بارون هولباخ‏ Holbach در 1770 كتابى به نام نظام طبيعت نوشت و رسماً وجود خدا و دين را انكار كرد. در قرن هجدهم عده‏اى در فرانسه به تأليف دائرة المعارفى پرداختند، و بعضى از نويسندگان بزرگ آنها مانند هولباخ و ديدرو Didero و دالامبر DFlamber مادى بودند، ولى دالامبر بيشتر اظهار تحيّر و ترديد مى‏ كرد. بخنر مى‏ گويد: «دالامبر بارها تصريح كرده كه در مسائل ماوراء الطبيعه «نمى‏دانم» بهترين راههاست.» از ديدرو نيز گفتارى نقل شده است كه آخر الامر ترديد و تحير وى را مى‏ رساند. در قرن نوزدهم فلسفه مادى طرفداران بيشترى پيدا كرد، و در نيمه دوم اين قرن بود (1859) كه نظريه داروين مربوط به «تبديل انواع» منتشر شد و ماديين آنها را بهترين وسيله پيشرفت فلسفه مادى تلقى كردند. داروين شخصاً در عقايد خود مادى نبود، فقط از جنبه «بيولوژى» (علم الحيات) فرضيه خويش را بيان كرد، ولى ماديين عصر وى از آن نظريه به نفع فلسفه مادى استفاده نمودند. دكتر شبلى شميل مادى معروف كه ابتدا شرح بخنر را بر نظريه داروين به عربى ترجمه كرد، و بعد خود قسمتهاى مختلفى به آن افزود و مجموعه‏اى به نام‏ فلسفة النشوء و الارتقاء منتشر ساخت، در ديباچه اين كتاب اعتراف مى‏كند كه داروين فقط از جنبه‏ علمى (نه فلسفى) نظريه تطور را كه اختصاص به موجودات زنده دارد بيان كرد و بعد عده ‏اى از طرفداران فلسفه مادى از قبيل هكسلى‏ Haksli و بخنر آن را سند ماديت، و فلسفه مادى قرار دادند. در صفحه 16 همان كتاب مى‏ گويد:
«عجب‏تر اين است با آنكه دارون واضع اساسى اين مذهب است جميع نتايجى كه مى‏بايست بگيرد نگرفته است.»
در مقاله اول شرح بخنر (ترجمه عربى) اين جمله را از خود داروين نقل مى‏ كند:
«مطابق آنچه تا كنون بر من كشف شده تمام موجودات زنده‏اى كه در روى زمين پيدا شده، همه از يك اصل منشعب شده ‏اند، و اولين موجود زنده ‏اى كه در روى زمين پديد آمده است خالق، روح حيات را در او دميده است.»
[ماتریالیسم دیالکتیک: ] در نيمه دوم قرن نوزدهم علاوه بر جريان داروينيسم كه بازار فلسفه مادى را رونق داد، جريان خاص ديگرى نيز پيدا شد كه شكل و قيافه ديگرى به ماديت داد، و مكتب جديدى به وجود آورد به نام «ماترياليسم ديالكتيك».به وجود آورنده اين مكتب دو شخصيت معروف هستند به نام:
كارل ماركس‏ Karl Marks (1818- 1883)
و فردريك انگلس‏ Engels (1820- 1895)
كه بيش از هر چيز داراى افكار انقلابى و احساسات تند اجتماعى بودند.
از مشخصات اين مكتب يكى اين است كه از منطق مخصوص «ديالكتيك» پيروى مى‏ كند.
كارل ماركس كه پايه‏گذار اصلى ماترياليسم ديالكتيك به شمار مى‏ رود، براى مدت كوتاهى شاگرد هگل‏ Hegel فيلسوف بزرگ آلمان بوده، و منطق ديالكتيك را از او آموخته است.
هگل در افكار فلسفى خود مادى نبود ولى كارل ماركس فلسفه مادى را پسنديد، و آن را بر منطق ديالكتيك كه از استاد آموخته بود، استوار كرد، و از اينجا ماترياليسم ديالكتيك به وجود آمد.
يكى ديگر از مشخصات آن اين است كه بر خلاف ساير سيستمهاى فلسفى كه تا كنون در دنيا پديد آمده است مقصود و هدف اصلى، تحقيق در مسائل بغرنج فلسفى نيست، بلكه مقصود اصلى يافتن مبنا براى ايده‏ها و افكار مخصوص اجتماعى و سياسى و اقتصادى است.
پرچمداران اين مكتب به جاى آنكه عمر خود را مانند ساير فلاسفه و دانشمندان صرف تفكر و تحقيق در مسائل پيچيده و بغرنج علمى يا فلسفى بكنند، صرف مبارزات حزبى و سياسى كرده‏اند؛ و مطابق آنچه در مجله «انترناسيوناليست» كه از طرف پيروان اين مكتب در ايران در سنه 1325 منتشر مى‏شد، مسطور است كارل ماركس از سن بيست و چهار سالگى كه تز دكتراى خود را گذراند، وارد مبارزات سياسى شد، و تا سن سى و يك سالگى كه از پاريس تبعيد گرديد، و به لندن عزيمت كرد، دائماً در مبارزه و كشمكش و دچار مزاحمتها و تبعيدها بود؛ گاهى در آلمان و گاهى در پاريس و گاهى در بروكسل به سر مى‏ برد، و در خلال اين كشمكشها بود كه از طرف اتحاديه كمونيستها در بروكسل مأمور تهيه و تدوين برنامه حزب كمونيست گرديد، و كتاب مانيفست‏ manifest را كه به قول لنين مظهر ماترياليسم تاريخى و ماترياليسم ديالكتيك و مظهر تئورى مربوط به مبارزه طبقاتى و آموزشهاى اجتماعى و اقتصادى مكتب ماركس است به وجود آورد.
ماركس از سال 1851 به بعد در لندن- كه تا آخر عمر در آنجا به سر برد- در عين سرگرمى به مبارزات اجتماعى، اوقات خويش را صرف نگارش كاپيتال‏ capital كه به قول آن مجله اساس نظريات اقتصادى و پايه تئوريهاى اجتماعى و سياسى مكتب ماركس مى‏باشد، نمود.

مطابق مسطورات آن مجله «انگلس» از هجده سالگى مدرسه را ترك گفت و در بيست و يك سالگى به برلن رفت و در ارتش اسم نويسى نمود و در ضمن انجام امور دولتى در كنفرانسهاى اونيورسيته برلن نيز شركت مى‏ كرد و در اين شهر با جناح چپ‏ مكتب هگل تماس گرفت. در بيست و چهار سالگى در پاريس براى اولين بار با ماركس برخورد نمود، و از آنجا مبارزه دسته جمعى آنها آغاز گرديد.
[حزب کمونیست و پیشرفت ماتریالیسم: ] بعد از اين جريان، پيشرفت فلسفه مادى تابع پيشرفت مرام حزبى بود، و هر اندازه كه حزب كمونيست در دنيا نفوذ پيدا كرده فلسفه مادى جديد را كه به عنوان «ماترياليسم ديالكتيك» معروف است با خود برده است.
[کمونیسم و ماتریالیسم در ایران: ] به همين مناسبت در سالهاى اخير در كشور ما نيز كتب و رسالات و مقالات زيادى تحت عنوان «ماترياليسم ديالكتيك» منتشر شده. اين نشريات به واسطه بستگى با كانونهاى حزبى از نوع تبليغاتى كه در نشريات حزبى (نه در نشريات علمى و فلسفى) از آنها استفاده مى‏ شود استفاده كرده است. در نشريات حزبى چون هدف اصلى هموار كردن جاده‏ هاى سياسى و از بين بردن جميع موانع و سدهاست، توسل به هر وسيله جايز است زيرا طبق اصول حزبى «هدف وسيله را مباح مى‏ كند». اصول حزبى مقيد نيست حقايق را چنانكه هست جلوه بدهد بلكه مقيد است آن طورى جلوه بدهد كه وصول به هدف را ممكن سازد؛ ولى در آثار علمى و فلسفى معمولًا چون غرض اصلى اقناع حس حقيقت جويى است، از روش فوق احتراز مى ‏شود.
[علوم حسی و تجربی و مادیت: ] ماديين قرون جديده به طور كلى اين تصور برايشان پيدا شده است كه علوم حسى و تجربى به سود ماديت پيش مى‏رود، ولى طرفداران ماترياليسم ديالكتيك چنان راه اغراق و مبالغه را پيش مى ‏گيرند كه ماديگرى را ثمره مستقيم و خاصيت لا ينفكّ علوم معرفى مى‏ كنند، و حتى از اينكه خود دانشمندان و پديد آورندگان اين علوم، مادى نبوده ‏اند تعجب مى‏ كنند. طرفداران اين مكتب صريحاً ادعا مى‏ كنند كه يا بايد تابع حكمت الهى شد، و وجود خدا را قبول كرد، و منكر جميع علوم و وجود صناعات و اختراعات شد، و يا بايد اينها را قبول كرد، و پشت پا به حكمت الهى زد!!!
كمترين فايده ‏اى كه ممكن است يك خواننده با ذوق از مطالعه اين كتاب [اصول فلسفه و روش رئالیسم] ببرد اين است كه به خوبى درك مى ‏كند «ماترياليسم ديالكتيك» عليرغم ادعاى طرفدارانش ارتباطى با علوم ندارد، و تمام اصول آن يك نوع تحريفات و استنباطات شخصى است كه عده ‏اى به سليقه خود كرده ‏اند. مهمترين دليلى كه اين اشخاص در تبليغات خود مى‏ آورند اين است كه در قرون‏ جديده، مقارن با پيدايش علوم حسى و تجربى، فلسفه مادى اروپا رونق گرفت. ولى حقيقت امر اين است كه تجدد علمى اخير اروپا در اثر تكان سختى كه به افكار داد، و مسلّمات چند هزار ساله بشر را در مورد فلكيّات و طبيعيّات باطل شناخت، دهشت و حيرت و تشتّت فكرى عجيبى ايجاد كرد. هر چند اين تحول در مورد مسائل حسى يا حدسى بود، ولى قهراً افكار را در مورد مسائل تعقلى و نظرى و همچنين در مورد مسائل دينى نيز مردد و متزلزل ساخت و همين امر موجب شد كه مكاتب فلسفى گوناگون و ضد و نقيضى در اروپا پديد آمد، و هر دسته ‏اى راهى را پيش گرفتند، و از آن جمله گروهى مادى شدند، و همچنانكه مى‏ دانيم بازار سوفسطائيگرى نيز پس از دو هزار سال سردى و بى ‏رونقى دو مرتبه رواج زائد الوصفى پيدا كرد و اگر پيدايش مكاتبى كه مقارن ظهور علوم جديده پديد آمده‏ اند دليل بر ارتباط صحيح و معقول آن مكاتب با آن علوم بوده باشد پس مى‏بايست «سوفيسم» Sophism و «ايده آليسم» Idealism را نيز ثمره مستقيم و خاصيت لا ينفكّ علوم جديده بدانيم.
[علت اصلی مادی گری در اروپا: ] ولى پيدايش مكتب گوناگون در اروپا يك علت عمده ديگر نيز دارد و آن نبودن يك مكتب فلسفى تعقلى قوى و نيرومند است، كه بتواند با علوم سازگار باشد، و مخصوصاً وجود يك سلسله عقايد سخيف به نام حكمت الهى در اروپا بيش از اندازه ميدان را براى فلسفه مادى باز كرد. شما اگر به كتب مادى مراجعه كنيد به خوبى مى‏بينيد كه اينها چه سنخ عقايدى را مورد حمله شديد قرار مى‏ دهند. حتى يك عده از دانشمندان جديد اروپا كه نظريه الهى داشته ‏اند، از محتويات آن حكمت الهى ناليده ‏اند. دانشمند الهى ستاره شناس معروف فلاماريون‏ Flammarion در كتاب خدا در طبيعت مى‏گويد:

«يك ناظر دقيق و حقيقت بين امروزه مى ‏تواند، در جامعه ذى فكر انسانى دو تمايل مختلفه را مشاهده نمايد، كه هر يك دسته ‏اى را به طرف خود كشانده، و بر سر آن مسلط گرديده ‏اند. از يك طرف «علماى علم شيمى» در لابراتوارهاى خود به تحقيق فعل و انفعالات مواد شيميايى و قسمتهاى مادى علوم جديده پرداخته و تركيبات‏ جوهريّه اجسام را استخراج نموده، و صراحتا اظهار مى‏ دارند كه در اين تركيبات مستخرجه از عمليات شيميايى ابدا حضور و وجود خدا را نمى ‏توان مشاهده و ادراك كرد، و از طرف ديگر «حكماى الهى» در ميان يك توده كتب قديمه و نسخه‏ هاى خطى كه از گرد و غبار پوشيده شده ‏اند نشسته و در حالتى كه لاينقطع با كمال شوق و رغبت به كنجكاوى و تفتيش محتويات آن كتب و بحث و تحقيق و ترجمه و استنساخ و نقل و استعلام يك سلسله آيات مذهبى و احاديث مختلفه بوده، و به عقيده خود با رفائيل فرشته هم صدا گرديده ‏اند، اظهار مى‏ كنند، كه از مردمك چشم چپ تا مردمك چشم راست، پدر جاودانى شش هزار فرسنگ است.»
از كتاب مجموعه لاهوتيّه قدّيس توماس اكوينى‏ (Thimas Aquinas)- كه او را بزرگ ‏ترين حكيم قرون وسطى و مظهر كامل حكمت اسكولاستيك‏ scholastic خوانده‏اند و كتب او نزديك چهار صد سال فلسفه رسمى حوزه ‏هاى علمى و ديانتى اروپا بوده- نقل شده كه قسمتى را به اين بحث اختصاص داده است: «آيا چند فرشته ممكن است در نوك سوزن جا بگيرد؟»
دكتر شبلى شميل در جلد دوم‏ مجموعه فلسفة النشوء و الارتقاء در مقاله‏اى كه تحت عنوان «القرآن و العمران» نگاشته مى‏ گويد:
«فلسفه در ميان مسلمين در نهضت اوّلى خود به اقصى درجات ترقى كرد، ولى در ميان مسيحيان در اولين برخورد محو و نابود گشت، و جميع مباحث آن به استثناى مباحث مربوط به «لاهوت مسيحى» تحريم شد.»
در دوره جديد، حكماى الهى بزرگى از قبيل دكارت و پيروانش پيدا شدند، ولى اين دانشمندان هم موفق نشدند كه يك فلسفه الهى قوى و قانع كننده‏اى به وجود آورند.
مسلّماً اگر حكمت الهى همان پيشرفتى كه در ميان مسلمين كرد، در اروپا كرده بود، اين همه رشته‏ هاى فلسفى متشتّت و متفرق به وجود نمى‏ آمد، نه ميدان براى خيالبافى سوفسطائيان باز مى‏ شد، و نه براى اظهار نخوت و غرور ماديين، و بالاخره نه‏ ايده آليسم به وجود مى‏ آمد و نه ماترياليسم.
در اين كتاب [اصول فلسفه و روش رئالیسم] سعى شده است كه تمام انحرافات ماترياليسم ديالكتيك به طور واضح نمايانده شود. البته ممكن است افرادى كه شخصاً بى‏پايگى اين فلسفه را دريافته‏ اند به ما اعتراض كنند كه بيش از حد لزوم به نقد و ايراد مسائل اين فلسفه پرداخته‏ ايم، ولى ما متذكر مى‏ شويم كه در اين جهت ارزش فلسفى و منطقى آن را در نظر نگرفته‏ ايم، بلكه از لحاظ اينكه نشريات مربوط به ماترياليسم ديالكتيك بيش از اندازه در كشور ما منتشر شده، و افكار عده نسبتاً زيادى از جوانان را به خود متوجه ساخته، و شايد عده‏ اى باشند كه واقعاً باور كرده باشند كه ماترياليسم ديالكتيك عالى‏ترين سيستم فلسفى جهان و ثمره مستقيم علوم و خاصيت لا ينفكّ آنهاست و دوره حكمت الهى سپرى شده است، لازم بود كه تمام محتويات فلسفى و منطقى اين رسالات تجزيه و تحليل شود تا ارزش واقعى آن به خوبى واضح گردد.
ما در پاورقيها آنجا كه آراء و عقايد ماديين را تقرير مى‏ كنيم بيشتر به نوشته‏ هاى دكتر ارانى استناد مى‏ كنيم. دكتر ارانى به اعتراف خود پيروان مكتب ماترياليسم ديالكتيك از بهترين دانشمندان اين مكتب است. در سرمقاله شماره بهمن ماه 1327 مجله مردم (نشريه تئوريك حزب توده ايران) مى ‏نويسد: «ارانى از لحاظ وسعت معلومات و جامعيّت علمى بى‏نظير است.» دكتر ارانى علاوه بر مقالاتى كه در مجله دنيا منتشر كرده، و بعد از مرگش طرفدارانش به صورت جزوه‏ هاى مستقل بارها چاپ و انتشار داده ‏اند- مثل جزوه «ماترياليسم ديالكتيك» و جزوه «عرفان و اصول مادى» و غير اينها- كتابهاى مستقل نيز تأليف كرده است، كه شايد مهمتر از همه پسيكولوژى است. با آنكه تقريباً پانزده سال از مرگ دكتر ارانى مى‏ گذرد، هنوز طرفداران ماترياليسم ديالكتيك در ايران نتوانسته‏ اند بهتر از او بنويسند. دكتر ارانى در اثر آشنايى به زبان و ادبيات فارسى و آشنايى، فى الجمله به زبان عربى، ماترياليسم ديالكتيك را سر و صورتى بهتر از آنچه ماركس و انگلس و لنين و غيرهم داده بودند داده است، و از اين جهت كتابهاى فلسفى وى بر كتابهاى فلسفى پيشينيانش برترى دارد. به اين مناسبت است كه با وجود بسيارى از تأليفات و ترجمه‏ ها در اين زمينه، ما بيشتر گفتار دكتر ارانى را سند قرار داديم. (مقدمه اصول فلسفه و روش رئالیسم)

همچنین ببینید

لغت نامه: وجود

فاضل تونی، محمدحسین (تون ۱۲۵۱ـ تهران ۱۳۳۹ش): حقيقت وجود گاه به معناى مصداق مقابل مفهوم …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *