خانه / فلسفه ملاصدرا / شرح اسفار ملاصدرا / حدقه نفس، جمال ابد و …؛ گزیده ای از مباحث جلسه 12 شرح اسفار ملاصدرا

حدقه نفس، جمال ابد و …؛ گزیده ای از مباحث جلسه 12 شرح اسفار ملاصدرا

حدقه نفس، جمال ابد و …؛ گزیده ای از مباحث جلسه 12 شرح اسفار ملاصدرا-1394/12/02

مدرس: مسعود تلخابی

در ادامه می فرماید « الّذِی يَزَالُ بِهِ الكَمَهُ عَن حَدَقَةِ نَفسِهِ الموجُودِ فِيهَا»؛ کَمَه به معنای نابینائی است؛ می گوید به واسطه اتّصال به فیض عُلوی نابینائی زایل می شود، از بین می رود از چشم نفسش. حَدَقَة به معنای کاسه چشم است؛ اصطلاحا در فارسی به آن چشم خانه هم می گویند. می گوید از حَدَقَة نفس، خود یا روح این نابینائی زایل می شود؛ الموجُودِ فِيهَا یعنی آن بینائی که در نفس هست ولی فعّال نیست. حالا چرا این نفس نابینا بود؟

«بِسَبَبِ اِنحِصَارِهَا فِي عَالَمِ الغُربَة»؛ به سبب منحصر بودن یعنی زندانی بودن آن یعنی نفس در عالم غربت که نفس در عالم غربت زندانی است؛ منظور از عالم غربت دنیاست. غربت یعنی دور از موطن اصلی خودش است؛ چون دور از موطن اصلی خودش است و در دار غربت هست، زندانی است.

«وَ وُجُودِهَا فِي دَارِ الجَسَد»؛ و وجود نفس است در دار جسد؛ منظور از دار جسد همین عالم جسم و جُثمانیات است؛ به صورت جُثمانیات هم عرفا از آن یاد می کنند. پس به این سبب او نابینا می شود.

«وَ اِحتِبَاسُهَا عَن مُلاحَظَةِ جَمَالِ الأبَدِ»؛ اِحتِبَاسُهَا را که ملاصدرا می آورد، بر می گردد به الكَمَهُ؛ عطف است به الكَمَهُ؛ آن جا می فرمود که يَزَالُ بِهِ الكَمَهُ؛ این جا عطف می کنیم به آن، می گوییم: يَزَالُ بِهِ اِحتِبَاسُهَا یعنی به واسطه این اتّصال به فیض عُلوی و عِلوی این زندانی بودنش زایل می شود؛ محبوس بودن نفس زایل می شود؛ ممنوع بودن نفس زایل می شود؛ ممنوع بودن از چه چیزی؟ عَن مُلاحَظَةِ جَمَالِ الأبَد؛ از ملاحظه و دیدار زیبایی ابد.

ابد یک معنای لغوی دارد؛ یک معنی اصطلاحی و فلسفی دارد و یک معنایی گویی برساخته در نهج البلاغه دارد و به نظر بنده نظر ملاصدرا گویی روی این قضیه بوده است. معنایی که در لغت گفته شده است، به این ترتیب است که «دَهرٌ طَوِیلٌ غَیرُ مَحدُود»؛ روزگار دراز نامحدود؛ روزگاری باشد که نامحدود باشد. معنایی که فیلسوفان از ابد می فهمند: «اِستِمرَارُ الوُجُود فِی المُستَقبَل». اما تعبیری که در نهج البلاغه آمده است، قابل توجه می باشد. نسبت به خداوند می فرماید «أنتَ الأبَدُ فَلا أمَدَ لَک»؛ تو ابدی و انتهائی برای تو نیست.

شارحان در شرح این عبارت گاهی در مانده اند و خواسته اند یک سری چیز های اضافی بیاورند؛ مثلا یک شارحی گفته است که این جا مضاف محذوف است یعنی تعبیر در واقع «أنتَ ذُو الأبَد» بوده است. «ابن أبی الحدید» می گوید که منظور از ابد و این حدیث، حدیثی نظیر حدیث پیامبر است که می فرمود «لا تَسِبُّوا الدَّهرَ إنَّ الدَّهرَ هُوَ الله». ابن أبی الحدید در شرح خودش یک تعبیری دارد، می گوید «هذَا کَلامٌ عِلوِیٌّ شَرِیف لا یَفهَمُهُ إلا الرَّاسِخُونَ فِی العِلم وَ فِیهِ سِمَةٌ مِن قَولِ النّبِی «لا تَسِبُّوا الدَّهرَ إنَّ الدَّهرَ هُوَ الله» وَ فِی مُنَاجَاةِ الحُکَمَاء لَمحَة مِنه ایضاً؛ وَ هُوَ قَولُهُم «أنتَ الأزَل السَّرمَد وَ أنتَ الأبَدُ الَّذِی لا یَنفَد» بَل قَولُهُم «أنتَ الأبَدُ الَّذِی لا یَنفَد» هُوَ قَولهُ «أنتَ الأبَدُ فَلا أمَدَ لَک» بِعینِه وَ نَحنُ نَشرُحُهُ هَا هُنَا عَلی مَوضُوعِ هذَا الکِتَاب [فَإنَّهُ کِتَابُ أدَب لا کِتَابُ نَظَر]»؛ این کلام عِلوی و شریفی است؛ جز راسخان در علم آن را نمی فهمند و در آن نشانه ای از قول پیامبر (ص) است که فرمود «لا تَسِبُّوا الدَّهرَ إنَّ الدَّهرَ هُوَ الله»؛ بعد می گوید در مناجات حکماء لمحه ای از آن است و مقایسه می کند بین قول حکماء و علی علیه السلام و می گوید انگار عین هم اند. بعد طفره می رود و می گوید ما این کتاب را بر پایه موضوعی که در ذهن داریم شرح می دهیم و به این کاری نداریم و این کتاب، کتاب ادب است، کتاب نظر نیست. حرفم این است که ملاصدرا هم بر پایه همین حرف علی علیه السلام و همان حرفی که حکماء گفته اند، ابد را به صورت عَن مُلاحَظَةِ جَمَالِ الأبَدِ، ابد را همان معنای خداوند به کار برده است و ما نمی توانیم این را وصف برای جمال بگیریم؛ بگوییم که جمال همیشگی؛ چرا؟ آن وقت باید این [جمال] الف و لام داشت؛ می شد عَن مُلاحَظَةِ الجَمَالِ الأبَدِ؛ آن وقت وصف الجمال می گرفتیم ولی این گونه آورده است که ابد اسم خاصّ است و جمال ابد یعنی زیبائی خداوند که خارج از عرصه زمان و مکان است.

و در نهایت می فرماید «وَ مُعَايَنَةِ الجَلالِ السَّرمَد»؛ و دیدن رو در روی جلال سرمد. جلال در برابر جمال قرار می گیرد؛ جلال ناظر به نفی صفات امکانی (صفات نقص) است و جمال ناظر به اثبات صفات کمال است. سرمد هم به معنی همان جاودانگی است. باز درباره سرمد یک اصطلاح لغوی است؛ این که در لغت یعنی «دَائِمٌ مُتَّصِلٌ لا یَنقَطِع». این جا این را به صورت الجَلالِ السَّرمَد آورده است یعنی سرمد صفت جلال است؛ دیگر به صورت نام خداوند نیاورده است. مُعَايَنَةِ الجَلالِ السَّرمَد یعنی آن جلال همیشگی و سرمدی که انقطاع پذیر نیست. صوفیه و عرفا و فیلسوفان هم درباره سرمد این گونه توضیح داده اند «مَا لا أوّلَ لَه وَ لا آخِرَ فَهُوَ خَارِجٌ عَن مَقُولَةِ الزَّمَان»؛ نه اولی برایش هست، نه آخری و او خارج از مقوله زمان است؛ موجودی است بدون آغاز و بدون پایان.

نویسنده: سهیلا جعفری

همچنین ببینید

حافظ و سهروردی (1)

از شمن‌های آسیای مرکزی و آلتایی تا اهالی کاهونا در اقیانوس آرام و بومیان قاره‌های …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *