خانه / قلمرو های فلسفه / تاریخ فلسفه / مبانی حکمت اشراق

مبانی حکمت اشراق

“حکمت اشراق” یک نظام فکری بر پایه “نور” است. منظور از نظام فکری مجموعه اندیشه های مرتبط به هم است که می خواهد جهان را تبیین کند.
1 – تقسیم اشیاء جهان بر دو قسم: نور / ظلمت] اشياء عالم بر دو قسم اند:
الف – آنچه در حقیقت ذاتش نور و ضوء است ([ما یکون] نور و ضوء فى حقيقة نفسه).
ب – آنچه در حقيقت ذاتش نور و ضوء نیست (ما ليس بنور و ضوء فى حقيقة نفسه).

1 – 1 – تقسیم نور: نور عارض/ نور مجرد و محض
“نور” به دو قسم تقسیم می شود: الف – نور عارض. ب – “نور مجرد” و “نور محض”. “نور عارض” هیأتی برای دیگری است (هو هيئة لغيره)، و “نور مجرد” و “نور محض” هیأتی برای دیگری نیست (ليس هو هيئة لغيره).

1 – 2 – تقسیم غیر نور (شیئ مظلم): جوهر غاسق/ هیأت ظلمانی
“آنچه در حقیقت نفس خود نور نیست” (به قول شیخ اشراق: ما ليس بنور فى حقيقة نفسه) نیز بر دو قسم است: الف – چیزی که مستغنی از محل است (به قول شیخ اشراق: ما هو مستغن عن المحلّ). این قسم “جوهر غاسق” است. ب – چیزی که هیأت برای دیگری است (به قول شیخ اشراق: ما هو هيئة لغيره). این قسم “هیأت ظلمانی” است.

2 – شیئ
شیخ در التلویحات درباره “شیئیت” سخن گفته است. وی در آنجا می گوید:
برای مفهوم “وجود” و “شیئیت” جنس و فصلی نیست. بنابرین حدّ و “تعریف به ذاتیات” هم برای آنها نیست. لازمی آشکارتر از آن دو هم نیست. از این رو رسمی هم برای آن دو نیست.
گاهی آن دو را این گونه تعریف کرده اند:
الف – الذى ينقسم الى فاعل و منفعل او قديم و حادث
ب – ما يصحّ ان يخبر عنه
برای آوردن لفظ “ما” و “الذی” و “من” و “هو” در تعریف و شرح آن حاصلی نیست.
اما چهار عنوان نخستین (فاعل، منفعل، حادث، قدیم)؟! در تعریف این چهار، وجود داخل می شود. آنها جز با وجود تعریف نمی شوند. این تعریف ها با اعتبارِ افاده و استفاده می باشند.
همه این نام ها از اسماء وجود هستند. یا مترادف با آن هستند، یا خاص تر از آن می باشند. آوردن شیئ در تعریف خودش غلطی است که آن را می شناسی.
تصور وجود بدیهی و فطری است، نیازی به شرح آن نیست.
شیئیت به اشیاء حمل می شود در حالی که متأصل نیست. شیئی به صورت مطلق وجود ندارد، بلکه آن در تعقل تابعی است برای متخصصات از ماهیات. [منظور از متخصص چیزی است که دارای خصوصیت باشد.] (شیخ اشراق 1375)
از همین رو گوید: «انّ الشيئيّة من المحمولات و الصفات العقليّة» (شیخ الإشراق 1373, 114)
شیخ در حکمة الاشراق در بیان “وجوب و امکان”، شیئ را به واجب و ممکن تقسیم می کند. او می نویسد: «و اعلم انّ الشي‏ء ينقسم الى واجب و ممكن.» (شیخ الإشراق 1373) قطب الدین شیرازی در شرح این فقره آورده است:
منظور از “شیئ”، “موجود در اعیان” است. اگر چنین نباشد کلام او که شیئ را به واجب و ممکن تقسیم می کند درست نمی شود. چنانکه پیش از این دانستی “شیئ مطلق” به واجب و ممکن و ممتنع تقسیم می شود. او به سبب اعتماد بر آنچه دانستی شیئ را به موجود در اعیان مقید نکرد. (الشیرازی 1383)

3 – نور
منظور از نور در این تقسیم بندی چیست؟
نور معانی متعددی دارد. برخی از آن معانی حقیقی اند، و برخی دیگر مجازی.
از معانی مجازی “نور” اینست: “چیزی که نزد عقل واضح است”(الواضح عند العقل).
شیخ اشراق می گوید منظورم از نور این معنی مجازی یا معانی دیگر مجازی نیست. هر چند این معنی هم به معنی اصلی نور که “ظهور” باشد بر می گردد. چیزی که نزد عقل واضح است، نزد او ظاهر می باشد، بنابرین “نور” است.
نور و ضوء در اینجا به یک معنی است.
قطب الدین شیرازی در ذیل این فقرات آورده است:
نور” همان ظهور و زیادت آن است. ظهور بر دو قسم است: الف – ذوات جوهری که قائم به خویشتن اند؛ مانند عقول و نفوس. ب – هیألت نورانی که قائم به غیر اند. این هیآت خود بر دو قسم اند: روحانی و جسمانی. “وجود” در نسبت به عدم مانند “ظهور” به “خفاء” و “نور” به “ظلمت” هستند. بنابرین موجودات از جهت خروجشان از عدم به وجود، مانند چیزی هستند که از “خفاء” به “ظهور”، و از “ظلمت” به “نور” بیرون می آید. همه وجود به این اعتبار نور می باشد. (الشیرازی 1383)
شهرزوری و قطب الدین، هر دو در شرح مقدمه حکمة الاشراق، نور را رمزی از وجوب و ظلمت را رمزی از امکان دانسته اند. ایشان در همانجا آورده اند:
قاعده شرق در نور و ظلمت بر همین اساس [اشراق] بنا شده است. این قاعده طریق حکماء فرس می باشد…..ایشان قائل به دو اصل اند. یکی نور و دیگری ظلمت. این دو رمزی از وجوب و امکان هستند. نور قائم مقام وجود واجب است، و ظلمت قائم مقام وجود ممکن. (الشهرزوری 1373) (الشیرازی 1383)

3 – 1 – طبقه بندی انوار
شیخ اشراق “نور محض و مجرد” را بعد “نورالانوار” به دو قسم تقسیم می کند: انوار قاهره، و انوار مدبّره.
انوار قاهره خود به دو دسته اند:
الف – اعلون
ب – ارباب اصنام.
انوار قاهر اعلون، كه به «اصول اعلون» هم موسوم‏اند، انوارى هستند از سلسله طولى انوار، كه به ترتيب از نور الانوار و صادر اوّل (نور اقرب) و همچنين از هم ديگر، صادر شده‏اند. اين انوار كه بسيار فراوان هم هستند، به علّت شدت نور و قدرت جوهر ذات و نزديكى با نقطه وحدت حقيقى (نور الانوار) و نيز كمى جهات فقر در آنها، به هيچ وجه با مادّه و ماديّات علاقه و ارتباط ندارند نه در آنها جاى گير مى‏شوند و نه در آنها تصرّف مى‏نمايند.

3 – 2 – آیه نور
خداوند به پیامبر (ص) وحی کرد که: «اللّه نور السّموات و الأرض». منظور از ” نور السّموات و الأرض” در اینجا “منورهما” نیست، چنانکه برخی از مفسران گفته اند. این مفسران با این تفسیر خواسته اند تا از اطلاق کلمه “نور” بر خداوند بگریزند. بلکه در اینجا به معنی محضِ نورِ بحت می باشد. سایر انوار هم شرری از نور او می باشند. (شیخ الإشراق 1373, 164) (الشیرازی 1383, 365)

4 – ظلمت
“ظُلمت” فقط به معنی “عدم نور” است (ليست الظلمة عبارة الّا عن عدم النور فحسب).
این عدم (یعنی عدم نور) از اعدامی نیست که در آن امکان شرط شده باشد.
زیرا هر گاه عالم خلاء فرض شود و يا فلکی [فرض شود که در آن نور و ستاره] نباشد، باز هم مُظْلَم است، و همواره نقص ظلمت و عدم امکان نور ملازم آن می باشد.
پس ثابت شد که هرچه غیر نور و نورانی باشد مظلم است. (شیخ الإشراق 1373)
منظور از “ظُلمَت”، “شیئ مظلم” می باشد. یعنی شیئی که به خودی خود روشن نیست، و یقینا، مایه روشنی دیگران هم نیست. این شیئ برای ظهور و روشنی نیاز به “نور” دارد.

5 – نور محض/نور مجرد
شیخ در “حکمة الاشراق” نور محض و مجرد را توصیف کرده است.
برخی از اوصاف آن سلبی است، و برخی ثبوتی.
اوصاف سلبی آن عبارتست از:
الف – “مشار الیه” نمی باشد: «و لمّا علمت انّ كلّ نور مشار اليه فهو نور عارض، فان كان نور محض، فلا يشار اليه.» (شیخ الإشراق 1373, 110) [چون دانستی که نور مشار الیه، نور عارض است، پس اگر نور محض باشد، مورد اشاره قرار نمی گیرد.] ب – در جسم حلول نمی کند: لا يحلّ جسما. (شیخ الإشراق 1373, 110) [به جسمی حلول نمی کند.] ج – برای او جهتی نمی باشد: لا يكون له جهة أصلا. (شیخ الإشراق 1373, 110)
اینها، ويژگى‏هاى اجرام‏اند، و نورِ محضِ مجرد، هيچ سنخيّتى با مادّه ندارد.
اوصاف ثبوتی و ایجابی “نور محض” چنین است:
الف – تجرد: النور العارض ليس نورا لنفسه، اذ وجوده لغيره، فلا يكون الّا نورا لغيره. فالنور المحض المجرّد نور لنفسه، و كلّ نور لنفسه نور محض مجرّد. (شیخ الإشراق 1373, 110)
نور عارض نوری لنفسه نیست، زیرا وجودش لغیره می باشد، بنابرین فقط نوری لغیره می باشد. از این رو نور محض مجرد “نور لنفسه” است، و هر “نور لنفسه”، نور محض مجرد می باشد.
ب – فی نفسه لنفسه: النور ينقسم الى نور فى نفسه لنفسه، و الى نور فى نفسه و هو لغيره. و النور العارض عرفت انّه نور لغيره، فلا يكون نورا لنفسه و ان كان نورا فى نفسه، لأنّ وجوده لغيره. (شیخ الإشراق 1373, 117)
ج – حیات: و الحياة هى أن يكون الشي‏ء ظاهرا لنفسه، و الحىّ هو الدرّاك الفعّال. فالادراك عرفته … فالنور المحض حىّ، و كلّ حىّ فهو نور محض. (شیخ الإشراق 1373, 117)
حیات آنست که شیئ برای خودش آشکار باشد (ظاهرٌ لِنفسِهِ). “حیّ” به معنی “درّاک فَعَّال” است. [بنابرین اگر برای نورِ محض ادراک و فعل اثبات شود، حیات نیز اثبات شده است. و بر عکس اگر برای او “حیات” اثبات گردد، “ادراک” و “فعل” هم اثبات شده است.] ادراک چنان است که [پیش از این] شناختی. همچنین فعل برای نور ظاهر و آشکار است. او فیاض بالذات می باشد. بنابرین “نور محض”، حیّ است، و هر حیی نور محض می باشد.
د – ادراک: فكلّ من أدرك ذاته، فهو نور محض، و كلّ نور محض ظاهر لذاته و مدرك لذاته. (شیخ الإشراق 1373, 114)
بنابرین هرکسی که ذات خویش را ادراک کند، نور محض است، و هر نور محضی “ظاهر لذاته” و “مدرک لذاته” می باشد.
ه – فعل و فیاضیت: الفعل أيضا للنور ظاهر، و هو فيّاض بالذات. (شیخ الإشراق 1373, 117) [همچنین فعل برای نور ظاهر و آشکار است. او فیاض بالذات می باشد.]

6 – نور عارض
نور عارض به دو قسم تقسیم می شود: الف – آنچه در اجسام است. ب – آنچه در انوار مجرد می باشد.
“نور عارض” بر اجسام و در اجسام را “نور جرمی” هم می گویند. شیخ اشراق در “الواح عمادی” می گوید: «… و بدان كه نور جرمى، هيأت است در جرم پس او ظاهر است از بهر ديگرى و نور است از بهر ديگرى و اگر به خود قائم بودى نور بودى از بهر ذات خود، و از بهر خود ظاهر بودى و زنده بودى». (شیخ اشراق 1375)
نور عرضى، گر چه جرم نيست، صورتى عارضى و هيأتى است در جرم كه وجودش براى خود نيست، بلكه براى جرم است و ظهورش، هم اگر چه از خود است، «از بهر خود» نيست، بلكه براى جرم (محلّ) است، و لذا، نه حىّ است و نه درّاك.
شیخ در بیان “نورِ عارض” در انوار مجرد می گوید:
نوری که از نورالانوار درنور مجرد حاصل می شود همان نوری است که ما آن را به نام نور «سانح» نام کردیم، و آن “نور عارض” باشد. (شیخ الإشراق 1373)
قطب الدین شیرازی در ذیل این عبارت آورده است:
نور حاصل در انوار مجرد، از [ناحیه] نور الأنوار همان چیزی است که شیخ آن را به اسم “نور سانح” اختصاص داده است. لکن او به این اصطلاح وفادار نمانده است. برای اینکه گاهی “نور سانح” را در اشراقات انوار مجرد هم به کار می برد. آن اشراقاتی که برخی از انوار مجرد به برخی دیگر دارند….نور سانح، نور عارض برای انوار مجرد است. این نور داخل در حقیقت آنها نیست. (الشیرازی 1383)
قطب الدین در مقدمه خویش بر شرح حکمة الاشراق “نور سانح” را “اکسیر معرفت و حکمت” می داند. (الشیرازی 1383)

7 – جوهر غاسق
“جوهر غاسق”، “شیئ” و “چيز”ى است كه در ذات خود نور نيست، و به محلّ هم نيازمند نيست. اين شیئ، همان جسم است.
در حکمة الإشراق، چنانکه پیش از این هم نقل کردیم، آمده است:
«… الشّى‏ء ينقسم الى ما هو نور و ضوء فى حقيقة نفسه و الى ما ليس بنور و ضوء فى حقيقة نفسه … و ما ليس بنور فى حقيقة نفسه ينقسم الى ما هو مستغن عن المحلّ و هو “الجوهر الغاسق” و الى ما هو هيئة لغيره و هى “الهيئة الظّلمانيّة”…» (شیخ الإشراق 1373)
توضيح اينكه:
چنانکه دانستیم در نگرش شيخ و حكماى اشراقى، “عالم”، يا نور است يا ظلمت، آنچه نور است يا نور محض و مجرد است است، يعنى در ذات و حقيقت خود نور است، يا نور عارض می باشد، يعنى نوری که عارض بر غیر است. آنچه ظلمت است يا بى‏نياز از محلّ است، كه همان جوهر، يا جوهر جسمانى است و يا نيازمند به محلّ است كه همان عرض يا هيأت ظلمانى است. “ظُلمت” یا “شیئ مُظْلَم” بی نیاز از محل، “جوهر غاسق” نامیده می شود.
شیخ در جای دیگری از حکمة الإشراق گوید:
«و الجوهر الغاسق ليس بظاهر فى نفسه و لا لنفسه». (شیخ الإشراق 1373, 117) [“جوهر غاسق” نه به خودی خود ظاهر است، و نه برای خود.] باز می گوید:
«الجوهر الغاسق، جوهريّته عقليّة و غاسقيّته، عدميّة فلا يوجد من حيث هو كذا، بل هو فى الأعيان مع الخصوصيّات». (شیخ الإشراق 1373, 110) [جوهریت جوهر غاسق عقلی است، و غاسقیت آن عدمی است. جوهر غاسق چنکه هست، یافت نمی شود، بلکه آن در اعیان با خصوصیات موجود است.] به عبارت دیگر: “جوهر غاسق” (جسم، مادّه) بدون عوارض و مخصّصات، تحقّق عينى ندارد.

7 – 1 – برزخ=جسم
“جوهر غاسق” را، “برزخ” و “جسم” نیز می نامند.
شیخ می گوید: «البرزخ هو الجسم، و يُرسَمُ بأنّه هو الجوهر الذى يُقْصَدُ بالإشارة. (شیخ الإشراق 1373) [برزخ همان جسم است، و تعریف رسمی برزخ چنین است: برزخ عبارت از جوهری است مقصود به اشاره حسیه.]

7 – 2 – برزخ=جواهر غاسقه
“برازخ” با “نور” ظاهر و آشکار می شوند. وقتی نور از آنها زائل گردد، مُظْلَم و تاریک باقی می مانند.
وقتی “نور” از “برزخ” رانده شود، مظلم و تاریک می شود. “برزخ” در مظلم و تاریک بودنش به چیز دیگری احتیاج ندارد.
این “برازخ”، “جواهر غاسق” می باشند. (شیخ الإشراق 1373)
شیخ در چند عبارت بعد از این می گوید: «كلّ برزخ هو جوهر غاسق.» [هر برزخی جوهر غاسق است.] (شیخ الإشراق 1373, 108)

7 – 3 – برازخ ملازم با ضوء/ برازخ غیر ملازم با ضوء – برزخ = جوهر غاسق
برازخ را می توان بر دو قسم تقسیم کرد: الف – برازخی که نور از آنها زائل می شود. ب – برازخی که نور از آنها زائل نمی شود.
این دو گونه در “برزخیت” با هم اشتراک دارند. آنچه این دو را از هم دیگر جدا می کند، “ضوء دائم” می باشد. این برازخ به سبب نورِ “زائد بر برزخیت” از هم جدا شده اند. این نور زائد قائم به “برازخ” می باشند.
بنابرین، این نور، “نور عارض” می باشد، و “جوهر غاسق” حامل آنست. از این رو هر برزخی، “جوهر غاسق” است. (شیخ الإشراق 1373, 108)

7 – 4 – نور عارض محسوس ممکن و فقیر است
“نور عارض محسوس” فی نفسه (به خودی خود) غنیّ نیست. اگر غنیّ و بی نیاز بود، به “غاسق” محتاج نمی شد. [این نور قائم به جوهر غاسق است، و جوهر غاسق محل آن می باشد.] بنابرین چون بدان قائم است، از این رو نیازمند و ممکن می باشد. (شیخ الإشراق 1373, 108)

7 – 5 – علت نور عارض محسوس؟
در اینجا پرسشی پدیدار می شود: منبع و منشأ “نور عارض محسوس” چیست؟
آیا این نور، از “جوهر غاسق” نشأت می گیرد؟ یا از چیز دیگری؟
شیخ در پاسخ به این سؤال می گوید: وجودِ “نورِ عارضِ محسوس” از جوهر غاسق نیست.[جوهر غاسق، علت این نور نیست.] اگر “جوهر غاسق” علت این نور بود، همواره ملازم آن بود، [و از آن جدا نمی شد. هر جا جوهر غاسق بود،] “نور عارض محسوس” نیز، همراه آن جاری و روان بود. حال آنکه چنین نیست.
چگونه چنین باشد؟! حال آنکه شیئ نمی تواند علت و مُوجِب موجودی شریف تر از ذات خود باشد.
مُعطِیِ انوار همه جواهرِ غاسق، [مانند خورشید، ستارگان و…] ماهیات مُظلَمِ آن جواهر و هیآت ظلمانیشان نیست.
به زودی خواهی دانست که بیشتر هیآت ظُلمانی معلول نور هستند، اگر چه آن نور عارض باشد.
“هیآت ظلمانی” خفی و پنهان اند. آنها چگونه می توانند علت و مُوجِبِ چیزی باشند، که اخفی از آنها یا مثل آنها نیست. [علت و مُوجِب فقط می تواند مثل خود یا ضعیف تر از خود را به وجود آورد.] بنابرین سزاوار است که مُعطی انوار به برازخ، برزخ و جوهر غاسق نباشد. اگر چنین باشد، در این حکمی که شامل همه است فساد و تباهی راه می یابد.
بنابرین علت و مُوجِبِ “نورِ عارضِ محسوس” بیرون از برازخ و غواسق است.
(شیخ الإشراق 1373, 108 – 107)

8 – هیأت ظلمانی
منظور از “هیأت ظلمانی”، اعراض است. شیخ اشراق اعراض را برخلاف مشائین که نه قسم می دانند، منحصر در چهار نوع می داند: كمّ و كيف، اضافه و حركت. وی در التلویحات آورده است: «موجود ممكن يا بى‏نياز از محلّ است كه جوهر است و يا نيازمند محلّ است كه عرض، است و آنچه نيازمند محلّ است يا وجودش مستمرّ و بى ‏ثبات است كه حركت، است، يا قارّ الذّاتی است كه تنها به نسبت با چيزى ديگر، قابل تعقّل است كه مضاف است (اضافه) مثل پدرى و فرزندى يا قارّ الذّات بى ‏نياز از اضافه است و قابل تجزّى است كه كمّ، است يا قابل تجزّى نيست كه كيف، است. (شیخ اشراق 1375)

منابع:
الشهرزوری, شمس الدین. 1373. شرح حکمة الإشراق. تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
الشیرازی, قطب الدین. 1383. شرح حکمة الإشراق. تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
شیخ اشراق. 1375. مجموعه مصنفات شیخ اشراق. تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
شیخ الإشراق. 1373. حکمة الإشراق. تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.

مسعود تلخابی

همچنین ببینید

حافظ و سهروردی (1)

از شمن‌های آسیای مرکزی و آلتایی تا اهالی کاهونا در اقیانوس آرام و بومیان قاره‌های …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *