خانه / قلمرو های فلسفه / زیبایی شناسی / به بهانه فیلم”سرزمین خانه به دوشان” (Nomadland)

به بهانه فیلم”سرزمین خانه به دوشان” (Nomadland)

ای کاش آدمی وطنش را/مثل بنفشه ها/در جعبه های خاک/یک روز می توانست/همراه خویشتن/ببرد هر کجا که خواست. (شفیعی کدکنی)
فیلمی که توانسته باشد سه جایزه اسکار اخیر را صید کند، از هر تعریف و توصیه ای به تماشا و دیده شدن فراغت دارد، ولی آنچه که انگیزه ای برای این جستارنویسی شد؛ دلالت های ادبی و تلمیحات شعری و سویه های عرفانی مدرن موجود در این فیلم است که برای بیننده معناگرای ایرانی که معمولا عطای فرم را به دیدن لقای محتوا می بخشد؛ حدیث آشنایی دارد و از این نظرگاه “سرزمین خانه به دوشان” اهمیت ویژه ای برایش پیدا می کند.
شهر کوچک امپایر در آمریکا متعاقب ورشکستگی یک معدن گچ، تعطیل و یا به عبارتی محو می گردد، و حتی کد پستی آن شهر هم باطل می شود. این نخستین نیش انتقادی فیلم به جامعه سرمایه داری آمریکاست که طی آن، بقای یک شهر موقوف به بقای یک کارخانه است! “فرن” زنی میان سال است که بعد از فقدان همسرش_که رابطه عاطفی عمیقی با او داشت_و نیز تعطیلی کارخانه اش، دلیلی بر متوقف شدن در امپایر نمی بیند و با تهیه یک اتومبیل ون تصمیم می گیرد تا الباقی ایام عمرش را به سیر آفاق بپردازد، و آن طور که آرزو داشته است سر کند. پس به افراد ِخانه به دوش و عمدتا سالمندی ملحق می شود که بعد از یک عمر کار کردن، با دریافت مستمری ناچیزی مانند اسب های فرتوت مزرعه در بیابان یله شده اند و این دومین نیشگون انتقادی کارگردان از سرمایه داری آمریکایی است. فرن در جمع خانه به دوشانی که به اضطرار و یا به اختیار نوع دیگری از مکانمندی را تجربه می کنند، افق جدیدی را در زندگی ترسیم و تجربه می کند؛ همراه با آنها کولی وار روزها کلاف جاده ها را باز می کند و شب ها با هم دور آتش جمع شده؛ می خوانند و می رقصند.
نکته جالب این جاست که بسیاری از آن خانه به دوشان نابازیگرهایی هستند که کارگردان چینی الاصل فیلم، به طرز شایسته ای از آنها بازی گرفته است.. فرن با آنها گرم می گیرد و روایت آنها را از زندگی شان می شنود. سوانکی_زنی که سرطان ریزه ریزه وجودش را می خورد_به فرن می گوید؛ از زندگی هفتاد و پنج ساله ام رضایت دارم چرا که چیزهای جالبی دیده و تجربه کرده ام، مانند؛ دیدن یک گوزن و بچه اش در طبیعت و لانه سازی پرستوها بر روی صخره ها. یعنی توقع بیجا و زیادی از زندگی نداشته و از دیدن امور عادی و طبیعی نهایت لذت را برده است. نکته ای که عارف مدرن ما، سهراب سپهری، هم بارها به آن تذکر داده است تا پدیده های هستی را اتوماتیزه و تکراری نبینیم:
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت…
موضوع جاودانگی هم در کار فیلم نمود دارد. در قسمتی از فیلم. باب ولز، رهبر معنوی خانه به دوشان، که پسر جوانش خودکشی کرده است به فرن می گوید؛ در آینده من پسرم را و تو نیز همسرت را خواهی دید و به همین دلیل محملی برای وداع و خداحافظی وجود ندارد. چنین مواجهه ای با مسئله مرگ (بزرگترین دغدغه فلسفه) و جاودانگی نیز از نکات در خور فیلم است.
فرن هر جا که می رسد به کاری می پردازد؛ از نظافت توالت گرفته تا بسته بندی و کار در رستوران و برداشت چغندر. پس اندازی هم در کار نیست چرا که زیستن در ابدیت ِزمان حال جایی برای غایت اندیشی نمی گذارد. بی اختیار یاد سنت دیرینه دیار صوفیان می افتیم؛ شمس تبریز نیز در دهی مکتب داری می کرد و در جایی عملگی و کار گل و در هیچ جایی پیازش کونه نمی بست. به تعبیر سعدی:
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار/که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار
البته نباید از وجه استعاری سیر و صیرورت فیلم نیز غافل شد چرا که؛ لازمه زیست در جهان پسامدرن نوعی از جاکندگی و پذیرندگی توأم با نفی رقیت هستی شناسی های سنتی است. به تعبیر داریوش شایگان؛ زایر جهان جدید باید دائم از واحه ای به واحه ای در حرکت باشد؛ می توان هم در حوضچه “اکنون” بودا آب تنی کرد و هم از سور مکی قرآن محظوظ شد و هم مزامیر داود را زمزمه کرد.
در فیلم نکته های فمینیستی و محیط زیستی نیز بی آنکه شعایر شعاری به خود بگیرد به طرز محجوبانه ای مطرح شده است. لانگ شات های دوربین از طبیعت متنوع و بسیار جذاب آمریکا و موسیقی محشر آن همراه با ضربآهنگ تصاویر فیلم، هر بیننده ای را مجاب می کند که در این روزهای داغ و کشدار تابستان، تماشای این فیلم را به دیگر دوستان هم توصیه کند.

مهدی نصیری

همچنین ببینید

به بهانه داستان «کبوتر طوق‌دار» ۱

کلیله و دمنه تنها اثر ادبی در جهان باستان است که از حدود هزار و …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *