خانه / لغت نامه فلسفی / لغت نامه: رنگ

لغت نامه: رنگ

ابن خلف تبریزی، محمد حسین (قرن 11):
رنگ- بر وزن سنگ چند معنى دارد: 1- معروف است كه به عربى لون خوانند 2- حصه و قسمت و نصيب بود 3- عيب و عار را گويند 4- محنت و آزار و رنج باشد 5- زور و قوت و توانائى 6- روح و جان را گويند 7- شترى قوى كه از بهر نتاج نگاهدارند 8- مال و زر و اسباب را گويند 9- نفع و فايده باشد 10- ژنده‏اى كه درويشان پوشند 11- طرز و روش و سيرت و قاعده و قانون باشد 12- مثل و مانند و نظير و شبه را گويند 13- نخجير و بز كوهى و گاو دشتى 14- مكر و حيله و دغا 15- رستن و روئيدن باشد چه خود رنگ به معنى خودرو و رنگيدن به معنى روئيدن بود 16- خوبى و لطافت 17- خوشى و خوشحالى و تندرستى 18- خجالت و شرمندگى 19- خون را گويند و به عربى دم خوانند 20- رواج و رونق كار 21- مايه اندك و قليل 22- زر و سيم دزدى 23- قمار و حاصل قمار 24- خداوند و والى و صاحب 25- بد را گويند كه نقيض خوب است 26- شخص احول را گويند 27- كنايه از اخذ و جر باشد چنانچه كسى از كسى طمعى و توقعى دارد گويند رنگى برو ندارى يعنى اخذ و جرى نمى‏توانى كرد 28- خال و نقطه سياهى كه بر جائى گذارند 29- شيرين‏كارى يعنى مصدر فعل خوب شدن 30- جلاجل دايره‏اى 31- خشم با خجالت آميخته 32- شرم و حيا 33- ناراستى و خيانت.(فرهنگ فارسى برهان قاطع / 431)

نَفیسی، علی‌اکبر (کرمان ۱۲۶۳ـ تهران ۱۳۴۲ق):
رنگ‏: (rang) ا. پ. لون يعنى اثر مخصوصى كه در چشم از انعكاس اشعه نور در روى اجسام پديد مى‏آيد. و هر ماده ملونى. و گونه و چهره و سيما. و حصه و قسمت و نصيب. و عيب و عار.
و محنت و آزار و رنج. و زور و قوت و توانائى.
و روح و جان. و شترى قوى كه از بهر نتاج نگاهدارند. و مال و زر و اسباب. و نفع و فايده. و ژنده‏اى كه درويشان پوشند. و طرز و روش و سيرت و قاعده و قانون. و مثل و مانند و نظير و شبه. و نخجير. و بز كوهى.
و گاو دشتى. و مكر و حيله و دغا. و رو و روئيدگى مانند خود رنگ يعنى خود رو.
و خوبى و لطافت. و خوشى و خوشحالى. و تندرستى. و خجلت و شرمندگى. و خون. و رواج و رونق كار. و مايه اندك و قليل.
و زر و سيم دزدى. و قمار و حاصل قمار.
خداوند و والى و صاحب. و بد كه نقيض خوب باشد. و شخص احول. و اخذ و دريافت. و خال و نقطه سياهى كه بر جائى گذارند. و شيرين‏كارى. و جلاجل دايره. و خشم با خجالت آميخته. و شرم و حيا. و ناراستى و خيانت. و رنگ آزادان: طرز و روش و سيرت جوانمردان. و رنگ از آسمان تراشيدن: طلب محال كردن.
و سعى و كوشش بى‏فايده نمودن. و رنگ از ديوار تراشيدن: گستاخى و شوخى كردن و ظريفى و بيحيائى نمودن. و رنگ آوردن و يا رنگ برآوردن: خجل‏ شدن. و رو ساختن. و خشم و قهر با خجالت آميخته گرفتن. رنگ برگان: سنگى بسيار نرم كه شيشه‏گران در شيشه سفيد كردن بكار برند.
و رنگ ربيع: رواج و رونق بهار. و رنگ ريختن: طرح عمارت افگندن و بناى كار گذاشتن. و رنگ شه باز: تاريكى و ظلمت. و رنگ شدن: قبول رنگ نمودن.
و خجل شدن. و رنگ كردن: نقش كردن. و داراى رنگ نمودن و صبغ كردن. و فريب دادن. و رنگ ماتم: سياهى و تيرگى. و رنگ محل: اطاق مخصوص بتعيش. و رنگ و بوى: شأن و شوكت و كروفر و استعداد تمام. و رنگ هوا: تاريكى و تيرگى هوا. و گلرنگ: هر چيز كه برنگ گل سرخ باشد.(فرهنگ نفيسى / ‏3، 1695)

همچنین ببینید

لغت نامه: وجود

فاضل تونی، محمدحسین (تون ۱۲۵۱ـ تهران ۱۳۳۹ش): حقيقت وجود گاه به معناى مصداق مقابل مفهوم …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *