خانه / دین و ادیان / تفسیر ترتیبی قرآن؛ سورة الفاتحة (1): آیة 1؛ حرف “باء” – گفتار اول –

تفسیر ترتیبی قرآن؛ سورة الفاتحة (1): آیة 1؛ حرف “باء” – گفتار اول –

آیه: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (فاتحة الکتاب: 1)

حرف “باء”اين كلمه حرف جرّ است. همه خصوصیات حروف جر را دارد. این ویژگی ها عبارتند از:
اول: داخل بر اسم می شود.
دوم: “اسم بعد از خود” را مجرور می کند.
سوم: اگر زائد نباشد نیازمند متعلقی است.
حرف جرِّ “باء” داراى چهارده معنی است. این معانی عبارتند از:
اول: الصاق. معنی اصلی “ب” الصاق [چسبانیدن] است. این حرف دو چیز را به هم مُلْصَق می کند. این دو چیز اغلب “فاعل” و “مجرور” به باء است. چنانکه گویند: «مَرَرتُ بزید» یعنی من مُلْصَق و متصل به زید گذشتم.
دوم: استعانت. چنانکه گویند: «کَتَبتُ بالقلمِ.»
در نهج البلاغه آمده است: «وَ الَّذِي نَفْسُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ بِيَدِهِ لَأَلْفُ ضَرْبَةٍ بِالسَّيْفِ أَهْوَنُ عَلَيَّ مِنْ مِيتَةٍ عَلَى الْفِرَاشِ فِي غَيْرِ طَاعَةِ اللَّه.» [قسم به خدايى كه جان فرزند أبى طالب به دست قدرت اوست، هرآينه هزار ضربت خوردن به وسيله شمشير آسانتر است بر من، از مردن در بسترى كه آن بسترى شدن و مردن در راه خدا نباشد.]‏ باء “بالسيف” بيان مى ‏كند که آلت و ابراز “ضربة” شمشير است.
سوم: “مَعَ” و مصاحبت. چنانکه گویند: «اِشتريتُ الدّارَ بِآلاتِهَا.» [خانه را با ساز و برگش فروختم.]، یعنی “مع آلاتها”.
چهارم: “فی” و ظرفیت. چنانکه گویند: «ما بالدّار أحد» [به خانه کسی نیست.] یعنی: « ما فيها أحد.» [در خانه کسی نیست.] پنجم: تجرید. چنانکه گویند: «رأيته فرأيت به الاسد.» (ابوالفتوح رازی 1408)
ششم: بدل. این “ب” را مجازات و مقابله و عوض هم می گویند. مانند: «لئن شكرتني فبما اعطيتك.» [اگر سپاس گویی مرا، پس در عوض و به جای چیزی است که به تو دادم.] و مانند این بیتِ شاعر که گوید:
فلئن فلّت هذيل شباه
فبما كان هذيلا يفلّ
هفتم: زائد. حرفِ زائد، مُفید تأکید است. زیادت کننده معناست. در این سخن خداوند به این معنی آمده است: «عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ» برخی گفته اند “ب” در این آیه به معنی “مِن” است. معنی مقدر در آیه چنین است: «يَشْرَبُ مِنْها».
حکم “ب” در این قول شاعر نیز همچنین می باشد:
شربت بماء الدُّحرُضين[1] فأصبحت
زوراء تنفر عن حياض الدّيلم
“باء” زائده مانند ديگر حروفِ جر زائد متعلّق ندارد. مواضع و مَحالّ استعمال “باء” زائده بر شش چيز است: 1- فاعل. 2- مفعول. 3- مبتدأ. 4- خبر. 5- حال. 6- كلمه «نفس و عين».
1 – زیادت بر فاعل
“باء” زائده گاهی بر فاعل داخل می شود. این “باء” بر سه قسم است:
الف – بائی که پیوسته بر فاعل فعلی داخل می شود و از آن جدا نمی گردد. از این رو آن را “واجبه” نامند. (ابن هشام 1985)
این “باء” بر فاعلِ فعلِ باب تعجب در صيغه «أفعل به» وارد می شود.
مانند: «أحسن بزيد» جمهور نحويين مى‏گويند: اصل اين صيغه به صورت «أَفعَلَ هُوَ» از باب إفعال و جمله خبريه بوده است. به عنوان مثال «أَحْسِنْ بِزَيدٍ» در اصل «أَحْسَنَ زيدٌ» به معنیِ: «صار ذا حسن» [گرديد زيد داراى حُسن و نيكوئى]. سپس به جهت انشاءِ تعجب، كلام از صورت خبرى به شكل انشائى (فعل امر) تغيير داده شد، و به صورت «أَحْسِنْ زيد» درآمد. چون فاعل فعلِ امرِ صيغه مفردِ مذكّرِ مخاطب، واجب است ضمير مستتر باشد و نبايد بعد از اين فعل، اسم مرفوع به عنوان فاعل باشد و در اينجا «زيد» فاعل و مرفوع مى‏باشد، براى رفع اين مشكل لفظى، باء زائده بر اين اسم قرار داده شد تا مجرور شود و آن مشكل لفظى اصلاح گردد.
بايد توجّه داشت كه محل «زيد» رفع بنا بر فاعليت است.
بنابراين در اين صورت صيغه تعجب «أفعل به» لفظا امر است لكن معنا امر نمى‏باشد. بلكه داراى معناى تعجب است.
ب – بائی که اغلب بر فاعل فعل خاصی داخل می شود. این “باء” را “غالبه” نامند. (ابن هشام 1985) مانند: “باء”ی که بر سر فاعل فعل “کَفَی” می آید: «كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً» (رعد: 43) در این آيه «اللّه» محلا مرفوع و فاعل «كفى» مى ‏باشد.
ابن هشام از زجاج نقل می کند که گفته است: “اللّه” فاعل “كفى” نمی باشد، و “باء” نيز زائده نمى‏باشد، بلكه “كفى” متضمّن فعل امر “اكتف: بسنده كن” است.این فعل با حرف جر “باء” متعدّى به مفعول می شود. بنابراين “اللّه” محلا منصوب بنابر مفعوليت است.
ابن هشام بعد از نقل این قول می نویسد: «وَ هُوَ من الْحُسن بمَكَان.» (ابن هشام 1985) یعنی اين قول زجاج از حيث صحت و حسن، در مكانى عالى قراردارد، مبتنی بر قواعد نحوى است. زيرا اوّلا: اصل، عدم زيادت “باء” است، و ثانيا اصل، رفع لفظى فاعل است. اگر كسى در مثل اين آيه قائل به قول اوّل شود هر دو اصل را مراعات نكرده است.
ج – بائی که به جهت ضرورت شعرى و تصحيح قافيه بر سر فاعل داخل مى ‏شود. این “باء” را “ضرورة” نامند.  مانند قول قيس بن زهير از شعراى جاهلى و از شجاعان عرب، در واقعه‏اى كه بين او و بين ربيع بن زياد اتفاق افتاد كه ربيع زره او را دزديد و او در عوض شتران شيرده ربيع و قبيله‏اش را به مكه برد و فروخت:
ألم يأتيك و الأنباء تنمي‏
بما لاقت لبون بني زياد
[آيا نرسيده است تو را- و خبرها پخش مى‏شود- آنچه كه برخورد كرده است آن چيز را شتران بنى زياد.] شاهد در زيادت “باء” بر فاعل فعل “يأتيك” كه “ما” موصوله است مى ‏باشد.
2 – زیادت بر مفعول. این “باء” بر مفعول وارد می شود. مانند:
«لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ» (بقره: 195)
افعال برآمده از مصدرِ «إلقاء» متعدّى بنفسه است. این افعال، براى متعدّى شدن به مفعول خود (مانند: أيديكم) نيازى به “باء” ندارند.
مثال دیگر: خداوند متعال خطاب به حضرت مريم می فرماید: «هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ» (مريم: 25) چون «هزّى» فعل امر مؤنّث مخاطب مفرد از ماده «هزّ: به حركت درآوردن». افعال این ماده به خودی خود متعدی می شود، و نیازی به “باء” ندارد. بنابرین “باء” داخل بر “جذع” در این آیه زائده می باشد.
3 – زیادت بر مبتداء. گاهی “باء” زائد بر سر مبتدا می آید. مانند قول پیامبر (ص) در مذهمت یکی از زنان خود که فرمود: «كيف بإحداكنّ إذا نبحتها كلاب الحوأب» [چگونه حالى دارد، يكى از شما (زنان) زمانى كه پارس كنند بر او سگان حوأب.] “حوأب” نام مكانى است که در راه بصره قرار دارد. در این مکان آب وجود دارد. در آنجا جنگ جمل واقع شد.
4 – زیادت بر خبر. گاهی “باء” زائد بر سر خبر می آید. خبر بر دو نوع است:
الف – خبرِ غير موجب (منفى). “باء” داخل در این خبر قیاسی و مطابق قاعده است. هرمتكلّمى مى ‏تواند “باء” زائد را بر خبرى كه قبل از آن ادات نفى آمده قرار دهد. مانند: «قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ»‏ (أنعام: 66)
ب – خبر موجب (مثبت). در اين صورت زيادت باء بر خبر، سماعى می باشد، و مطابق قاعده نیست. مانند: «جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها» (يونس: 27)
5 – زیادت باء بر حالی که عامل آن منفی است. يعنى بر عامل آن، ادات نفى داخل شده است. مانند قول قحيف بن خمير عقيلى از شعراى صدر اسلام در مدح حكيم بن مسيّب قشيرى:
فما رجعت بخائبة ركاب‏
حكيم بن مسيّب منتهاها
[پس برنمى ‏گردد در حال نااميدى، ركابى (شترى كه با آن مسافرت مى ‏روند) كه اين ‏چنين صفت دارد حكيم بن مسيّب غايت اوست.] شاهد در وقوع باء زائده بر “خائبة” است. “خائبة” حال از «ركاب» مى ‏باشد. عامل حال، “رجعت” توسط ادات نفى “ما” منفى گرديده است.
6 – زیادت بر “نفس” و “عین” مُؤکِّد. گاهی “باء” بر سرِ كلمه “نفس” و “عين” و تثنيه و جمع آن دو، که در موضع تأكيد ماقبل قراردارند، وارد می شود. مانند: «جاء خالد بنفسه/ بعينه». (احمد مختار عبد الحمید عمر 1429) برخی “باء” در آیه: «الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ» (بقره: 228) را از این قبیل دانسته اند. شاهد در وقوع باء زائد بر “أنفسهنّ” است. كلمه “أنفسهنّ” ضمير موجود در «يتربّصن» را تأکید می کند.
هشتم: سببیت. در این معنی، بيان مى ‏كند كه ما بعد، سببی براى وقوع ما قبل است. مانند: إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ‏ (بقره: 54) [همانا شما ظلم كرديد به خودتان به سبب اتخاذتان- پرستيدنتان- گوساله را.] نهم: تعدیه. فعل را متعدی می کند، و اسم بعد از خود را مفعول به. مانند: «ذَهَبَ الله بِنورِهم» (بَقَرَه: 17) [خداوند نور ایشان را برد.] این آیه در در قراءت غير مشهوری به صورتِ «أذهب اللّه نورهم» آمده است.
اغلب نحویون گفته اند: معناى فعلى كه با همزه باب إفعال متعدّى مى ‏شود با آن فعل كه با باء متعدّى مى‏ گردد يكى است. مبرّد از نحّويين بصره و سهيلى از نحويين اندلس با این نظر مخالفت کرده اند. آنان گفته اند بين اين دو سبك تعديه از جهت إفاده معناى جديد به فعل فرق است. به اين صورت كه در تعديه به واسطه باء، فعل توسط فاعل بر مفعول واقع مى ‏شود در حالى كه فاعل و مفعول در اصل انجام فعل ملازم هم بوده و مشاركت دارند، به‏ خلاف باب إفعال كه فعل را بر مفعول انجام مى ‏دهد بدون اينكه باهم در اصل فعل ملازم باشند. به عنوان مثال، زمانى شما مى ‏گوئيد: «ذهبتُ بزيدٍ» و فعل را با حرف جرّ “باء” متعدی مى ‏كنيد. در اینجا شما كه فاعل فعل هستيد، مصاحب و همراه «زيد» می باشید و فعل ذهاب را بر او انجام می دهيد. بنابراين معناى مثال: «بردم زيد را» مى ‏شود، ولى معناى «أذهبتُ زيدا» مى ‏شود: «فرستادم زيد را». و فاعل در فعل ذهاب، مصاحب و همراه با «زيد» نمى ‏باشد.
گویی این نظر موافق قول سیبویه است که گفته معنی الصاق هیچ وقت از “باء” جدا نمی شود.
ابن هشام این قول را مردود می داند، زیرا در آیه «وَ لَو شَاءَ الله لذهب بسمعهم و أبصارهم» نمی توان چنین معنایی را استنباط کرد، و خداوند را ملازم و مصاحب سمع و ابصار ایشان دانست. (ابن هشام 1985)
همزه باب إفعال و “باء” تعديه، چون دو شئ متعاقب هستند و جانشين يكديگر می شوند، در يك جمله جمع نمى‏ گردند. از این رو جملاتى مانند: «أقمتُ بزيد» جايز نيست. با این حال برخی از قراء (حسن بصری) آیه: «تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ‏» (مؤمنون: 20) را، “تُنْبِتُ” (به ضمه اول و کسره سوم)، فعل مضارع از باب إفعال، قراءت کرده اند. چون چنین اجتماعی جایز نیست، نحویون به توجیه آن پرداخته اند، و چهار نظریه را آورده اند:
اول: اين باء زائده است و باء تعديه نمى‏ باشد.
دوم: اين باء به معنی “مَعَ” است، و برای مصاحبت می باشد. جار و مجرور “بالدهن” متعلّق به شبهِ فعلِ عام “كائنة” است. “كائنة”، حال از ضمير فاعلى مقدر “هى” است، كه به “شجرة” بر می گردد. مفعول آن فعل، “الثمر” محذوف است. آیه در اصل چنین می باشد: «تنبت الثمر كائنة بالدهن» [آن درخت مى‏روياند ثمر را در حالى كه همراه با روغن است.] سوم: همان تركيب بالا با این تفاوت که “کائن”، حال براى مفعول محذوف باشد. در این صورت، آیه در اصل چنین می شود: «تنبت الثمر كائنا بالدهن» [مى‏روياند آن درخت ميوه را در حالى كه آن ميوه همراه با روغن است.] چهارم: باب إفعال در اينجا برای تعدیه نمی باشد. «أنبت» به معناى «نبت» است. در اين صورت می توان “باء” را برای تعدیه دانست. مانند قول زهير بن أبى سلمى يكى از شعراى جاهلى که در مدح سنان بن أبى حارثه و خاندان او می گوید:
رأيت ذوي الحاجات حول بيوتهم‏
قطينا لهم حتّى إذا أنبت البقل
[ديدم صاحبان حاجت و نياز را در اطراف خانه‏هاى آنان در حالى كه ملازم و مقيم بودند آنان را تا زمانى كه گياه و سبزى رويد.] در بیت فوق “أنبت” در معنی لازم به کار رفته است. (ابن هشام 1985)
دهم: تبعیض. مانند: «وَ امْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ» (مائده: 6) [و به بخشی از سرهایتان مسح بکشید.] (احمد مختار عبد الحمید عمر 1429) این “باء” دلالت مى‏كند كه مراد از مجرور، بعضى از آن است نه تمام آن. اصمعى، فارسى، قتّبى و ابن مالك این معنی را براى “باء” اثبات كرده اند، و بدان قائل می باشند. برخی کوفیون را هم از قائلین به این معنی دانسته اند. ایشان آیه 6 سوره انسان را از مصادیق این “باء” دانسته اند. در این آیه آمده است: «عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ‏» مرجع ضمير، در “بها” كلمه “عينا” است. چون “عباد الله” نمی توانند تمام چشمه آب بهشت را بنوشند، ناگزیر بعضی و مقداری از آن را می آشامند. بنابرین “باء” در اینجا مُفید معنی تبعیض خواهد بود.
درباره آیه وضوء (وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ) گفته اند: “باء” در این آیه به معنی استعانت است. بنابرین، در اصل كلام دو كار صورت گرفته است:
1- حذف: اسقاط كلمات در عبارت.
2- قلب: جابه‏ جايى كلمات در عبارت.
اصل آيه اين گونه بوده است:«و امسحوا رؤوسكم بالماء.» زيرا ماده “مسح” به مفعول خود (مزال عنه- شيئى كه چيزى از او زائل مى ‏شود) بنفسه و بدون حرف جرّ متعدّى مى‏شود، و به (مُزِيل- زائل‏كننده) به واسطه حرف جر باء متعدّى مى‏شود. بنابراين در آيه، مُزيل كه “ماء” مى‏ باشد، حذف شده است، و «رؤوسكم» كه مزال عنه است- چون از آن، به ‏واسطه آب، حدث زائل مى ‏شود- قلب به مُزيل شده و جاى آن قرار گرفته و بعد از باء ذكر شده است. (ابن هشام 1985)
یازدهم: قسم. مانند: «قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» (ص: 82) [گفت: «به عزتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم کرد.»] دوازدهم: مجاوزت. مترادف با “عن”. گروهى از نحويين گفته‏اند: وقوع باء مجاوزت فقط بعد از مشتقات ماده «سؤال» است، مانند: «الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً» (فرقان: 59) “باء” در اینجا به معنی “عن” است، زیرا ماده “سؤال” با “عن” متعدى مى‏شود، مانند: «يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِكُمْ‏» (احزاب: 20)
گروه ديگرى از نحويين معتقدند كه وقوع باء به اين معنا مختص ماده «سؤال» نمی باشد، بلكه بعد از افعال ديگرى نيز مى ‏آيد، مانند: «يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى‏ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ‏» [روزى كه مى ‏بينى مردان مؤمن و زنان مؤمن را كه نور ايمان در مقابل و از طرف راستشان تلألؤ مى‏كند.] (حديد: 12) “باء” در آيه به معناى “عن” است. شيخ طوسى نیز “باء” را در این آیه به معنی “عن”  می داند. (طوسی بدون تاريخ) علامه طباطبايى این “باء” را به معنی “في” دانسته است. (الطباطبائی 1390)
سیزدهم: استعلاء. مترادف با كلمه “على”. مانند: «وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلَّا ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً» (آل عمران: 75) در اینجا “باء” به معنى “على” است، زيرا ماده “أمن” با “على” متعدّى مى‏شود. هرفعلى كه با حرف جر خاصى متعدّى مى‏گردد اگر حرف جرّ ديگرى جاى آن حرف جر قرار گرفت، آن حرف ديگر داراى معناى آن حرف جرّ خاص مى‏باشد.
چهاردهم: غایت. مترادف با “إلى”. است، مانند: «قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ‏» (يوسف: 100) [محقّقا خداوند احسان و نيكى كرد به من زمانى كه خارج كرد مرا از زندان.] در این آيه “باء” به معنی “إلی” است. افعال برآمده از مصدر “إحسان” با “إلی” متعدی می شوند.

[باء در بسم الله به چه معناست؟]
در این باره اقوالی وجود دارد:
قول اول: «باء» به معنی الصاق است. مانند: «مررت بزید». یعنی من چسبیده به زید رفتم. فخر رازی می نویسد: «”باء” در بسم الله به معنی الصاق می باشد.» (فخر الدین الرازی 1420)
در اینجا یعنى: «ابتداءِ كلامِ من مُلصَق است به اسم خداوند.» (کاشانی 1336)
قول دوم: به معنى استعانت است، چنان كه: «كتب بالقلم». در این صورت معنی «بسم الله …» چنین می شود: «به استعانت نام خدا آغاز كلام می كنم.» (کاشانی 1336) سیوطی در شرح الفیه ابن مالک «باء» «بسم الله …» را به معنی استعانت می گیرد.
قول سوم: قشیری آورده است: “ب” در “بسم الله” حرف تضمین است. معنی، آنست که: «بالله ظهرت الحادثات» [به خداوند موجودات حادث آشکار شدند.] و «به وجدت المخلوقات» [به خداوند مخلوقات موجود شدند.].
هیچ حادث مخلوق و هیچ حاصلِ منسوق و منظومی نیست، مگر آنکه وجود او به حق است، و حق مَلِک اوست. هر حادثی مشمول این حکم است: عین و اثر و غبر، و غیر اینها از سنگ و کلوخ، ستاره و درخت، نشان و اثر سرای ویران، حکم و علل و…
آغاز آن، از حق است، و بازگشتش نیز به حق است. به او یافت کسی که به توحید رسید، و به او انکار کرد کسی که ملحد شد. به او شناخت کسی که اقرار کرد، و به او تخلف کرد کسی که جُرمی مرتکب گشت. (قشیری 2003)

پی نوشت ها:
[1] – نام آبیست و به نزدیکی آن آب دیگریست که وشیع گفته می شود و چون آن دو بهم شوند دُحرُضان نام گیرند و این دو آب میان سعد و قشیر واقعند و به قولی آن سوی دهناء قرار دارند و دو آب عظیم اند مر بنی مالک بن سعد را و دحرضین تثنیه آرند … (دهخدا 1377)

منابع:
ابن هشام, جمال الدین. 1985. مغني اللبيب عن كتب الأعاريب. دمشق: دارالفکر.
ابوالفتوح رازی, حسین بن علی. 1408. روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن. مشهد: آستان قدس رضوی / بنیاد پژوهش های اسلامی.
احمد مختار عبد الحمید عمر. 1429. معجم اللغة العربية المعاصرة. عالم الکتب.
الطباطبائی, محمدحسین. 1390. المیزان فی تفسیر القرآن. بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات.
طوسی, محمد بن حسن. بدون تاريخ. التبیان فی تفسیر القرآن. بیروت: دار إحیاء التراث العربی.
فخر الدین الرازی, أبو عبد الله محمد بن عمر. 1420. مفاتیح الغیب. بیروت: دار إحياء التراث العربي .
قشیری, عبدالکریم بن هوازن. 2003. لطائف الإشارات. قاهره: الهیئة المصریة العامة للکتاب.
کاشانی, ملا فتح الله. 1336. منهج الصادقین فی إلزام المخالفین. تهران: کتابفروشی محمد حسن علمی.

 مسعود تلخابی

همچنین ببینید

به بهانه داستان «کبوتر طوق‌دار» ۱

کلیله و دمنه تنها اثر ادبی در جهان باستان است که از حدود هزار و …

یک دیدگاه

  1. سهیلا اسلامی

    بسیار عالی

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *