خانه / نوشته های تازه / غلبه بر پوچی

غلبه بر پوچی

[1 – تامس نیگل]
تامس نیگل –فیلسوف تحلیلی– در کتاب کوچک «اینها همه یعنی چه» به آخر کتاب که می رسد درباره مرگ و معنای زندگی هم بحث می کند. نیگل این پرسش را مطرح می کند که آیا مرگ چیز خوبی است؟ کسانی می گویند: آری «چون زندگی جاودانه دراین جهان ملال آور است.»[1] کسانی هم می گویند: خیر، مرگ، چیز خوبی نیست. چون وارد عدمستان می شویم. تامس نیگل به معنای زندگی که می رسد راه حلی ندارد فقط می گوید:«زندگی، ممکن است نه فقط بی معنا بلکه بی منطق نیز باشد.» [2]
[2 – اروین یالوم]
اروین یالوم در کتاب «مساله، مرگ و زندگی است» بیشتر با موضوع مرگ و معنای زندگی درگیر می شود. یالوم وقتی می فهمد که همسرش در هشتاد و چند سالگی سرطان دارد به زودی نیز می میرد دچار پریشانی و اضطراب  می شود. بالاخره تصمیم می گیرند با هم مشترکا، کتابی بنویسند. مریلین یالوم -همسر اروین- دیگر توان نوشتن هم ندارد ولی فصولی از کتاب را بالاخره می نویسد. مریلین از زندگی اش راضی است. چهار فرزند دارد، و هشت نوه و همسری که در جهان شناخته شده است. چی از این بهتر. تنها مشکلش این است که این روزهای آخر، تهوع دارد و زیادی درد می کشد، و می خواهد هرچه زودتر نیز بمیرد. همین که مریلین می میرد، اروین یالوم مضطرب و پریشان خاطر می شود. هرچیزی چهره ی مریلین را به خاطرش می آورد. آیا واقعا مریلین مرده است؟ بعد جمله درخشانش را بر زبان می آورد: «آدم، تنها زمانی می میرد که هیچ انسان زنده ای نتواند چهره اش را به خاطر آورد».[3] اروین یالوم در پایان کتاب با جمله ای از کازانتزاکیس و ناباکوف کتاب را به پایان می رساند.کازانتزاکیس درکتاب «زوربای یونانی» می گفت: چیزی جز قلعه ای سوخته برای مرگ باقی نگذار. و ناباکوف درکتاب «حرف بزن، خاطره» می‌گوید: گهواره بر فراز مغاکی تاب می خورد…هستی ما چیزی نیست جز باریکه نوری بین دو ابدیت تاریکی. [4]
[3 – آلبر کامو]
همین لحن بدبینانه شاید هم کمی بیشتر و عمیق تر را درکتاب «اسطوره سیزیف» آلبرکامو می توانید ببینید.کامو پوچی‌ را صرفا در نسبت با مرگ بررسی نمی کند بلکه او می گوید: «پوچی از مواجهه ندای انسان با سکوت غیر منطقی جهان زاده می شود.»[5]  کامو به ما می گوید: جهان، خاموش است، و ما برای معنا بخشی به جهان یا علیه جهان عصیان می کنیم یا به فتح جهان می پردازیم یا همچون مسیح و پولس قدیس به دیگری عشق می ورزیم یا همچون شوپنهاور و نیچه به هنر و خلاقیت پناه می بریم.(عصیان، فتح، عشق و هنر).کامو راه حل اسطوره ها را هم بررسی می کند:
اورفه برای نجات همسرش -اوریدیس- که از نیش ماری مرده است دست به دامان هادس می شود. هادس هم می پذیرد که همسرش به زمین برگردد به شرط این که به پشت سرنگاه نکند ولی اورفه نتوانست شرط را به جای آورد به اوریدیس نگاه کرد و او هم برای  همیشه محو شد.
اسطوره دوم اسطوره اودیپ است. ادیپ ناخواسته پدرش -لایوس- را می کشد و به معمای ابولهول پاسخ می گوید، و پادشاه تب می شود و با مادرش -ژوکاست- ازدواج می کند. وقتی ادیپ به عمق فاجعه پی می برد خودش را کور می کند، و مادرش نیز خودش را می کشد.
کامو به اسطوره سیزیف دلبستگی بیشتری دارد. خدایان سیزیف را محکوم‌ کرده‌اند تا  سیزیف، تخته سنگی را به بالای قله بکشاند، سیزیف این کار را می کند ولی همین که به قله می رسد تخته سنگ به پایین می غلتد. خدایان به این نتیجه رسیده بودند که «هیچ کیفری بدتر ازکار بیهوده و بی امید نیست».[6] کامو به ما می گوید: پوچی در نسبت ما با جهان فهمیده می شود. ما چه عصیان کنیم و چه فتح. چه عشق بورزیم وچه به هنر پناه ببریم جهان همچنان خاموش و کر و کور است. باید شجاعت نگریستن به مغاک را داشت. راه حل نهایی کامو، گویا همان راه حل سیزیف است: «هیچ سرنوشتی نیست که نتوان جز با تحقیر بر آن پیروز شد».[7]

پی نوشت ها:
[1] – اینها همه یعنی چه ،تامس نیگل ،ترجمه جوادحیدری / ۹۹
[2] – همان / 109
[3] – مساله مرگ و زندگی است.ترجمه زهرا ابراهیمی / ۲۶۵
[4] – همان / 287
[5] – اسطوره سیزیف ،ترجمه مهستی بحرینی / ۴۲
[6] – همان / 149
[7] – همان /152

  مجتبی بشردوست

همچنین ببینید

به بهانه داستان «کبوتر طوق‌دار» ۱

کلیله و دمنه تنها اثر ادبی در جهان باستان است که از حدود هزار و …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *