خانه / قلمرو های فلسفه / فلسفه أولی / قاعده در اطلاق اسماء حسنی (از منظر ملاصدرا)

قاعده در اطلاق اسماء حسنی (از منظر ملاصدرا)

ملاصدرا، در تفسیرِ خویش ذیل آیه نخست سوره فاتحه، یعنی، آیه بسملة، درباره رحمت سخن می گوید. آنگاه به کیفیتِ اطلاق این اسم و اسماء بر خداوند سخن می گوید. وی می گوید:
“رحمت”، در لغت، به معنی تعطف و حُنُوّ [یعنی مهربانی کردن] است. زهدان را، از آن رو “رَحِم” گفته اند که برای جنین، منعطف می باشد. خداوند را با کلمه “رحمت” توصیف می کنند، [و می گویند: راحم، رحیم، رحمن، ارحم الراحمین و ..غیره] برخی در توجیهِ توصیف و وصفِ خداوند به رحمت گفته اند که این کلمه، درباره یِ خداوند به صورتِ مجاز به کار رفته است، و دلالت بر انعامِ او، بر بندگانش دارد. [زیرا تعطف و حُنُوّ، از قبیل انفعال و تأثر است، و این دو، درباره خداوند جایز نیست.] [ایشان، قاعده ای را مطرح کرده اند و گفته اند:] اسماء خداوند، به اعتبار غایات، اخذ می شوند، نه مبادی؛ غایات همان آثار و افعال هستند. مبادی هم انفعالات می باشند. این قول، نظرِ اصحابِ انظار، در علم، راجع به اسماء و صفات است.
[ملاصدرا بعد از بیانِ نظر اصحابِ انظار می گوید:] باید دانست که این علم، همچنین، از دانش هایی است که به اهلِ اشارت، اختصاص دارد، نه به اهلِ عبارت. آنچه که اهل اشارت می گویند، بابِ تأویل را می گشاید. [در اینجا] بابِ تأویل را درباره بیشتر آنچه که در احوال مبدء و معاد وارد شده است می گشاید. [ملاصدرا، علاو بر کتابِ تفسیر،] در کتاب مفاتیح الغیبِ [خویش هم] مطالبی مربوط به این مسأله آورده است.
[ملاصدرا، سپس، به بیان نظر خویش می پردازد و می گوید:] باید دانست که جمهور اهل لسان و زبان، هرگاه به استقراء با جزئیاتِ چیزهایی که اسم آتش بر آن اطلاق می شود، برخورد می کردند، حکم می کردند به اینکه آتش گرم است. ولی [برای] کسی که بر قلبش دری به ملکوت باز شده است [این گونه نیست.] چه بسا، این افراد آتش های نهفته در اشیاء را می بینند که آنها را، شدیدتر از آتش محسوس، گرم می کنند. با این حال، خود، گرم نیستند، و حرارتی ندارند. آنها مانند قوه غضب هستند؛ مانندِ نفس و چیزی که بالاتر از نفس است؛ مانندِ قهرِ خداوند. بنابرین، نزدِ ایشان، این گزاره که “هر آتشی گرم است”، به صورتِ عامّ نادرست است.
همچنین در این جهان، هر محرکی را متحرک می بینند.
همچنین، [اشیائی را در جهان می بینند، و این اشیاء را به فاعل های آنان مربوط می کنند. آنگاه، فاعل ها را در فاعلیت متغیر می یابند. یعنی گاهی فاعل اند و گاهی نیستند. گاهی، اکنون فاعل اند، و پیش از این فاعل نبودند، سپس فاعل شده اند. [آنگاه، بر پایه یِ این مشاهدات،] دو گزار را استنتاج می کنند: هر محرکی، متحرک است. (کل محرکٍ متحرکٌ) ب- هر فاعل شیئی بعد از آنکه فاعل نبود، فاعل می شود.
[اما] هنگامِ تحقیق و عرفان، آشکار می شود، که آنچه گمان کرده اند، مخالف با برهان است. همچنین چیزهای زیادی از این قبیل وجود دارد.
[در اینجا، سِرّی وجود دارد.] سرِّ موجود، در همه اینها، اینست که: چون همه موجوداتِ این عالم، در درجه موجودیت ناقص اند، و در دورترین مرتبه نزول و پستی نازل شده اند؛ [همواره] آنها را عدم ها و قوه ها و انفعالاتی از جهت ماده یِ جسمانی همراهی می کنند. بنابرین، مبادی فعل ها از انفعالات جدا نمی شوند. [از این رو] در اینجا، فاعلی که منفعل نباشد، وجود ندارد. مؤثری که متأثر نباشد نیست، دهنده ای که گیرنده نباشد، وجود ندارد. راحمی که مرحوم نباشد یافت نمی شود. [اصحاب انظار، از این نکته غافل اند که این مصاحبت ها و همراهی ها،] تنها به حَسَبِ اتفاق است؛ نه اینکه در مفاهیم این فعل ها، آن انفعالات داخل باشد. [ماحصل نظر ملاصدرا اینست که: وجود دارای مراتبی است. بالاترین مرتبه، وجودِ محض و بَحْت است. این وجودِ محض و بحت، همان واجب الوجود می باشد. پایین ترین مرتبه ماده است. افعالِ مشترکی، از مراتبِ مختلفِ وجود صادر می شود. این افعال، در مراتب پایین تر وجود، همراه با تأثرات و انفعالات است، و در مراتبِ بالاترِ وجود از انفعالات و تأثرات تهی می شود، و تنها افعال و تأثیرات باقی می ماند.] بنابرین، قول اهل احتجاب و اصحاب ارتیاب، نزد اهل مشاهده صحیح نیست. بلکه کلیت این قضایا، نزد ایشان، ممنوع، بلکه ممتنع می باشد. برای مثال، اهل حجاب و اصحاب ارتیاب می گویند: هر کاتبی، متحرک الاصابع است. (انگشتان هر کاتبی متحرک است.. هر فلکی متحرک است.) اهل مشاهده، این دو قضیه کلی را نمی پذیرند. چون، مفهومِ کاتب، [نزد اهل مشاهده، با مفهومِ ان، نزد اهل حجاب متفاوت است.] اهل مشاهده، کاتب را، کسی می دانند که معانی را تصویر کند و حقایق را بنگارد. [به قول ملاصدرا: الكاتب هو المصوّر للمعاني و المنقّش للحقائق] [چنانکه ملاحظه می شود،] حرکت انگشتان، داخل در مفهوم کاتب نیست. از شرط [هایِ] کاتب، تحریک انگشتان نمی باشد. چه بسا نزد اهل مشاهده، کاتبانی وجود دارد که هنگامِ نوشتن، انگشتانشان را حرکت نمی دهند، مانندِ کرام کاتبین. بلکه آنجا کاتبی هست، که نه ذاتش، و نه صفاتش، و نه کتابتش، و نه فعلش، متغیر نمی شود. او کسی است که بر خویشتن، رحمت را نوشته است. [در قرآن، آمده است: كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ (انعام: 12)] متعالی است ذات او و صفاتش و قضائش از تبدیل و تحویل. چنانکه می فرماید: فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا (فاطر: 43)
و همچنین، در وجود، افلاک نوری عقلی هست. اهل الله آنها را می شناسند. آنها متحرک نیستند، و دارای وضع نمی باشند. آنها همان “السموات العلی” می باشند. [در قرآن آمده است: تَنْزِيلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّمَاوَاتِ الْعُلَى (طه: 4)] همچنین، در وجود، “ارض بیضاء نَیِّر” هست. یعنی زمینِ سفیدِ روشن. این زمین، مانندِ زمین ما نیست. زمین ما، مانند مرواریدِ سنگینِ خشکی است به رنگ خاکی است؛ گردآلود است. آن زمینِ [سفیدِ روشن] را، حکماء می شناسند. چنانکه در حدیث آمده است:
إنّ للّه أرضا بيضاء مسيرة الشمس فيها ثلاثون يوما هي مثل أيام الدنيا ثلثون مرّة مشحونة خلقا لا يعلمون إنّ اللّه يعصى في الأرض و لا يعلمون إنّ اللّه خلق آدم و إبليس.[1]خداوند، زمینِ سفید و روشنی دارد. مسیرِ خورشید در آن سی روز است. روز آنجا، مانندِ روز زمین است. [با این تفاوت که] روزهای آنجا، سی برابرِ مدت روزهای زمین است. آن زمین، پر از مخلوقات است. آن مخلوقات نمی دانند که خداوند در زمین عصیان می شود، و نمی دانند که خداوند آدم و ابلیس را آفریده است.
[در قرآن] به این اشاره شده است. يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيرَ الْأَرْضِ (ابراهیم: 48) [در آن روز که اين زمين به زمين ديگر، مبدل می ‌شود.] حکم راحم نیز این چنین است. “رحمت” [در این جهان] همراه با رقت قلب است. [وجودِ] این رقتِ قلب، [در معنی رحمت] به سببِ خصوصیت ماده است، و ضرورتا، [مندرج] در معنی موضوع له نیست. [یعنی رقت قلب، جزو معنی موضوع له این کلمه نمی باشد.] [این تفاوت را، در افعالِ منتسب، به جسمِ انسان و نفس انسان هم می شود  دید. افعال انسان، گاهی به جسم نسبت داده می شود و گاهی هم به نفس. فعلِ واحد وقتی به جسم نسبت داده می شود، همراه با لوازم و مستلزماتی است. همین فعل، وقتی به نفس نسبت داده می شود، آن لوازم و مستلزمات را ندارد.] افعال انسانی، به ویژه [افعالِ] نفسانی، از نفس صادر می شود. اسم هایی که از این افعال مشتق می شود، بر نفس اطلاق می گردد. اطلاقِ این اسماء، بر نفس، بر سبیلِ حقیقت است، نه مجاز. بنابرین، هرگاه، “رحمت”، به نفس نسبت داده شود، و حکم شود بر او  به اینکه: آن، یعنی نفس، راحم است؛ این اطلاق، نزدِ اهل لغت، مجاز نمی باشد، با اینکه نفس جوهر جسمانی نیست.[2]

پی نوشت ها:
[1] – رَوَى فَخْرُ الدِّينِ فِي كِتَابِ جَوَاهِرِ الْقُرْآنِ بِإِسْنَادِهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ‏: لِلَّهِ‏ أَرْضٌ‏ بَيْضَاءُ مَسِيرَةُ الشَّمْسِ فِيهَا ثَلَاثُونَ يَوْماً، هِيَ مِثْلُ الدُّنْيَا ثَلَاثُونَ مَرَّةً، مَشْحُونَةٌ خَلْقاً لَا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ وَ لَا إِبْلِيسَ، وَ لَا يَعْلَمُونَ مِنْ أَنَّ اللَّهَ يُعْصَى فِي‏ الْأَرْضِ‏. (مجمع البحرين / ‏4 ، 193)
[2] – تفسير القرآن الكريم (صدرا) / ‏1، 70 – 68

 مسعود تلخابی

همچنین ببینید

تقریری از قانون علیت

جهان، مملوّ از پدیدار های گوناگون است. این پدیدار ها، ماهیت هایِ موجودی هستند، که …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *