خانه / لغت نامه فلسفی / لغت نامه: شیخ اشراق

لغت نامه: شیخ اشراق

میرزا مُحمّدعَلی مُدرّس تَبریزی (۱۲۹۶-۱۳۷۳ق)؛ ریحانة الأدب:
شيخ اشراقى يحيى بن حبش – يا حسين يا عبد اللّه بن اميرك- سهروردى الولادة، ابو الفتح يا ابو الفتوح الكنية، شيخ اشراقىّ الشّهرة، شافعىّ المذهب، اشراقى المشرب، شهاب الدين اللّقب، بقتيل اللّه و حكيم مقتول و شهاب مقتول و شيخ مقتول موصوف، از مشاهير و اكابر فلاسفه و حكماى اسلامى، در نهايت فطانت، در اصول فقه و اقسام حكمت و فلسفه وحيد عصر و افضل اهل زمان خود، بلكه در فقه و حديث و علوم ادبيّه و عربيّه و ديگر علوم متداوله بلكه در سيميا و ديگر علوم غريبه نيز مهارتى بسزا داشت، در مراتب عرفانى طاق و شهره آفاق، در جدل و مناظره هم بر همه كس فائق و نوادر بسيارى از وى منقول است.
حكمت و اصول فقه را در مراغه از مجد الدين جيلى استاد فخر رازى اخذ و علوم ديگر را نيز از اساتيد وقت فراگرفت، در حكمت، سالك مسلك اشراق بود، چنانچه فارابى، حكمت مشّائى را كه مسلك ارسطو و اتباع وى بوده و مبنى بر بحث و استدلال و برهان و بيّنه ميباشد ترجيح داده و اصول و قواعد متروكه آن را تجديد و اساس آنرا استوار داشت اين دانشمند نيز حكمت اشراق را كه مسلك قدماى حكماى يونان (غير از ارسطو و اتباع او) و مختار شرقيّين بوده و مبتنى بر ذوق و كشف و شهود و اشراقات انوار قلبيّه ميباشد منتشر ساخته و اصول و قواعد مرده آنرا زنده گردانيد (پاى استدلاليان چوبين بود) در حكمت مشّائى نيز مصنّفات و تعليقاتى بدو منسوب ميباشد. از تأليفات و آثار قلمى شيخ اشراقى است:
1 – آواز پر جبرئيل 2 – اعتماد الحكماء 3 – الالواح العمادية 4 – البارقات الالهية 5 – البروج 6 – بستان القلوب 7 – البصرة 8 – التلويحات در منطق و حكمت و يا خود نام اين كتاب تلويحات لوحيه و عرشيه است 9 – التنقيحات در اصول فقه 10 – حكمة الاشراق كه با شرح قطب الدين شيرازى كه بر اين كتاب نوشته در تهران چاپ سنگى شده است 11 – دعوات الكواكب 12 – رمز الوحى 13 – شرح الاشارات 14 – صفير سيمرغ 15 – صندوق العمل 16 – طوارق الانوار 17 – العشق 18 – الغربة الغريبة 19 – اللمحات يا اللمحة 20 – لوامع الانوار 21 – مبدأ و معاد فارسى 22 – المطارحات در منطق و حكمت 23 – المعارج 24 – المعراج 25 – المقاومات 26 – النغمات السماوية 27 – النفحات فى اصول الكلية در تصوف 28 – هياكل النور در فلسفه كه با بعضى حواشى افاضل وقت و با كتاب عجائب النصوص فى تهذيب الفصوص و اصول المنطق محمد ابن سيد شريف جرجانى در يكجا در قاهره چاپ شده است 29 – يزدان شناخت كه در اين اواخر با تصحيح حاج سيد نصر اللّه تقوى در تهران چاپ سنگى شده است و غير اينها. شيخ اشراقى بهردو زبان عربى و پارسى اشعار خوب و طرفه نيز ميگفته و از آنجمله قصيده قافيه او است كه درباره نفس، بروش قصيده عينيّه ابن سينا گفته و از آن قصيده است:
خلعت هياكلها بجرعاء الحمى … وصبت لمغناها القديم تشوقا
و انى فى الظلام رأيت ضوأ … كأن الليل زين بالنهار
و كيف اكون للدنيا طميعا … و فوق الفرقدين رأيت دارى
ء ارضى بالاقامة فى فلاة … و اربعة العناصر فى جوارى
هان تا سررشته خرد گم نكنى … خود را ز براى نيك و بد گم نكنى
ره رو توئى و راه توئى منزل تو … هش دار كه راه خود بخود گم نكنى
شيخ اشراقى عاقبت بحلب رفت، در مقام مذاكرات علميّه بتمامى علماى آنجا برترى داشت، مورد احترامات ملك ظاهر (كه از طرف پدر خود صلاح الدين ايّوبى سلطان شامات، بحكومت حلب و نواحى منصوب بوده) گرديد، پيوسته در منادمت وى ميگذرانيد، از اين رو محسود علماى آن ديار گرديد، به بى ديانتى و سوء عقيده و فساد مذهبش متّهم داشتند لكن اين حرفهاى بى اساس ايشان كارگر نشد، ملك ظاهر روزبروز بوظائف محبت خود كه درباره شيخ داشته ميافزوده است تا آنكه ايشان صورت قضيه و افتتان ملك ظاهر را بعقائد باطله او بخود صلاح الدين عرضه داشته و خواستار قتل وى گرديدند، صلاح الدين نيز قبول كرده و پسرش ملك ظاهر مذكور را بقتل شيخ بگماشت ملك ظاهر ناچار و از روى اضطرار در كيفيّت قتل شيخ، با موافقت خود او، بى خورد و خوراكش گذاشت، همچنان از گرسنگى در سال پانصد و هشتاد و يك يا پنج يا شش يا هفت يا هشت از هجرت در سى و شش سالگى، يا در حدود چهل سالگى، يا بنوشته بعضى (اگرچه دور از صحت است) در هشتاد و هشت سالگى در حلب درگذشت.
بنابر اوّل، جمله: شهاب الدين مقبول- 581 و بنابر دويمى، جمله: شهاب الدين اقدس ديبا- 585 و بنابر سيّمى، جمله: سالك يزدان شهاب الدين- 586 و بنا بر چهارمى، يكى از دو جمله: يا مقتول- 587 و مقتداى ايزدى- 587 و بنابر پنجمى، جمله: شهاب الدين هادى اقدس- 588 مادّه تاريخ وى ميباشند.
ظاهر كلمات اكثر اهل سير كه بقتل تعبير نموده و شيخ را مقتول گويند آنكه فوتش بطريق گرسنه داشتنش نبوده بلكه بعضى از ايشان تصريح كرده اند كه بامر ملك ظاهر در زندانش خفه كردند. فريد وجدى نيز گويد، خود ملك ظاهر، ببهانه اينكه معاند شرايع بودن شيخ را از خودش شنيده است در زندانش كرده و عاقبت بقتلش آورد. اينكه بعضى از اهل سير قتل شيخ را بعلماى حلب نسبت داده اند كه بواجب القتل بودن وى فتوى داده و بقتلش آوردند ظاهرا از قبيل نسبت بسبب است يعنى ايشان سبب قتل وى شده اند نه مباشر آن. بهرحال شيخ، بعد از قطع و يقين بقتل خود بسيار ميخوانده است:
ارى قدمى اراق دمى و هان دمى فهاندمى. نيز گويند كه ملك ظاهر بعد از مدتى پشيمان شد، بعضى از كسانى را كه فتوى بقتل شيخ داده بودند كشت و از بعضى ديگر نيز اموال بسيارى بسبب كيفر اين كردار زشت ايشان، تاوان گرفت.
(ص 328 ت و 312 ج 1 مع و 362 ض و 314 ج 19 جم و 169 عم و 3703 و 2885 ج 4 س و 157 ج 4 فع)

لغت نامه دهخدا (1377):
ابوالفتوح. [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) یا ابوالفتح. شهاب الدین (شیخ…) یحیی بن حبش بن امیرک السهروردی المقتول یاشهید معروف به شیخ اشراق و بعضی نام او را احمد گفته اند و پاره ای برآنند که کنیت او یعنی ابوالفتوح اسم او است و ابوالعباس احمدبن ابی اصیبعه خزرجی حکیم درطبقات الأطباء نام او را عمر گفته است و نام پدر وی نبرده و ابن خلکان گوید: آن درست نیست و صحیح همان یحیی بن حبش است چه من نام و نسب او را بدین صورت با خطجماعتی از اهل معرفت بدین فن دیده ام و نیز از جماعت دیگری که شکی در معرفت آنان نیست شنیده ام و از اینرو بنای ترجمه بر آن نهادم و خدای تعالی داناتر است.
ابوالفتح یکی از علمای عصر خویش است و بمراغه نزد شیخ مجدالدین جیلی حکمت و اصول فقه فراگرفته ودر هر دو علم براعت یافته است و باز صاحب طبقات الاطبا گوید: سهروردی یگانه ٔ روزگار خود در علوم حکمیه و جامع علوم فلسفیه و بارع در اصول فقهیه بود. با ذکائی مفرط و عبارتی فصیح و دانش او بر خرد وی فزونی داشت و در اواخر سال 586 هَ. ق. کشته شد و عمر او نزدیک سی و شش سال بود و گوید: بعضی گفته اند او عالم به علم کیمیا بود و یکی از فقهای عجم حکایت کند که با ابوالفتح از دمشق بیرون آمدیم و چون به قابون قریه ای بدروازه ٔ دمشق رسیدیم رمه ٔ گوسفندی دیدیم که ترکمانی میراند به ابوالفتح گفتیم یا مولانا یک رأس از این گوسفندان بخریم و در راه بخوریم گفت مرا ده درم است بستانید و بخرید و ما چنین کردیم و چون کمی راه پیمودیم رفیق ترکمان بیامد و گفت شریک من این گوسفند ارزان داده است آنرا بازدهید و گوسفندی خردتر گزینید و مجادله میان ما درپیوست شیخ گفت گفتگو در چیست و ما او را به قضیه آگاه کردیم گفت شما گوسفند خویش ببریدو من اینجا بایستم و او را راضی کنم ما برفتیم و شیخ با ترکمانی سخن میراند و ملاطفت میکرد چون مقداری دور شدیم ترکمانی را رها کرد و از پی ما روان شد و مرد از دنبال فریاد میکرد و شیخ اعتنائی نمیکرد تا مردبرسید و بخشمی تمام دست چپ شیخ بگرفت و بکشید و گفت کجا شوی ناگاه دست شیخ که به دست مرد بود از کتف برکنده شد و خون روان گشت و ترکمانی سرگشته و حیران دست برکنده بیفکند و بگریخت شیخ بازگشت دست افتاده به دست راست برگرفت و بما پیوست تا آنگاه که رمه بان از نظر غایب گشت و چون شیخ بما رسید دستش برجای بود و تنها به دست راست دستاری داشت. ابن خلکان گوید: از نوع این حکایات از ابوالفتح بسیار نقل کرده اند و او راتصانیفی است از جمله: کتاب التنقیحات فی اصول الفقه.کتاب التلویحات. کتاب الهیاکل. کتاب حکمةالاشراق. رساله ٔ معروفه به الغربة الغربیه که بر نمط رسالةالطیرو رساله ٔ حی بن یقظان ابن سینا کرده است و این رساله در نهایت بلاغت است در معرفت نفس و متعلقات آن به اصطلاح حکما و از گفته های اوست: الفکر فی صورة قدسیة یتلطف بها طالب الاریحیة و نواحی القدس دار لایطأها القوم الجاهلون و حرام علی الاجساد المظلمة ان تلج ملکوت السموات فوحداﷲ و انت بتعظیمه ملأن و اذکره و انت من ملابس الاکوان عریان و لو کان فی الوجود شمسان لانطمست الارکان و ابی النظام ان یکون غیر ما کان.
فخفیت حتی قلت ُ لست َبظاهر
و ظهرت َ من سعیی علی اکوان.
لو علمنا اننا مانلتقی
لقضینا من سلیمی وطراً.
اللهم خلّص لطیفی من هذاالعالم الکثیف. و اشعاری بدو نسبت کنند از جمله قطعه ای در نفس که برمثال قصیده ٔ عینیه ٔ ابن سینا گفته است:
خلعت هیاکلها بجرعاءالحمی
و صبت لمغناها القدیم تشوقا
و تلفتت نحو الدیار فشاقها
ربع عفت اطلاله فتمزقا
وقفت تسائله فرد جوابها
رجع الصدی ان لاسبیل الی اللقا
فکأنما برق تألق بالحمی
ثم انطوی فکأنه ماابرقا.
و ازاشعار مشهور اوست:
ابداً تحن الیکم الارواح
و وصالکم ریحانها و الراح ُ
و قلوب اهل ودادکم تشتاقکم
و الی لذیذ لقائکم ترتاح
و ارحمتا للعاشقین تکلفوا
سترالمحبة و الهوی فضاح
بالسر ان باحوا تباح دماؤهم
و کذا دماء العاشقین تباح
و اذا هم کتموا تحدث عنهم
عندالوشاة المدمع السحاح
و بدت شواهد للسقام علیهم
فبها لمشکل امرهم ایضاح
خفض الجناح لکم و لیس علیکم
للصب فی خفض الجناح جناح
فالی لقاکم نفسه مرتاحة
و الی رضا کم طرفه طماح
عودوا بنورالوصل فی عسق الجفا
فالهجر لیل والوصال صباح
صافاهم فصفوا له فقلوبهم
فی نورها المشکاة و المصباح
و تمتعوا فالوقت طاب لقربکم
راق الشراب و رقت الاقداح
یاصاح لیس علی المحب ملامة
ان لاح فی افق الوصال صباح
لاذنب للعشاق ان غلب الهوی
کتمانهم فنمی الغرام فباحوا
سمحوا بانفسهم و مابخلوا بها
لما دروا ان السماح رباح
و دعاهم داعی الحقایق دعوة
فغدوا بها مستأنسین و راحوا
رکبوا علی سنن الوفا و دموعهم
بحر و شدة شوقهم ملاح
واﷲ ماطلبوا الوقوف ببابه
حتی دعوا و اتاهم المفتاح
لایطربون لغیر ذکر حبیبهم
ابداً فکل زمانهم افراح
حضروا وقد غابت شواهد ذاتهم
فتهتکوا لما رأوه و صاحوا
افناهم عنهم و قد کشفت لهم
حجب البقا فتلاشت الارواح
فتشبهوا ان لم تکونوا مثلهم
ان التشبه بالکرام فلاح
قم یا ندیم الی المدام فهاتها
فبحانها قددارت الاقداح
من کرم اکرام بدن ّ دیانة
لاخمرة قد داسها الفلاح.
و او را در نظم و نثر نازکیهاست و حاجت باطاله ٔ ذکر نیست. مذهب وی شافعی بود و او را بلقب المؤید بالملکوت میخواندند و بانحلال عقیده و تعطیل متهم بود و بمذهب حکمای متقدمین میرفت و بدین سمت اشتهار یافت و چون بحلب رسید بسبب همین عقاید و ظاهر شدن بدی مذهب وی برفقها، فقها بقتل او فتوی دادند و شیخ زین الدین و مجدالدین پسران حمید از دیگر علما در قتل وی تعصبی سخت نمودند و شیخ سیف الدین آمدی گوید: من سهروردی را در حلب دیدم که گفت من جمله ٔ روی زمین بگیرم گفتم از کجا گوئی گفت درخواب دیدم که آب دریا درکشیدم گفتم شاید تعبیر آن اشتهار تودرعلم باشد یا چیزی مانند آن لکن او از گمان خویش بازنگشت. وی با علم بسیار و عقل قلیل بود و گویند آنگاه که بقتل خویش یقین کرد بیشتر بدین شعر تمثل میجست:
اری قدمی اراق دمی
و هان دمی فها ندمی.
و قتل وی بروزگار دولت ملک الظاهر صاحب حلب پسر سلطان صلاح الدین بود و او بأمر پدر سهروردی را در پنجم رجب سال 587 هَ. ق. در قلعه ٔ حلب بسی و هشت سالگی به خبه بکشت و قاضی بهاءالدین معروف به ابن شداد قاضی حلب در اوائل کتاب سیره ، صلاح الدین را بحسن عقیدت میستاید و میگوید او در بزرگ داشت شعائر دین اکثار میکرد… چنانکه پسر خویش صاحب حلب را امر داد تا جوان مشهور به سهروردی را بقتل رساند و او بامر پدر سهروردی را بکشت و جسد او چندین روز بدار آویخته بود و سبطبن جوزی از ابن شداد آرد که به روز جمعه ٔ سلخ ذی حجه ٔ سال 587 هَ. ق. پس از نماز سهروردی را مرده از حبس بیرون آوردند و اصحاب او بپراکندند. ابن خلکان گوید: من سالها باشتغال علم در حلب بسر بردم و مردم آن شهر را درباره ٔ این مرد مختلف العقیده یافتم و هرکسی برطبق هوای خویش چیزی می گفت پاره ای او را بزندقه و الحاد نسبت میکردند و برخی معتقد بودند که او از صلحا و از اهل کرامات بود و میگفتند شواهدی پس از مرگ او بر صلاح عقیدت وی آمد لکن بیشتر مردم او را ملحد و بی اعتقاد میشمردند و برخی مرگ او را در سال 588 هَ. ق. گفته اند و درست نیست و یاقوت در معجم الادبا ابیات ذیل را از او آورده است:
اقول لجارتی و الدمع جاری
و لی عزم الرحیل عن الدیار
ذرینی ان اسیر و لاتنوحی
فان الشهب اشرفها السواری
و انی فی الظلام رأیت ضوءً
کأن ّ اللیل بدّل بالنهار
الی کم اجعل الحیات صحبی
الی کم اجعل التنین جاری
و ارضی بالاقامةفی فلاة
و فی ظلم العناصر این داری
و یبدو لی من الزوراء برق
یذکرنی بها قرب المزار
اذا ابصرت ذاک النور افنی
فماادری یمینی من یساری.
و باز گوید: شهاب الدین ابوالفتوح السهروردی فقیه شافعی مذهب اصولی. ادیب شاعر حکیم ومتفنِّن بود و در مناظره بدان پایه که کسی با او برنیامد. در مراغه نزد شیخ امام مجدالدین جیلی فقیه اصولی متکلم فقه و علوم متداوله آموخت ومدتی ملازم او بود سپس با قدم تجرد بسیر بلاد پرداخت و در ماردین شیخ فخرالدین ماردینی را دریافت و مصاحبت او اختیار کرد و فخرالدین او را بسیار ستودی و گفتی در روزگار خویش مانند او کسی ندیدم لکن از تندی و قلت تحفظ و خویشتن داری ، بر او بیم دارم. بزمان ظاهر غازی بن ایوب در سال 579 بحلب درآمد و در مدرسه ٔحلاویه منزل کرد و در درس شیخ حلاویه شریف افتخارالدین حضور یافت. و با شاگردان فقیه او و دیگر فقها در عده ای مسائل مناظره کرد و کسی با وی برنتابید و برهمه فائق گشت و فضل او برشیخ معلوم شد و او را در مجلس خود تقرب داد و بخویش نزدیک کرد و مکانت او در فضل مردمانرا مسلَم گشت و هم از آنزمان فقها بر وی حسد بردند و بشنعت وی زبان دراز کردند تا آنجا که ملک الظاهر مجلس منعقد ساخت و او را با فقها و متکلمین بدان مجلس بخواند و با او مباحثه و مناظره کردند و او با حجج و براهین و ادله ٔ خویش بر همه فائق آمد و ملک الظاهر پایه ٔ فضل او بشناخت و او را بخویش نزدیک کرد و بنظر قبول و اختصاص دروی دید و از این رو بر خشم مناظرین وی بیفزود و او را به الحاد و زندقه نسبت کردند و بملک الناصر نامه ها کردند و او را از فاسد شدن عقیده ٔ پسر یعنی ملک الظاهر در مصاحبت شهاب سهروردی بیم دادند و گفتند عقاید مردمان نیز در این حال بفساد گراید صلاح الدین بملک الظاهر نوشت تا سهروردی را بقتل رساند و تشدید و تأکیدی بلیغ کرد و فقهای حلب به قتل او فتاوی نوشتند و این خبر به سهروردی دادند او از ظاهر درخواست که وی را در مکانی حبس کند و نان و آب از وی بازگیرد تا بدین صورت کشته شود و او چنین کرد و بعضی گویند ملک ظاهر امر داد تا وی را در حبس به خبه بکشتند به سال 587 و در آن وقت سن وی نزدیک چهل سال بود و باز گویند ملک ظاهر از قتل او پشیمان شد و بانتقام مفتیان قتل او برخاست و ایشان را بگرفت و بزندان کرد و از توهین و تذلیل آنان هیچ فرونگذاشت و جماعتی از آن مفتیان را باموال عظیمه مصادره کرد. علاوه بر کتبی که قبلا ازوی ذکر کردیم یاقوت کتاب الالواح العمادیّه و المعارج و اللّمحة و المطارحات و المقاومات را بدو نسبت کند و گوید او راست: اعلم انک ستعارض باعمالک و اقوالک و افکارک و سیظهر علیک من کل حرکة فعلیِة او قولیة او فکریة صورجانیة [ کذا، ظ: روحانیة ] فان کانت تلک الحرکة عقلیة صارت تلک الصورة مادة لملک تلتذ بمنادمته فی دنیاک و تهتدی بنوره فی اخریک و ان کانت تلک الحرکة شهویّة او غضبیّة صارت تلک الصورة مادّة لشیطان یؤذیک فی حال حیاتک و یحجبک عن ملاقاة النور بعد مماتک.
شهرزوری لختی از فضائل و کمالات وی برشمرده وگفته است: اکثر مردم که از فهم حقائق مقاصد او عاجزماندند زبان بطعن او گشادند و وی را بکفر نسبت کردند و لیکن او از این نسبت ها بری است و او دارای حکمت ذوقی و بحثی هردو باشد اگرچه دیگران پیش از وی از طریق کشف از ظواهر بحقائق راه یافته اند مانند ابویزید بسطامی و حسین بن منصور حلاج و لیکن آنان درحکمت بحثی نظری نداشتند و گوید: از شهاب الدین سؤال کردند فخرالدین رازی را چگونه یافتی گفت ذهنش را مشوش دیدم و از فخرالدین پرسیدند که شهاب الدین سهروردی را چگونه دیدی گفت ذهنش مشتعل است از زیادتی ذکا و هوش. و هم از شهاب الدین پرسیدند تو افضلی یا ابوعلی بن سینا گفت در حکمت بحثی با او برابرم یا بالاتر و لکن در حکمت ذوقی از او افضلم.
در سنین عمر او اختلاف است و از سی وسه تا پنجاه نوشته اند و شهرزوری گوید اقرب بصحت سی وسه باشد. ابن رقیقه سدیدالدین گوید با شیخ سهروردی در جامع میافارقین میرفتیم و او را جبه ای کوتاه آسمان گون در بر و فوطه ای بر سر بود یکی از دوستان مرا بکنار کشید و گفت کس دیگر نیافتی تماشی را جز این خربنده. گفتم خاموش این عالم وقت و حکیم روزگار شیخ شهاب الدین سهروردی است و آن مرد از زی ّ وی بحیرت شد و فخرالدین ماردینی میگفت من در عمر خویش هیچکس رابذکا و فراست شهاب الدین ندیدم لکن از تهور و بی مبالاتی وی در سخن همیشه بر او بیمناک بودم و عاقبت نیز آن بود که از آن می هراسیدم. شهاب الدین ، بالائی میانه وریشی نه کوتاه و نه دراز داشت چهره ٔ او بسرخی مایل و جامه ٔ وی مندرس و مرقع بود و چنانکه در سخن بی مبالات در لبس نیز بی تکلف بود و اضافه بر کتب سابق الذکر او در دو موضع قبل ، او راست: کتاب لمحات. رمزالمومی. رقم القدسی (المبدء والمعاد) بفارسی. بستان القلوب. طوارق الانوار. کتاب البصیر. کتابی در تصوف. المفارقات الالهیة. النغمات الالهیة السماویّة. لوامعالانوار. اعتقاد الحکماء. رسالة فی العشق. رسالة فی المعراج. رساله ٔ روزی با جماعت صوفیان. رساله ٔ شرح عقل. رسالة فی جناح جبرئیل. رساله ٔ پرتونامه. رساله ٔ لغت موران. رساله ٔ یزدان شناخت ، رساله ٔ صفیر سیمرغ. کتاب تفسیر آیات من کلام اﷲ و خبر عن رسول اﷲ. رساله ٔ غایة المبتدی. التسبیحات و دعوات الکواکب. کتاب السیمیا. شرح اشارات بفارسی. و باز شهرزوری گوید: او برسبیل تفنن بفارسی و عربی شعر میگفت و این رباعی در تذکره ها از او مشهور است:
هان تا سررشته ٔ خرد گم نکنی
خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو توئی و راه توئی منزل تو
هش دار که راه خود به خود گم نکنی.
و مستشرق معروف فرانسوی معاصر هانری کربن متن مجموعة فی الحکمة الالهیه ٔ او را با مقدمه ٔ مبسوط و فاضلانه بفرانسه در اسلامبول بطبع رسانده و نیز تحقیقاتی در ترجمه ٔ احوال و آثار او در دو رساله ٔ سهروردی حَلَب و روابط اشراق و فلسفه ٔ ایران باستان دارد و این رساله مباحثی است راجع بمنابع افکار سهروردی و حکمت اشراق و ارتباط آن با فلسفه ٔ ایران باستان و ادامه ٔ آن فلسفه تا عصر حاضر.

مقدمه هیاکل النور طبع مصر

لغت نامه دهخدا (1377):
اشراق. [ اِ ] (اِخ ) (شیخ ِ…) شیخ شهاب الدین یحیی بن حبش یا حسین یا عبداﷲبن امیرک مکنی به ابوالفتح. در سهرورد متولد شد.وی را شیخ اشراق و شیخ اشراقی و شیخ نوری و شیخ مقتول و شهاب مقتول و قتیل اﷲ و حکیم مقتول نیز میگفتند.اشراق در اصول فقه و اقسام حکمت و فلسفه بیهمتا بودو در فقه و حدیث و علوم ادبی و برخی از علوم غریبه چون سیمیا و غیره نیز مهارت داشت. در جدل و مناظره بر هر کس فائق بود و نوادر بسیار از وی حکایت شده است. حکمت و اصول فقه را در مراغه از مجدالدین جیلی استاد فخر رازی فراگرفت و دیگر علوم را نیز از استادان دیگر بیاموخت. اهمیت وی بدین سبب است که حکمت اشراق را بار دیگر زنده کرد و در این باره تألیفات گرانبهائی از خود بیادگار گذاشت و همچنان که فارابی حکمت مشائی را که ارسطو و پیروان وی بدان معتقد بودند، تجدید کرد و اساس آنرا استوار داشت ، شیخ اشراق نیز حکمت اشراق را که روش حکمای یونان (بجز ارسطو و اتباعش ) و یا ایرانیان بود، برگزید و قواعد ازیادرفته ٔ آنرا بر اساسی متین بنا نهاد. او بجای بحث و استدلال و برهان و جدل که در حکمت مشائی متداول است ، ذوق و کشف و شهود و اشراقات انوار عقلی را که اساس حکمت اشراق است ، تجدید کرد، اما در عین حال در حکمت مشائی نیز دست داشت و درباره ٔ همه ٔ رشته های فلسفه و حکمت آثاری به وی منسوب است که عبارتند از: آواز پر جبرئیل. اعتقادالحکماء. الواح العمادیة. البارقات الالهیة. البروج.بستان القلوب. البصرة. التلویحات در منطق و حکمت و یا خود نام این کتاب تلویحات لوحیه و عرشیه است. النقیحات در اصول فقه. حکمةالاشراق که با شرح قطب الدین شیرازی سابقاً در تهران در مطبعه ٔ سنگی چاپ شده بود و اخیراً مسیو کربن فرانسوی آنرا با حواشی و تعلیقاتی چاپ کرده است. دعوات الکواکب. رمزالوحی. شرح اشارات. صفیر سیمرغ. صندوق العمل. طوارق الانوار. العشق. الغربةالغریبة، این رساله نیز در آخر حکمت اشراق به اهتمام مسیو کربن طبع شده است. اللمحات یا اللمحة لوامع الانوار. مبداء و معاد فارسی. المطارحات در منطق و حکمت. المعارج. المعراج. النغمات السماویة. النفحات فی الاصول الکلیة در تصوف. هیاکل النور در فلسفه که با بعضی حواشی بضمیمه ٔ کتاب عجایب النصوص فی تهذیب الفصوص واصول المنطق محمدبن سید شریف جرجانی در یک جلد در قاهره چاپ شده است. یزدان شناخت که با تصحیح حاج سید نصراﷲ تقوی در تهران در مطبعه ٔ سنگی بطبع رسیده است.
شیخ اشراق در شاعری نیز ماهر بود و به هر دو زبان فارسی و عربی شعر میسرود، از آن جمله قصیده های قافیه درباره ٔ نفس به روش قصیده ٔ عینیه ٔ ابن سینا گفته است که این بیت از قصیده ٔ مزبور است :
خلعت هیاکلها بجرعاء الحمی
و صبت لمغناها القدیم تشوقا.
و هم از اوست :
و انی فی الظلام رأیت ضوءً
کأن اللیل زین بالنهار
و کیف اکون للدنیا طمیعاً
و فوق الفرقدین رأیت داری
اء أرضی بالاقامة فی فلاة
و اربعةالعناصر فی جواری.
و این رباعی از آثار پارسی اوست :
هان تا سررشته ٔ خرد گم نکنی
خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو توئی و راه توئی منزل تو
هش دار که راه خودبخود گم نکنی.
شیخ اشراق پس از چندی به حلب رفت و بر تمامی عالمان آن سرزمین برتری یافت و مورد احترام ملک ظاهر گردید که از طرف پدر خود صلاح الدین ایوبی سلطان شامات بحکومت حلب و نواحی آن منصوب بود. و در بارگاه سلطان مزبور مکانتی بسزا داشت و بهمین سبب محسود علمای آن دیار شد و او را به سؤعقیده و بی دیانتی متهم داشتند، لیکن تهمتهای ناروای آن گروه بداندیش در ملک ظاهر کارگر نیفتاد و روزبروز بر مکانت و عزت شیخ می افزود تا بدخواهان شیخ به خود صلاح الدین متوسل گردیدند و خواستار قتل شیخ شدند و چون تفتین و بدگوئی آنان در صلاح الدین مؤثر افتاد و ملک ظاهر را به قتل شیخ برگماشت ، ملک ظاهر ناچار در کیفیت قتل شیخ با خود وی گفتگو کرد و او را بی خورد و خوراک گذاشت تا درسال 581 یا 585 یا 587 هَ. ق. در سی وشش سالگی و یا در حدود چهل سالگی و بقول برخی در حدود 88سالگی در حلب زندگانی را بدرود گفت. برخی هم نوشته اند که ملک ظاهر دستور داد وی را در زندان خفه کنند. و رجوع به غزالی نامه ص 94، 95، 96 و ابوالفتوح (شهاب الدین یحیی بن…) شود.

دانش نامه دانش گستر (1389):
(مشهور به: شیخ اشراق و شیخ مقتول) فیلسوف و عارف ایرانی، مؤسس فلسفۀ اشراق. در مراغه از درس مجدالدین جیلی بهره برد و به روایتی از درس ظهیر‌الدین فارسی در اصفهان نیز استفاده کرد. به شامات رفت و مورد توجّه ظاهر، پسر صلاح‌الدین ایوبی، قرار گرفت، ولی به‌خاطر حسد و کینه‌توزی اقران به اتهام زندقه به زندان صلاح‌الدین افتاد و به‌طور مبهمی در ‌۳۸سالگی به‌قتل رسید. سهروردی در فلسفۀ ایرانی و اسلامی جایگاه مهمی دارد. اندیشه و هوش سرشارش، وی را به نقد فلسفۀ مشایی کشاند و درپی آن با بهره‌گیری از حکمت خسروانی و اندیشه‌های هرمسی بنیاد فلسفۀ اشراق را پی ریخت. در این روش فلسفی، کشف حقیقت از طریق شهود و سپس عقل صورت می‌گیرد و در این راستا چون مشاهدات همواره قرین نور است و حجاب‌ها در پرتو ظلمت، بنیاد فلسفۀ اشراق بر دو پایۀ نور و ظلمت پی نهاده شده است. خداوند، نورالانوار و عالم ماده، عالم غواسق و ظلمانیات خوانده شده است. شیخ اشراق تعلیمات خود را در دو ساختار کاملاً متفاوت عرضه داشته است؛ یکی ساختار عقلانی و دیگری ساختار رمزی و شهودی. وی در بخش اول عمدتاً همت خود را به نفی فلسفۀ رایج و کاستی‌های آن معطوف داشته و از همین رو در بحث ضروریات قضیۀ بتّانه را مطرح کرده و بنیاد هیولی و صورت مشایی و حصر مقولات نُه‌گانۀ ارسطویی را نقد کرده است. او با امعان نظر در بحث وجود و ماهیت، گویی به جهت نفی فلسفۀ سینایی به اصالت ماهیت گرویده و بنیاد اصالت نور را پی نهاده و تمام ساختار هستی را، به مقتضای قاعدۀ امکان اشرف، از مرتبه‌ای نوری دانسته و به ناچار در چگونگی ارتباط عالم نور با ظلمت، به طبقۀ حد واسطی به نام مُثُل یا عالم ارباب انواع رسیده است. او در بخش رمزی تعلیمات خود، در واقع با استفاده از اصول عرفانی و چگونگی مراحل کشف، بخشی از مشاهدات زمینی و آسمانی خود یا سالکان دیگر را به‌گونه‌ای رمز‌آلود و دشوار بیان کرده است. سهروردی با ارزش‌دادن به سهم شهود در کشف حقیقت، عارفانی چون ذوالنون مصری، ابوسهل تستری و ابوالحسن خرقانی را از کاملان علوم معرفتی دانسته است. از آثارش به عربی و فارسی: حکمت‌الاشراق؛ تلویحات؛ مشارع و مطارحات؛ مقاومات؛ الالواح العمادیة؛ کلمةالتصوف؛ الواردات و التقدیسات؛ هیاکل‌النور؛ پرتونامه؛ عقل سرخ؛ آواز پر جبرئیل؛ صفیر سیمرغ؛حکمة‌الاشراق؛ المعارج؛ اللمحة؛ یزدان‌شناخت؛ روزی با جماعت صوفیان؛ لغت موران؛ فی حالةالطفولیة؛ قصۀالغربةالغربیة.

همچنین ببینید

لغت نامه: وجود

فاضل تونی، محمدحسین (تون ۱۲۵۱ـ تهران ۱۳۳۹ش): حقيقت وجود گاه به معناى مصداق مقابل مفهوم …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *