در نوشته زیر دو طرز تفکر و مدلِ اندیشیدن، با تفکیک و تفصیلِ مراحلِ آن به تصویر کشیده شده است. به نظر شما کدام یک از این اندیشه ها درست و قابل اعتناء است؟ این اندیشه ها را از منظر صاحبانشان گزارش می کنم:
[گروه اول:]
1. از افق اعلای حیات می نگرد. کلّ را می بیند و کلّیات را در می یابد. آنگاه جزئیات را در سایه یِ آن کلیات می فهمد.
2. اجزاء این جهان و روابطِ میانِ آنها را می بیند.
- خود را نیز جزئی از اجزاء این جهان می داند. اجزاءِ این جهان، او را در خود فروبرده اند.
- آنها را نظامند و قانونمند و و برنهاده و موضوع می یابد.
- از درک این قانون ها و وضع ها متحیر و بی تاب می شود.
- این جهانِ نظام مند و مرتبط به هم و به انسان را مخلوق می یابد، و آن را به مبدئی مُنتسب می کند.
- منظور از مخلوق بودن آنست که در پس این مظاهر تقدیر و اندازه گیری و طرحی قراردارد. این طرح ها و اندازه ها به طرَّاح و مُقَدِّری وابسته اند.
- موجودات و قوانین آنها را آیاتِ این طرّاح و خالق می بیند.
- در این جهان سه گونه ارتباط را درک می کند:
الف- ارتباطات اجزاء جهان با یکدیگر. ب- ارتباط جهان و اجزاء آن با خدا. ج- ارتباطات جهان و اجزاء آن با انسان.
- برای این ذهن ادراک انعام و نعمت مقدور می گردد. آن اجزائی از جهان که با حُسنِ حال او ارتباط دارد، نِعمت “تلقی” می شود.
- بابِ شکر برای او گشوده می گردد. او شکرِ منعم را بر خود واجب می داند.
[گروه دوم:]
1. از افق اعلای حیات می نگرد. کلّ را می بیند و کلّیات را در می یابد. آنگاه جزئیات را در سایه یِ آن کلیات می فهمد.
2. اجزاء این جهان و روابطِ میانِ آنها را می بیند.
- خود را نیز جزئی از اجزاء این جهان می داند. اجزاءِ این جهان، او را در خود فروبرده اند.
- آنها را نظامند و قانونمند می یابد.
- از درک این قانون ها و وضع ها متحیر و بی تاب می شود.
- این جهانِ نظام مند و مرتبط به هم و به انسان را قائم به خود می یابد. به این معنی که مخلوق نیست، و به هیچ مبدئی منتسب نمی باشد.
- منظور از قائم به خود بودن اینست که در پس این مظاهر، هیچ تقدیر و اندازه گیری و طرحی قرار ندارد. هیچ طرَّاح و مُقَدِّری در پس این مظاهر نیست.
- جهان و موجودات و قوانین آنها قائم به خود اند.
- موافق دیدگاه این ناظر، در این جهان تنها دو گونه ارتباط وجود دارد:
الف- ارتباطات اجزاء جهان با یکدیگر. ج- ارتباطات جهان و اجزاء آن با انسان.
این دو ارتباط تنها به اعتبار ناظر به دو ارتباط تفکیک می شود؛ و گرنه کلیّت جهان است و اجزاء، و ارتباط اجزاء با یکدیگر.
- برای این ذهن، دیگر ادراک اِنعام و نِعْمت و مُنْعِم موضوعیتی ندارد. آن اجزائی از جهان که با حُسنِ حال او ارتباط دارند، تنها به کلیّت این جهان و اجزاء آن مرتبط است. چون مبتنی بر طرحِ طرّاحی هم نیست، یا بر پایه تصادف تحقق یافته است، یا مبتنی بر نظمی خود جوش.
- چون در پس این مظاهر طرّاح و خالقی هم نیست، تلاش برای ارتباط با او موضوعیتی ندارد.
خوانندگان گرامی، در صورت تمایل می توانند، نظرشان را درباره این دو طرز تفکر بیان نمایند.
مسعود تلخابی