فلسفه فرایند فهم را مطالعه می کند. در فرایند فهم سه چیز حضور دارد: فاعل فهم (=مخاطب)، موضوع فهم (=اثر)، خالق اثر. “موضوع فهم” و “اثر” چیز های متعددی را در بر می گیرد: گفتارها و نوشتارها و آثار هنری از آن جمله اند. “خالق اثر”، که به او “مؤلف” نیز می گویند، انگیزه ها و ذهنیات و معانی خود را، خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه، در اثر خویش گنجانده است. “فاعل فهم” و “مخاطب” سعی می کند، به این انگیزه ها و ذهنیات و معانی نزدیک شود، و آنها را دریابد.
حال، در اینجا این سؤال، مطرح می شود که اگر فیلم را به عنوان یک اثر هنری در نظر آوریم، خالق و مؤلف آن چه کسی خواهد بود؟ مخاطب در مواجهه با فیلم، دنبالِ معانی و ذهنیات و انگیزهای چه کسی باید باشد؟
در پاسخ به این سؤال “نظریه مؤلف در سینما”، پدید آمد. این نظریه نشان داد که “فیلم سینمایی” یک اثر هنری است و مانند هر اثر هنری دیگری یک “سازنده” یا “مؤلف” دارد، و او کارگردان آنست.
برای نخستین بار، منتقدان جوانِ نشریه فرانسوی “کایه دو سینما”[1]، مفهوم مؤلف را، در سینما، مطرح کردند. فرانسوا تروفو[2]، فیلمساز، نظریهپرداز و منتقد سینمایی فرانسوی، که از جمله آنان بود، مفهوم مؤلف را در سال 1954 در مقاله خود به کاربرد. [3]
این گروه، فیلم را به عنوان اثر هنری جدی گرفتند؛ و برای نخستین بار، نه از روی خط داستانی یا سوژههای روایتی، بلکه بر پایهی معیارهای ساختاری و شناسههای تألیفی به ارزیابی و دستهبندی فیلمهای سینمایی پرداختند. ایشان، فیلسمازان و کارگردانان را به “مؤلف” و “غیر مؤلف” تقسیم کردند، و کارگردانان فیلمهای استودیویی تجاری و معمولی سینما را “غیر مؤلف” و تنها میزانسن دهنده دانستند. “فیلم سازان غیر مؤلف” معمولا فیلمنامهای را که توسط دیگری نوشته شده است به پرده سینما منتقل میکنند. طبق نظر ایشان، فیلمسازان مؤلف فیلمهایی را مینویسند، و کارگردانی میکنند که از داستانهای سطحی فراتر می رود، سؤالات بزرگتری را درباره انسان و جهان مطرح میکند و موضوعات عمیقتری را به شیوهای ظریف و ماهرانه کندوکاو میکرد. مؤلفان معمولاً فیلمنامههای خود را خودشان مینویسند یا حداقل روی فرآیند نوشته شدن فیلمنامه نفوذ فراوانی دارند.
آندره بازن[4]، مؤسس نشریه «کایه دو سینما» و همکارانش، به ویژه فرانسوا تروفو و کلود شابرول”[5] با مطالعۀ دقیق و سیستماتیک کارهای چند کارگردان نامی به این نتیجه رسیدند که سینماگرانی مانند “چارلی چاپلین”[6]، “ژان رنوار”[7]، “اورسن ولز”[8]، “هوارد هاکز”[9] و “آلفرد هیچکاک”[10] تنها “کارگردان” نیستند، بلکه “خالق” یا “مؤلف” آثار خود هستند، و “دستخط” آنها را در هر فیلمی که ساختهاند میتوان تشخیص داد.
آنان، با بررسی فیلمهای برجسته نشان دادند که کارگردان بیش از هر عامل دیگری در شکل نهایی فیلم سینمایی نقش دارد. اوست که به فرم تصویری و قالب نهایی هر فیلمی جان میدهد، و آن را می نگارد.
برای نمونه، سینماگرانی مانند “یوزف فون اشترنبرگ”[11] یا “هوارد هاکز”[12] در ژانرها و سبکهای گوناگون فیلم ساختهاند، اما در تمام آثارشان، از کمدی تا جنایی و وسترن، میتوان رد خلاقیت آنها را آشکارا مشاهده کرد.
“اندرو ساریس”[13]، نظراتِ گروه “کایه دو سینما” را پذیرفت، و آن را با جزئیات بیشتری گسترش داد، و تعریف جامع تری از “فیلمساز مؤلف”، بیان کرد. وی، فیلمساز مؤلف را، بر اساس سه معیار اصلی مشخص کرد:
یک: سبک بصری مشخص
دو: مهارتهای فنی منحصر به فرد
سه: دلالتهای معنای متعلق به فیلمساز
فیلمسازانِ مؤلف، سبک خاصی را پیروی می کنند. وقتی به مجموعه آثار فیلمسازان مؤلف نگاه کنید، معمولا میتوانید تکنیکهای فیلمبرداری مشترک و مضامین ثابتی را ببینید. مؤلفان، فیلم هایی می سازند که مال خودشان است. این شیوه، در تضاد با شیوه استاندارد کارگردانی استودیوهای آن دوره بود که صرفاً فیلمنامه را با بررسی و تغییری اندک روی صفحه سینما به تصویر میکشیدند. فیلم های مؤلفان، دارای لایههای معنایی متعددی است، و حرفهای بیشتری برای گفتن دارد. این فیلم ها، متمایز و فراتر از نمایشهای سرگرمیمحوری است که توسط استودیوهای بزرگ تولید می شوند. در این فیلم ها، دیدگاهها و افکار فیلمسازان انعکاس می یابد.[14]
نظریه مؤلف به ویژه در شناخت سینمای نو، ابزاری کارآمد و سودمند است. بسیاری از فیلمهای سینمای مدرن در نگاه اول پیچیده یا نارسا به نظر میرسند و تماشاگر تنها با قراردادهای تصویری شناخته شده یا رمزگان سنتی رایج، قادر به گشودن رازهای پنهان آنها نیست. اما اگر تماشاگر بداند که فیلمی از “میکلآنجلو آنتونیونی”[15] یا “اینگمار برگمن”[16] را میبیند؛ فیلم، رازهای خود را به روی تماشاگر باز میکند و با زبانی بهتر با او سخن میگوید.[17]
بنابرین وقتی با یک فیلمی که اثر هنری است مواجه می شویم، علاوه بر عناصر و اجزاء آن، از فیلم نامه و چیز های دیگر، فرم و ساختاری را باید ببینیم که چون یک متن قابل خواندن است، و معانیی را در ضمن خود دارد. این “فرم و صورت” از یک سو، و آن “معانی” از سوی دیگر، با “مؤلف” و “خالق اثر” که “کارگردان” باشد، پیوند ناگسستنی دارد. فهم فیلم، در درون این مثلث (فرم، معنی، کارگردان) انجام می گیرد. “نظریه مؤلف در سینما” با نظریه های “کلاسیک” و “مدرن” در هرمنوتیک سازگار است.
پی نوشت ها:
[1] – در اوایل دهه ۱۹۵۰ آندره بازن منتقد و فیلمشناس نامی، ماهنامهی “کایه دو سینما” را پایهگذاری کرد. دیدگاه غیرسنتی او گروهی از منتقدان جوان و نوجو را پیرامون مجله گرد آورد. آنها ضمن ستایش از کمال هنری و پیشرفت تکنیکی سینمای هالیوود، به انتقاد ریشهای از سینمای فرانسه پرداختند، و از فیلمسازان خواستند که خود را از بند کلیشههای سنتی رها کنند. آندره بازن و همکاران جوانش به مطالعه دقیق و کارشناسانهی سینمای جهان دست زدند.
[2] – François Truffaut
[3] – فرانسوا تروفو به عنوان منتقد، در ژورنال پرنفوذ فرانسوی «کایه دو سینما» (Cahiers du cinema) به معنی “دفترچههای سینما” مطلب می نوشت. او مفهوم مولف را در مقاله خود، به نام “Une suree tendance du cinéma français” (گرایشی خاص در سینمای فرانسه”) به کار برد..
[4] – André Bazin
[5] – Claude Chabrol
[6] – Charlie Chaplin
[7] – Jean Renoir
[8] – Orson Welles
[9] – Howard Hawks
[10] – Alfred Hitchcock
[11] – Josef von Sternberg
[12] – Howard Hawks
[13] – Andrew Sarris
[14] – https://cinemaschools.ir
[15] – Michelangelo Antonioni
[16] – Ernst Ingmar Bergman
[17] – https://www.dw.com/fa-ir
مسعود تلخابی