کلیله و دمنه تنها اثر ادبی در جهان باستان است که از حدود هزار و پانصد سال پیش تا بدین سو، مقصد و مهمان بسیاری از زبانها، من جمله: سریانی، عربی، عبری، فارسی، پهلوی، یونانی، ترکی، لاتینی، حبشی و … شده است. این حد از اقبال به ترجمه این تحفه هند، اعجابآور و در عین حال حاکی از اهمیت محتوای حکمی و اخلاقی و سیاسی آن در میان ملل و اقوام مختلف بوده است تا جایی که جواد طباطبایی فقید در مورد اهمیت این کتاب میگفت:کلیله و دمنه تداوم سنت سیاستنامهنویسی بوده و این کتاب باید در دانشکدههای علوم سیاسی در ذیل تاریخ اندیشه سیاسی ایران تدریس شود.
از قضا، قصه مذکور بن مایههایی از یک نوع تفکر سیاسی را در خود جمع دارد که هر گونه شرح و تفسیر این داستان، بدون در نظر گرفتن آن سویههای سیاسی، به نوعی نقض غرض پدیدآورندگان این متن مهم خواهد بود. مطابق این قصه تمثیلی که از زاویه دید کلاغی که زاغ سیاه حیوانات یک شکارگاه را چوب میزند، روایت میشود:
قومی کبوتر که ممثّل رعیت یا مردم عادی است با یک وکالتنامه نانوشته سیاسی، در ظلّ طاعت کبوتر مُطَوَّقه که تمثیلی از حاکم صالح و آرمانی است، روزگار میگذراندند.کبوتران در فراشد قصه و از آنجا که اقتضای طبایع عامه است، برای برچیدن دانههای پاشیده شده غافلوار فرود آمده و گرفتار دام چیدهی صیاد میشوند. بنا به نص داستان، رفتار کبوتران در آن بند بلا کاملاً غریزی و هیجانی است؛ طوری که هر یک از آنها _بیتوجه به صیادی که گرازان به دنبال ضبط آنهاست_ صرفاً برای خلاصی خویش پر و بال میزنند. رفتاری کاملاً فردی و خودخواهانه که در نوع خود تمثیلی است از واکنش عوام ِ مردم در مواجهه با شداید روزگار،که به تبع آن، بلاتکلیفی و هرج و مرج و بیسامانی رخ میدهد. به گفته گوستاو لوبون در کتاب «روانشناسی تودهها»، توده مردم در پاسخگویی به محرکات محیطی پیش از آنکه از مغز دستور پذیرند تحت تأثیر نخاع شوکی و سوائق خویش عمل میکنند. به گفته همو از اینجاست که توده مردم به مثابه یک گله به رهبر و شبان احتیاج پیدا میکنند. کبوتر طوقدار که رهبری گله کبوتران را در دست دارد در گام اول با ایجاد یک همنوایی گروهی به مدیریت بحران میپردازد؛ به این معنی که به آنها امر میکند؛ همگنان باید رهایی یاران را بر خلاصی خود مقدم بدارند و از خودبینی و خیرهسری دست بکشند. فرونشاندن غلیان و هیجان کبوتران، شروع کار است و رهبر مدبٌر باید برای عبور از بحران چیزی در آستین داشته باشد. اینجاست که مطوقه، داهیانه ارائه طریق کرده و امر به کندن دام از زمین میکند؛کبوتران بیچون و چرا فرمانش را نگاه میدارند و به اشارت او مسیرشان را نیز تغییر داده و به سوی درختستانها پر میکشند تا دست صیاد به آنها نرسد.اما هنوز کار تمام نشده و کبوتران فقط زندان خود را از زمین به آسمان بردهاند و فعلاً از آزادی خبری یوخ! این جاست که با خصیصه دیگر مطوقه آشنا میشویم؛ این رهبر کاربلد دوست و متحد سرد و گرم چشیدهای نیز دارد که میتواند با بریدن بندهای کبوتران، این قصه را به سر برساند. به تعبیر دیگر یکی دیگر از لوازم زعامت قوم، داشتن دیپلماسی فعال و متحدان نیرومند است که در هنگام بلا بتوان به آنها پناهید و موش باهوش قصه یعنی زبرای زیرک چنین دوست و متحدی است.
تا این جای کار با فرمانروایی ِ مطلقه مطوقه و فرمانبرداری کبوترانی مواجه هستیم که هر یک بنا به اراده معطوف به عقلانیت وظایف خود را به نیکی به جای آوردهاند، اما نکته اخلاقی ماجرا که به داستان، چاشنی اخلاقی و معنوی میدهد و مطوقه را در حد یک کبوتر حرم محبوب و معصوم میکند، آنجاست که او به زبرا مؤکداً میگوید که نخست بند یاران را باز کند و بعد از آنها، او را آزاد سازد. این گونه چانه نزدن بر سر جان، یادآور قول ارسطوست آن جا که میگوید: «هر چند مرد کامل بی جهت خود را به خطر نمیاندازد ولی در مواقع سخت باید از بذل جان نیز دریغ نکرد چرا که مرد کامل میداند که حیات فقط تحت شرایط معینی با ارزش است.» از سوی دیگر خواننده این قصه متوجه میشود که این رهبر دانا به یک نوع روانشناسی و علمالنفس نیز تفطن داشته و میدانسته که لازمه برانگیختگی، داشتن انگیزه است و تا انگیزه بزرگی نباشد انگیختگی شاقی نیز در کار نخواهد بود.به عبارتی، آزاد کردن مطوقه به عنوان آخرین کبوتر دربند، انگیزه لازم را برای زبرا فراهم میساخت که هر چند ملالتش به نهایت هم رسیده باشد اهمال در مورد این رفیق موافق را جایز نشمرد.
مهدی نصیری