طباطبایی، محمدحسین (تبریز ۱۲۸۱ـ قم ۱۳۶۰ش):
در جهان هستى كه داراى موجودات بسيار و پديده هاى بی شمار بوده و ما نيز جزئى از مجموعه آنها مى باشيم بسيار مىشود كه چيزى را راست و پا برجا پنداشته و موجود انگاريم و سپس بفهميم كه دروغ و بى پايه بوده است، و بسيار مى شود كه چيزى را نابود و دروغ انديشيده و پس از چندى به ما روشن شود كه راست بوده و آثار و خواص بسيارى در جهان داشته است.
از اين رو ما كه خواه نا خواه غريزه بحث و كاوش از هر چيز كه در دسترس ما قرار بگيرد و از علل وجود وى داريم بايد موجودات حقيقى و واقعى (حقايق به اصطلاح فلسفه) را از موجودات پندارى (اعتباريّات و وهميّات) تميز دهيم.
و گذشته از اين كاوش غريزى براى رفع حوائج زندگى، دست به هر رشته از رشته هاى گوناگون علوم بزنيم اثبات هر خاصه از خواص موجودات به موضوع خود
يك سلسله بحث هاى برهانى كه غرض و آرمان نامبرده را تأمين نمايد و نتيجه آنها اثبات وجود حقيقى اشياء و تشخيص علل و اسباب وجود آنها و چگونگى و مرتبه وجود آنها مى باشد «فلسفه» ناميده مى شود. (اصول فلسفه و روش رئالیسم)
طباطبایی، محمدحسین (تبریز ۱۲۸۱ـ قم ۱۳۶۰ش):
[تفاوت علم و فلسفه: ] علوم ديگر روش بحث و نتيجه كاوش آنها اين گونه نيست و در هر يك از آنها كه تأمل كنيم خواهيم ديد كه يك يا چند موضوع را مفروض الوجود گرفته و آنگاه به جستجوى خواص و آثار وى پرداخته و روشن مى كند. هيچ يك از اين علوم نمى گويد فلان موضوع موجود است يا وجودش چگونه وجودى است، بلكه خواص و احكام موضوع مفروض الوجودى را بيان كرده و وجود و چگونگى وجود آن را به جاى ديگر (حس يا برهان فلسفى) احاله مى نمايد. چنانكه ما در خواص و احكام اشياء گاهى دچار خطا يا ترديد مى شويم، مثلا مى گوييم فلان تركيب فلان طعم را ندارد (با جزم يا ترديد) در صورتى كه داشته يا بالعكس، همچنان گاهى در اصل بود و نبود اشياء مبتلا به خطا يا جهل مى شويم، مثلًا مى گوييم روح در خارج نيست يا بخت و شانس هست. پس روشن است كه سبك بحث در دو مثال گذشته يكسان نيست، بلكه نخست بايد وجود شئ را اثبات كرد يا او را مفروض الوجود گرفت و سپس به خواص و احكامش پرداخت. (اصول فلسفه و روش رئالیسم)
طباطبایی، محمدحسین (تبریز ۱۲۸۱ـ قم ۱۳۶۰ش):
[تعامل فلسفه و علم: ] ما بيشتر اوقات پس از آنكه از راه كاوش علمى به احكام و خواص موضوعى پى برديم، به چگونگى وجود نيز پى برده و مى فهميم كه وجودش چگونه وجودى بوده و با كدام علت مرتبط است؛ مثلا در طبيعات به ثبوت مى رسانيم كه جزئى از ماده پروتون است كه با حركت سريعه به گرد خود گردش مى كند، سپس مى گوييم: «پس حركت وضعى دورى در خارج داريم».
روشن است كه اين سخنان دو قضيه است نه يكى، زيرا گفتار نخستين (جزئى از ماده پروتون است و به گرد خود مى چرخد) به برهان طبيعى و تجربه علمى متكى است و گفتار دومى (حركت دورى وضعى در خارج داريم) به گفتار نخستين مستند است نه به برهان و تجربه مستقيماً.
و از همين جا روشن مى شود كه چنانكه همه علوم در استوارى كاوشهاى خود متوقف و نيازمند به فلسفه مى باشند، فلسفه نيز در پارهاى از مسائل متوقف به برخى از مسائل علوم مى باشد كه از نتايج آنها استفاده كرده و مسأله انتزاع نمايد. (اصول فلسفه و روش رئالیسم)
مُطهّری، مرتضی (فریمان ۱۲۹۸ـ تهران ۱۳۵۸ش):
[برای آدمی مسأله هایی طرح می شود. این مسائل متعدد و متنوع هستند.] در ميان همه [مسائل و] مجهولاتى كه انسان آرزوى دست يافتن به [پاسخ] آنها را دارد، يك رشته از مسائل است كه از [نظر کلیت و عمومیت] اين لحاظ در درجه اول اهميت قرار دارد، و آنها همان مسائل مربوط به نظام كلى عالم و جريان عمومى امور جهان، و رمز هستى و راز دهر مى باشد. انسان خواه از عهده بر آيد، و خواه بر نيايد نمى تواند از كاوش و فعاليت فكرى درباره آغاز و انجام جهان، مبدأ و غايت هستى، حدوث و قدم، وحدت و كثرت، متناهى و نامتناهى، علت و معلول، واجب و ممكن و آنچه از اين قبيل است خود دارى كند؛ و همين خواهش فطرى است كه «فلسفه» را براى بشر به وجود آورده است. فلسفه سرا پاى هستى را جولانگاه فكر بشر قرار مى دهد، و عقل و فكر انسان را بر روى بال و پر خود مى نشاند، و به سوى عوالمى كه منتهاى آرزو و غايت اشتياق انسان، سير در آن عوالم است، پرواز مى دهد. (مقدمه اصول فلسفه و روش رئالیسم)
مُطهّری، مرتضی (فریمان ۱۲۹۸ـ تهران ۱۳۵۸ش):
«فلسفه» در نقطه مقابل «سفسطه» قرار دارد و چون سوفسطائى منكر واقعيت خارج از ظرف ذهن است و تمام ادراكات و مفاهيم ذهنى را انديشه خالى مى داند، در نظر وى «حقيقت» يعنى ادراك مطابق با واقع معنى ندارد؛ اما فيلسوف به واقعيتهاى خارج از ظرف ذهن اذعان دارد و پارهاى از ادراكات را به عنوان حقايق و ادراكات مطابق با واقع مى پذيرد، و از طرف ديگر به وجود برخى از ادراكات كه با واقع مطابقت ندارند (اعتباريات و وهميات) نيز اذعان دارد.
لهذا مجموع ادراكات و مفاهيم ذهنى در نظر فيلسوف سه دسته مهم را تشكيل مى دهند:
(1) «حقايق» يعنى مفاهيمى كه در خارج مصداق واقعى دارند.
(2) «اعتباريّات» يعنى مفاهيمى كه در خارج مصداق واقعى ندارند لكن عقل براى آنها مصداق اعتبار مى كند يعنى چيزى را كه مصداق واقعى اين مفاهيم نيست مصداق فرض مى كند؛ … براى آنكه خواننده فى الجمله بتواند ادراكات حقيقى را از ادراكات اعتبارى تميز دهد مثال ساده اى ذكر مى كنيم:
مثلًا اگر از هزار نفر سرباز يك فوج تشكيل داده شود هر يك از سربازها يك جزء از اين فوج به شمار مى رود و خود فوج عبارت است از مجموع نفرات. نسبت هر فرد به مجموع نسبت جزء به كل است. ما هم هر يك از افراد را ادراك مى كنيم و درباره آنها حكم هاى مختلفى مى نماييم و هم مجموع آنها را كه «فوج» ناميده ايم و درباره آن نيز حكم هاى مخصوصى مى نمائيم.
ادراكات ما نسبت به افراد، ادراكات حقيقيه است زيرا مصداق واقعى خارجى دارد و اما ادراك ما نسبت به مجموع، اعتبارى است زيرا «مجموع» مصداق واقعى ندارد، و آنچه واقعيت دارد هر يك از افراد است نه مجموع.
(3) «وهميّات» يعنى ادراكاتى كه هيچ گونه مصداقى در خارج ندارند و باطل محض مى باشند، مثل تصور غول و سيمرغ و شانس و امثال آنها.
فلسفه سعى مى كند با ميزانهاى دقيق خود امور حقيقى را از دو دسته ديگر جدا سازد.
لازم است تذكر داده شود چيزى كه بسيار دشوار است و از لغزشگاه هاى فلاسفه به شمار مى رود تميز امور اعتبارى است كه حقيقت نما هستند از حقايق.
دانشمندان جديد اروپا كه به نقادى عقل و فهم انسان پرداخته اند كوشش بسيار كرده اند كه ساخته هاى ذهن را از حقايقى كه واقعيت خارجى دارند جدا سازند و همين امر سبب انحراف بعضى از آنان شده و آنها را تا سرحد ايده آليسم idealism (سفسطه) كشانيده كه يكباره جميع مفاهيم را صرفاً مصنوع ذهن دانسته اند و بعضى ديگر احياناً مسلك شك (scepticism) را اختيار كرده اند.
در فلسفه اسلامى نيز عنايت خاصى نسبت به اين مطلب مبذول شده و تحقيقات سودمندى براى تفكيك اعتباريات از حقايق به عمل آمده است. (پاورقی های اصول فلسفه و روش رئالیسم)
مُطهّری، مرتضی (فریمان ۱۲۹۸ـ تهران ۱۳۵۸ش):
[نیاز به فلسفه: ] ما از دو جهت نيازمند به فلسفه مى باشيم:
يكى از نظر كاوش غريزى و اينكه بشر طبعاً علاقه مند است حقايق را از اوهام، و امور واقعيتدار را از امور بى واقعيت تميز دهد،
و ديگر از راه نيازمندى علوم به فلسفه، زيرا چنانكه گفته خواهد شد هر يك از علوم اعم از طبيعى يا رياضى خواه با اسلوب تجربى پيش برود و خواه با اسلوب برهان و قياس، شئ معينى را كه اصطلاحاً موضوع آن علم ناميده مى شود موجود و واقعيتدار فرض مى كند و به بحث از آثار و حالات آن مى پردازد، و واضح است كه ثبوت يك حالت و داشتن يك اثر براى چيزى وقتى ممكن است كه خود آن چيز موجود باشد، پس اگر بخواهيم مطمئن شويم چنين حالت و آثارى براى آن شئ هست بايد قبلًا از وجود خود آن شئ مطمئن شويم و اين اطمينان را فقط «فلسفه» مى تواند به ما بدهد. (پاورقی های اصول فلسفه و روش رئالیسم)
مُطهّری، مرتضی (فریمان ۱۲۹۸ـ تهران ۱۳۵۸ش):
لفظ «فلسفه» اخيراً در موارد زيادى به كار برده شده و نتيجتاً داراى معناى ابهام آميزى شده است، به طورى كه هر كسى از لفظ «فلسفه» پيش خود معنايى مى فهمد تا جايى كه بعضى گمان مى كنند فلسفه يعنى اظهار نظرهاى آميخته با بهت و تحيّر درباره جهان، و برخى كار را به جايى كشانيده اند كه خيال مى كنند فلسفه يعنى پراكنده گويى و احياناً تناقض گويى، و برخى بين مسائل فلسفى و مسائلى كه در ساير علوم مورد گفتگو قرار مى گيرد فرق نمى گذارند و از اين رو حل يك مسأله فلسفى را از علوم ديگر انتظار دارند و يا مسأله اى را كه مربوط به علوم ديگر است جوابگويى آن را از فلسفه مىخواهند، و عده ديگر بين اسلوب فكرى كه در فلسفه مورد استفاده قرار مى گيرد (اسلوب قياس عقلى) و اسلوب فكرى كه در ساير علوم مخصوصاً طبيعيات (اسلوب تجربى) از آن استفاده مى شود فرق نمى گذارند و انتظار دارند مسائل دقيق و عميق فلسفه را كه جز با براهين مخصوص عقلى نمى توان كشف كرد در زير ذره بين ها يا لابلاى لابراتوارها پيدا نمايند.
لفظ «فلسفه» كه ريشه يونانى دارد سابقاً به يك معناى عام گفته مى شد كه شامل جميع معلومات نظرى و عملى بود و تقريباً با لفظ «علم» مرادف بود. در ميان دانشمندان ما هم همين اصطلاح جريان داشت لكن اخيراً از زمانى كه در پاره اى از علوم، اسلوب برهان و قياس عقلى جاى خود را به اسلوب تجربى داد، در اصطلاح دانشمندان لفظ «علم» و «فلسفه» هر يك به معناى جداگانه گفته مى شود.
و بايد در نظر داشت كه اصطلاحات دانشمندان جديد نيز به حسب اختلاف نظرها و مسلكهايى كه در باب فهم و عقل انسان و حدود توانايى قواى مدركه دارند فرق مى كنند.
معمولًا آنان كه هم اسلوب تجربى و هم اسلوب برهان و قياس عقلى را صحيح و معتبر مى دانند به آن رشته از مسائل كه محصول تجربيات بشر است «علم» مى گويند و به آنها كه صرفاً جنبه تعقلى و نظرى دارد «فلسفه» مى گويند.
و چون حكمت اولى- كه سابقاً يكى از شعب سه گانه فلسفه نظرى شمرده مى شد و دانشمندان قديم آن را از آن جهت كه كاملًا تعقلى و نظرى بود «فلسفه حقيقى» و از آن جهت كه در اطراف كلىترين موضوعات يعنى «وجود» بحث مى كرد و مشتمل بر كلىترين مسائل بود آن را «علم كلى» و از آن جهت كه يكى از مسائل آن، بحث از علة العلل و واجب الوجود بود «الهيّات» مى خواندند و در يونان باستان به مناسبت خاصى…«متافيزيك» (metaphysics) خوانده مى شد- صرفاً محصول قوه تعقل بشر است و تجربه حسى در مسائل آن راه ندارد، غالباً هر وقت «فلسفه» گفته شود مقصود همان است.
ولى از قرن هفدهم به بعد گروهى از دانشمندان پديد آمدند كه ارزش «برهان» و «قياس عقلى» را به كلى انكار كردند و اسلوب تجربى را تنها اسلوب صحيح و قابل اعتماد دانستند. به عقيده اين گروه فلسفه نظرى و تعقلى كه مستقل از علم باشد پايه و اساسى ندارد، و علم هم محصول حواس است و حواس جز به ظواهر و عوارض طبيعت و فنومنها (phenomen) تعلق نمى گيرد، پس مسائل «فلسفه اولى» كه صرفاً نظرى و تعقلى و مربوط به كنه واقعيات و امور غير محسوسه است بى اعتبار است و اين گونه مسائل براى بشر نفياً و اثباتاً درك نشدنى است، آنها را بايد از دايره بحث خارج كرد و امور غير قابل تحقيق ناميد.
اگوست كنت (August Cont) دانشمند معروف فرانسوى قرن نوزدهم يكى از كسانى است كه منكر فلسفه عقلى و نظرى است ولى در عين حال به يك فلسفه حسّى متّكى به علوم معتقد است به اين معنى كه بيان روابط علوم را با يكديگر و همچنين پارهاى از فرضيه هاى بزرگ را كه در همه يا غالب علوم مورد استفاده قرار مى گيرد از لحاظ شباهتى كه فى الجمله به فلسفه اولى از حيث كلى و عمومى بودن دارند «مسائل فلسفى» مى خواند. امروز هم بيان روشهاى علوم و متدهايى كه در هر يك از علوم به كار برده مى شوند به نام «فلسفه علمى» خوانده مى شود.
اين فلسفه حسى كه اگوست كنت قائل است و همچنين ساير سيستمهاى فلسفى حسى كه از طرف فلاسفه امپيريست (empirist) يا حسيون ابراز شده متكى به علوم حسى است و مانند خود آن علوم محدود است، و از حدود توجيه عوارض و ظواهر طبيعت (فنومنها) تجاوز نمىكند.
[اکنون ] با فلاسفه حسى و كسانى كه فلسفه اولى را از آن جهت كه صرفاً نظرى است و از قلمرو حس و تجربه بيرون است قابل بحث و تحقيق نمى دانند كارى نيست. ردّ عقيده اين دسته از دانشمندان و بيان اينكه اسلوب برهان و قياس عقلى، مفيد و معتبر است و مسائل فلسفه اولى قابل تحقيق است، در [جای دیگری] خواهد آمد.
در اين [جا] گفتگو با كسانى است كه نفياً يا اثباتاً به بحث در مسائل اين فلسفه مى پردازند. گفتگو با ماترياليستها (materialist) و طرفداران ماترياليسم ديالكتيك (dialectic materialism) است كه در مسائل اين فلسفه نظرى اظهار نظر مى كنند بدون آنكه اين مسائل را از مسائل مربوط به علوم تفكيك كنند.
و عجب اين است كه اين دانشمندان در عين اينكه به نفى يا اثبات مسائلى كه گواهى از حس و علوم حسى ندارد مى پردازند خود را همه جا تابع منطق حس و تجربه معرفى مى كنند.
خواننده محترم بايد از حالا متوجه باشد…كه فلسفه مادى و آخرين سيستم آن «ماترياليسم ديالكتيك» يك فلسفه نظرى است نه يك فلسفه حسى و تجربى.
البته در اروپا برخى از دانشمندان بوده اند كه طرفدار فلسفه حسى بوده اند ولى فلسفه آنها نه مادى است و نه الهى، زيرا فلسفه حسى آنها قهرا محدود بوده به مسائل مربوط به علوم حسى، و طبق منطق حسى خود ناچار درباره كنه وجود سكوت كرده اند.
بارزترين فلسفه هاى حسى همان فلسفه پوزيتيويسم (positiviSm) اگوست كنت است كه در بالا اشاره شد، ولى [طرفداران] فلسفه مادى با آخرين شكل خود (ماترياليسم ديالكتيك) هر چند ابتدا از جنبه تبليغاتى دم از حس و علوم حسى مى زنند و گاهى يك مسأله علمى را تحريف كرده گواه مى آورند، هرگز پابند اين منطق نبوده، مسائل تعقلى و نظرى فلسفه اولى را كه گواهى از حس و تجربه ندارد مورد بحث قرار مى دهند.
لهذا در اين [جا] به معرفى اين فلسفه (كه ماديين خواه ناخواه وارد مباحث آن مىشوند) و تفكيك آن از مسائل علوم (كه ماديين آنها را از يكديگر تفكيك نكرده، خلط مبحث مى كنند) پرداخته شده است.
پس منظور از فلسفه در اين [جا] همان «فلسفه اولى» است كه صرفاً نظرى و تعقلى است. (پاورقی های اصول فلسفه و روش رئالیسم)
مُطهّری، مرتضی (فریمان ۱۲۹۸ـ تهران ۱۳۵۸ش):
فلسفه عبارت است از يك سلسله مسائل بر اساس برهان و قياس عقلى كه از مطلق وجود و احكام و عوارض آن گفتگو مى كند. فلسفه از بود و نبود اشياء سخن مى گويد و احكام مطلق هستى را مورد دقت قرار مى دهد و هيچ گاه به احكام و آثارى كه مخصوص يك يا چند موضوع مخصوص است نظر ندارد، به عكس علوم كه همواره يك يا چند موضوع را مفروض الوجود مى گيرند و به جستجوى احكام و آثار آن مى پردازند و سنخ بحث علوم متوجه بود و نبود اشياء نيست.
براى توضيح بيشتر به ذكر دو مثال مى پردازيم:
مثلًا اگر درباره دايره اين مسأله را در نظر بگيريم كه «محيط هر دايره برابر است با 14/ 3 در قطر آن» مربوط به هندسه است، زيرا معناى اين جمله اين است كه هر دايره كه وجود خارجى پيدا كند داراى اين خاصيت (تساوى محيط با 14/ 3 در قطر آن) است؛ پس براى دايره فرض وجود نموده ايم و يك حكم يا خاصيت (تساوى محيط با 14/ 3 در قطر آن) برايش ثابت نموده ايم. و اما اگر اين مسأله را در نظر بگيريم كه آيا اصلًا در خارج، دايره وجود دارد يا نه، بلكه آنچه ما خيال مى كنيم دايره است كثير الاضلاع است، مربوط به فلسفه است زيرا از بود و نبود دايره گفتگو كرده ايم نه از خواص و احكام آن.
و يا مثلًا اگر درباره جسم اين مسأله را طرح كنيم: «هر جسم داراى شكل است» و يا «هر جسم داراى تشعشع است» مربوط به علوم طبيعى است؛ و اما اگر بگوييم «آيا جسم (شئ داراى ابعاد سه گانه) در خارج وجود دارد يا نه و آن چيزى كه ما آن را جسم و داراى سه بعد حس مى كنيم در واقع مجموعه اى است از ذرات خالى از بعد؟» مربوط به فلسفه است. (پاورقی های اصول فلسفه و روش رئالیسم)
مُطهّری، مرتضی (فریمان ۱۲۹۸ـ تهران ۱۳۵۸ش):
[تفاوت فلسفه و علوم: ] برخى بين مسائل فلسفى و مسائلى كه در ساير علوم مورد گفتگو قرار مى گيرد فرق نمى گذارند و از اين رو حل يك مسأله فلسفى را از علوم ديگر انتظار دارند و يا مسأله اى را كه مربوط به علوم ديگر است جوابگويى آن را از فلسفه مى خواهند، و عده ديگر بين اسلوب فكرى كه در فلسفه مورد استفاده قرار مى گيرد (اسلوب قياس عقلى) و اسلوب فكرى كه در ساير علوم مخصوصاً طبيعيات (اسلوب تجربى) از آن استفاده مىشود فرق نمى گذارند و انتظار دارند مسائل دقيق و عميق فلسفه را كه جز با براهين مخصوص عقلى نمى توان كشف كرد در زير ذره بين ها يا لابلاى لابراتوارها پيدا نمايند. (پاورقی های اصول فلسفه و روش رئالیسم)
مُطهّری، مرتضی (فریمان ۱۲۹۸ـ تهران ۱۳۵۸ش):
[تفاوت فلسفه و علوم: ] براى آنكه خواننده محترم بتواند تعريف فلسفه را خوب درك كند و مسائل فلسفى را با مسائلى كه مربوط به ساير علوم است اشتباه نكند از ذكر اين مقدمه كوتاه ناچاريم:
علومى كه ميان بشر رايج است قسمتهاى مختلفى را تشكيل مى دهند و هر يك به نام مخصوصى خوانده مى شود. فيزيك، شيمى، حساب، هندسه، ستاره شناسى، زيست شناسى و … هر يك از اين قسمتها ما را به يك سنخ دانستنی هاى مخصوص و معيّنى آگاه مى سازد به طورى كه قبل از آنكه وارد آن قسمت بشويم مى توانيم بفهميم چه سنخ مسائلى مورد توجه ما قرار خواهد گرفت زيرا بر ما معلوم است كه هر علمى عبارت است از يك سلسله مسائلى كه در زمينه معيّن و در اطراف موضوع معيّنى گفتگو مى كند و بين مسائل هر علم رابطه خاصى وجود دارد كه آنها را به يكديگر پيوسته و از مسائل علوم ديگر جدا مى سازد.
پس ما براى آنكه تعريف هر يك از علوم را به دست آوريم و براى آنكه بتوانيم تشخيص دهيم فلان مسأله در صف چه مسائلى بايد قرار گيرد و جزء كدام علم است بايد موضوعات علوم را تشخيص دهيم و مادامى كه نفهميم مثلًا موضوع علم حساب چيست و موضوع علم هندسه كدام است، نمی توانيم مسائل حساب را از مسائل هندسه فرق بگذاريم، و همچنين ساير علوم.
پس از بيان اين مقدمه مى گوييم فلسفه نيز به نوبه خود حل مشكلات مخصوصى را به عهده گرفته و مسائل وى نيز در اطراف موضوع معيّنى صورت مى گيرد.
فلسفه هيچگاه در مسائل مربوط به علوم دخالت نمى كند و نيز اجازه نمى دهد آنها در قلمرو او دخالت نمايند.
فلسفه عبارت است از يك سلسله مسائل بر اساس برهان و قياس عقلى كه از مطلق وجود و احكام و عوارض آن گفتگو مى كند. فلسفه از بود و نبود اشياء سخن مىگويد و احكام مطلق هستى را مورد دقت قرار مىدهد و هيچ گاه به احكام و آثارى كه مخصوص يك يا چند موضوع مخصوص است نظر ندارد، به عكس علوم كه همواره يك يا چند موضوع را مفروض الوجود مى گيرند و به جستجوى احكام و آثار آن مى پردازند و سنخ بحث علوم متوجه بود و نبود اشياء نيست.
براى توضيح بيشتر به ذكر دو مثال مى پردازيم:
مثلًا اگر درباره دايره اين مسأله را در نظر بگيريم كه «محيط هر دايره برابر است با 14/ 3 در قطر آن» مربوط به هندسه است، زيرا معناى اين جمله اين است كه هر دايره كه وجود خارجى پيدا كند داراى اين خاصيت (تساوى محيط با 14/ 3 در قطر آن) است؛ پس براى دايره فرض وجود نموده ايم و يك حكم يا خاصيت (تساوى محيط با 14/ 3 در قطر آن) برايش ثابت نموده ايم. و اما اگر اين مسأله را در نظر بگيريم كه آيا اصلًا در خارج، دايره وجود دارد يا نه، بلكه آنچه ما خيال مى كنيم دايره است كثير الاضلاع است، مربوط به فلسفه است زيرا از بود و نبود دايره گفتگو كرده ايم نه از خواص و احكام آن.
و يا مثلًا اگر درباره جسم اين مسأله را طرح كنيم: «هر جسم داراى شكل است» و يا «هر جسم داراى تشعشع است» مربوط به علوم طبيعى است؛ و اما اگر بگوييم «آيا جسم (شئ داراى ابعاد سه گانه) در خارج وجود دارد يا نه و آن چيزى كه ما آن را جسم و داراى سه بعد حس مى كنيم در واقع مجموعه اى است از ذرات خالى از بعد؟» مربوط به فلسفه است. (پاورقی های اصول فلسفه و روش رئالیسم)
مُطهّری، مرتضی (فریمان ۱۲۹۸ـ تهران ۱۳۵۸ش):
[اسلوب فکری فلسفه: ] عده بين اسلوب فكرى كه در فلسفه مورد استفاده قرار مى گيرد (اسلوب قياس عقلى) و اسلوب فكرى كه در ساير علوم مخصوصاً طبيعيات (اسلوب تجربى) از آن استفاده مى شود فرق نمى گذارند و انتظار دارند مسائل دقيق و عميق فلسفه را كه جز با براهين مخصوص عقلى نمى توان كشف كرد در زير ذرهبين ها يا لابلاى لابراتوارها پيدا نمايند. (پاورقی های اصول فلسفه و روش رئالیسم)
مُطهّری، مرتضی (فریمان ۱۲۹۸ـ تهران ۱۳۵۸ش):
[اسلوب فکری فلسفه: ] لفظ «فلسفه» كه ريشه يونانى دارد سابقاً به يك معناى عام گفته مى شد كه شامل جميع معلومات نظرى و عملى بود و تقريباً با لفظ «علم» مرادف بود. در ميان دانشمندان ما هم همين اصطلاح جريان داشت لكن اخيراً از زمانى كه در پارهاى از علوم، اسلوب برهان و قياس عقلى جاى خود را به اسلوب تجربى داد، در اصطلاح دانشمندان لفظ «علم» و «فلسفه» هر يك به معناى جداگانه گفته مى شود…. معمولًا آنان كه هم اسلوب تجربى و هم اسلوب برهان و قياس عقلى را صحيح و معتبر مى دانند به آن رشته از مسائل كه محصول تجربيات بشر است «علم» مى گويند و به آنها كه صرفاً جنبه تعقلى و نظرى دارد «فلسفه» مى گويند. (پاورقی های اصول فلسفه و روش رئالیسم)
مُطهّری، مرتضی (فریمان ۱۲۹۸ـ تهران ۱۳۵۸ش):
[اسلوب فکری فلسفه: ] از قرن هفدهم به بعد گروهى از دانشمندان پديد آمدند كه ارزش «برهان» و «قياس عقلى» را به كلى انكار كردند و اسلوب تجربى را تنها اسلوب صحيح و قابل اعتماد دانستند. به عقيده اين گروه فلسفه نظرى و تعقلى كه مستقل از علم باشد پايه و اساسى ندارد، و علم هم محصول حواس است و حواس جز به ظواهر و عوارض طبيعت و فنومنها (phenomen) تعلق نمى گيرد، پس مسائل «فلسفه اولى» كه صرفاً نظرى و تعقلى و مربوط به كنه واقعيات و امور غير محسوسه است بى اعتبار است و اين گونه مسائل براى بشر نفياً و اثباتاً درك نشدنى است، آنها را بايد از دايره بحث خارج كرد و امور غير قابل تحقيق ناميد. (پاورقی های اصول فلسفه و روش رئالیسم)
مُطهّری، مرتضی (فریمان ۱۲۹۸ـ تهران ۱۳۵۸ش):
[تعامل فلسفه و علوم: ] فلسفه گاهى از مسائل علوم [استفاده] مى نمايد و اين استفاده البته به اين نحو نيست كه پارهاى از مسائل علوم در صف مسائل فلسفى قرار بگيرد و يا آنكه مسأله فلسفى از مسأله علمى استنتاج شود، بلكه به اين نحو است كه فلسفه از مسائل علوم مسأله ديگرى كه جنبه فلسفى دارد انتزاع مى كند.
در اينجا لازم است معناى «انتزاع» و فرق آن با «استنتاج» بيان شود تا معلوم گردد كه مسأله فلسفى نه عين مسأله علمى است و نه مستنتج از آن، بلكه منتزع از آن است.
استنتاج: استنتاج در جايى گفته مى شود كه ذهن از يك حكم كلى يك حكم جزئى نتيجه بگيرد و به اصطلاح از كلى به جزئى پى ببرد؛ مثلًا پس از آنكه بر ما ثابت شد هر موجود طبيعى فناپذير است، نتيجه مى گيريم پس درخت هم كه موجود طبيعى است فناپذير است، و اگر بخواهيم ترتيب منطقى بدهيم اين طور مىگوييم: «درخت موجودى است طبيعى و هر موجود طبيعى فناپذير است، پس درخت فناپذير است» و اگر درست دقت شود معلوم مى شود كه علم به جزئى از علم به كلى زاييده شده است و مولود و نتيجه آن به شمار مى رود.
و البته هيچ گاه ممكن نيست مسائل فلسفه از مسائل علوم استنتاج شود، زيرا نتيجه دهنده از نتيجه داده شده بايد كلىتر باشد و حال آنكه مسائل فلسفى خود كلىترين مسائل است، زيرا موضوع آنها وجود مطلق است و «وجود» كلىترين موضوعات است.
انتزاع: انتزاع در اصطلاح فلسفه و روانشناسى معمولًا به يك عمل خاص ذهنى گفته مى شود كه آن را «تجريد» نيز مى توان ناميد، به اين نحو كه ذهن پس از آنكه چند چيز مشابه را درك كرد آنها را با يكديگر مقايسه مى نمايد و صفات مختص هر يك را از صفت مشترك آنها تميز مى دهد و از آن صفت مشترك يك مفهوم كلى مى سازد كه بر همه آن افراد كثيره صدق مى كند. در اين هنگام گفته مى شود كه اين مفهوم كلى از اين افراد انتزاع شده است، مثل مفهوم انسان كه از زيد و عمرو و غيره انتزاع شده است.
در اصطلاحات فلسفى كلمه «انتزاع» در موارد ديگر نيز استعمال مى شود.
در اينجا منظور از اين تعبير صرفاً اين است كه فلسفه بر اساس يك مسأله علمى استدلال فلسفى مى كند و نتيجه فلسفى مى گيرد و به اصطلاح يك مسأله علمى را صغراى قياس فلسفى خود قرار مى دهد (نه كبرى) و از روى اصول كلى خود يك نتيجه فلسفى استنتاج مى كند.
پس معلوم شد در عين اينكه فلسفه غير از علم است، بين اين دو رابطه خاصى برقرار است كه هم علم از فلسفه استفاده مى كند و هم فلسفه از علم…. نيازمندى علوم به فلسفه منحصر به اين جهت كه گفته شد نيست، بلكه جميع قوانين كلى علمى قانون بودن و قطعى بودنشان متوقف به يك سلسله اصول كلى است كه فقط فلسفه مى تواند عهده دار صحت آن اصول باشد. (پاورقی های اصول فلسفه و روش رئالیسم)
مُطهّری، مرتضی (فریمان ۱۲۹۸ـ تهران ۱۳۵۸ش):
[نیاز به فلسفه: ] جميع قوانين كلى علمى قانون بودن و قطعى بودنشان متوقف به يك سلسله اصول كلى است كه فقط فلسفه مى تواند عهده دار صحت آن اصول باشد. (پاورقی های اصول فلسفه و روش رئالیسم)