خانه / نوشته های تازه / قاضی بُست و غازی هند (قسمت نخست)

قاضی بُست و غازی هند (قسمت نخست)

سلطان مسعود بعد از حادثه رود هیرمند_ که تر و تباه از “آن جهان” باز می گردد_ اولین کاری که انجام می دهد پایان دادن به شایعات و اخبار ِ”سخت ناخوشی” بود که شائبه مرگ او را قوت می بخشید. به همین دلیل با وجود جسم زار و فگارش در میان اعیان و رعیت ظاهر می شود تا طاغیان و باغیان حساب کار خود را بکنند؛ چرا که در نظامات استبدادی با مرگ یا غیبت طولانی شاه، مدعیان تاج و تخت از کرانه جسته و غوغا و بلوا به پا می کردنده اند.
قدیمی ترین نمونه این ترجیع مکرر در تاریخ ایران، شورش گئوماته مغ یا همان بردیای دروغین و مدعیان دیگر، پس از غیبت و مرگ کمبوجیه بود که داریوش با بی رحمی تمام همه آن مدعیان را فرومالید و منکوب ساخت.حتی در اوایل همین تاریخ بیهقی، حره ختلی، عمه مسعود، در نامه ای به امیر مسعود خبر فرمان یافتن و دفن بی سر و صدای سلطان محمود را در باغ پیروزی، آن هم بعد از گذشت چند روز اعلام می کند تا پس از یکرویه شدن کارها مسعود به جای امیرمحمد به تخت بنشیند.
ترس مسعود از شایعه مرگش آن قدر جدی بوده است که وی برای اعلان زنده بودن خویش یک شاه اندازی بی سابقه می کند. او که در همین تاریخ بیهقی به خساست و گرد کردن مال و حتی دست درازی به اموال دیگران متصف شده، برای حفظ ارکان حکومت، یک صدقه سیاسی بزرگی می پردازد و دستور می دهد یک میلیون درهم در غزنین (پایتخت) و دو میلیون درهم در شهرهای دیگر به فقرا و درویشان نثار کنند تا بدین وسیله برای همگان مقرر گردد که پادشاه ریق رحمت را سرنکشیده و هنوز نفس می کشد.
اما این پول پخش کردن، صرفا یک صدقه سیاسی و حربه پلوتیکی از سوی سلطان مسعود بود و صدقه اعتقادی و ایمانی او را که نشان دهنده اعتقادش به نّفّس درویشان بوده باید در آن صدقه ای جست و جو کرد که می خواست در خلوت به قاضی بست و پسرش بپردازد.
قاضی شهر بست در تاریخ بیهقی از قماش آن قاضیانی نیست که دندانش با شیرینی کُند شود یا مانند قاضی همدان، در گلستان سعدی، گلویش پیش پسرک نعلبندی گیر کند و در دیوان حافظ نیز به تیپ منفوری همعنان زاهد و واعظ درآید. زهد و تقشف این قاضی و پسرش، نسخه زمینی و ناسوتی همان داستان مثالین و ملکوتی احمد حنبل در تذکره الاولیاست که نان بغداد را به این دلیل که زمین گند مزارش وقف غازیان بوده است، نمی خورده و چون مطلع می شود در خانه اش نانی پخته اند که مایه ی خمیرش از آن ِ پسر اوست که قاضی اصفهان است، از خوردن آن نان احتراز می کند. حال آنکه پسر احمد، قاضی ای بوده به شدت اهل زهد و ورع که از فرط پرهیز و تقوا در شب دو ساعت بیشتر نمی خوابید و “بر در ِ سرای خود خانه ی بی دری ساخته بود و شب آنجا نشستی که نباید در شب کسی را مهمی باشد و در بسته یابد؛ این چنین قاضی بود.”

البته چنین تذلیل و خوارداشتی در حق حطام دنیا در میان متصوفه ی زهد در خراسان و سیستان آن روزگار که پیرو فقه ابوحنیفه و آرای کلامی محمد بن کرام بوده اند، مسبوق به سوابق و قراین تاریخی بوده است؛ چنان که گفته شده بعضی از متصوفه حتی از جوی هایی که سلاطین کنده بودند، آب نمی خوردند چه رسد به آنکه از سلاطین خلعت و صدقه قبول کنند! با وجود آنکه در آن روزگار از طرف دربار غزنه برای قضات، وظیفه و راتبه ای مقرر شده بود ولی از سیاق متن بیهقی خود پیداست که این پدر و پسر از شدت پرهیز و پروا “از کسی چیزی نمی ستاندند”.بوالحسن ِپدر و بوبکر ِپسر صدقه ای که مسعود آن را حلال بی شبهت می پنداشت، با این توجیه رد می کنند که؛ بر آنها نیت واقعی سلطان غازی  (محمود غزنوی) از لشکرکشی به هند نامعلوم است و به همین دلیل از پذیرش آن سرباز می زنند. تا این جای کار ما با وارستگی و ستیهندگی قاضی ای مواجه هستیم که از نزدیک بودن قیامت و وزر و وبال صدقه سلطانی ببمناک بوده و با متر و معیارهای آن روزگار قهرمانان زهد و پارسایی محسوب می شده اند. ولی سطوح دیگری از دلالت های معنایی متن در کار است که با آشکار شدن آن معانی، نقد و نیش هایی نیز متوجه آن قاضی با وجود تمام فقر و قناعتش خواهد شد.چرا که ما با ارزش ها و پیش فرض هایی این متن را می کاویم که از بیخ با ارزش های هزار سال پیش بیهقی متفاوت است.

مهدی نصیری

همچنین ببینید

به بهانه نقد «کبوتر طوق‌دار»‌ ۲

از آرمان تا واقعیت خانم باربارا تاکمن، مورخ و متفکر آمریکایی، می‌گوید:حاکمان در عرصه حکومت، …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *