خانه / فلسفه ملاصدرا / شرح اسفار ملاصدرا / گزیده ای از مباحث جلسه 152 شرح اسفار ملاصدرا
اسفار 152

گزیده ای از مباحث جلسه 152 شرح اسفار ملاصدرا

گزیده جلسه 152 شرح اسفار ملاصدرا – 98/10/02

مدرس: مسعود تلخابی

وَ تَفصِيلُ هذَا الكَلاَم مَا ذَكَرَهُ بَعضُ الحَافِّين حَولَ عَرشِ التَحقِيق.

و تفصیل این سخن آن چیزی است که آن هایی که گرد عرش تحقیق می پیچند، ذکر کرده اند.

استشهادی می کند به سخنان بعضی که آن ها را با این وصف توصیف می کند که «الحَافِّين حَولَ عَرشِ التَحقِيق»؛ آن هایی که گرد عرش تحقیق می پیچند. منظور از این شخص «خواجه نصیر طوسی» است.

إذَا صَدَرَ عَنِ المَبدَأ وُجُودٌ كَانَ لِذلكَ الوُجُودِ هُوَيةٌ مُغَايرَةٌ لِلأوَّلِ.

هر گاه از مبدأ، وجودی صادر شد، برای آن وجود هویتی مغایر با هویت نخست است.

وقتی از خلق و آفرینش صحبت می شود، عرفاء و فیلسوفان گاهی از آن تعبیر به افاضه می کنند؛ گاهی تعبیر به اعطاء وجود می کنند. اما آن اتفاقی که می افتد، این است که وجودی داده می شود؛ خلق و آفرینش ایجاد است. یعنی مبدأ اول وجودی می دهد. متعلَّق نخست آفرینش و افاضه و ایجاد، خودِ وجود است.

وجودی که صادر شده است، با این که با وجودی که مبدأ و اول باشد، یکسان است، ولی دارای هویتی مغایر با هویت آن است. چرا که ما از دو چیز صحبت می کنیم. زمانی می توان از دو چیز صحبت کرد که این دو در هویت و ماهیت مغایر هم باشند.

وَ مَفهُومُ كَونِهِ صَادِراً عَنه غَيرُ مَفهُومِ كَونِهِ ذَا هُوِيَةٍ.

و مفهوم این که می گوییم که این وجود از وجود نخست صادر شده است، غیر از این مفهوم است که دارای ماهیت و هویتی است.

به بیان دیگر: ما یک خالق و یک مخلوق داریم. خالق موجِد است؛ ایجاد کننده است. مخلوق موجَد است؛ ایجاد شده است. موجِد وجود می دهد و موجَد وجود را می گیرد. اولین چیزی که در روند ایجاد اتفاق می افتد، صدور یک وجود است. اما به تبع وجود، موجَد و وجودی که صادر شده است، هویتی هم پدید می آید که این هویت لازمه وجود صادر شده است. این هویت لازمه موجَد است. وقتی این اتفاق می افتد، این هویت با هویتی که برای مبدأ اول وجود دارد، مغایر می شود. الله و ماسوی الله را در نظر بگیرید. خداوند به موجودات وجوداتی اعطاء می کند و این وجودات اول و بالذات وجودند و به تبع این وجود هویاتی پیدا می کنند. «خواجه نصیر» می خواهد از یک دوگانگی صحبت کند. دوگانگی که اول وجود است و این وجود آن چیزی است که مبدأ ایجاد کرده است و به تبع آن وجود، ماهیتی پدیدار می شود.

فَإذَن هَاهُنَا أمرَانِ مَعقُولاَن.

در این جا دو امر معقول وجود دارد. معقول یعنی آن چه عقل دریافت می کند.

أحَدُهُمَا: الأمرُ الصَادِرُ عَنِ الأوَّلِ وَ هُوَ المُسَمَّى بِالوُجُود.

یکی از آن دو امر  معقول همان شیء صادر از مبدأ است و همان چیزی است که به «وجود» نام بُردار است.

وَ الثانِي‌: هُوَ الهُويَة.

و دوم آن هویت است. هویت یعنی چه؟ یعنی آن جوابی که ما در سؤال کیستی یا چیستی می دهیم.

اللاَزِمَةُ لِذلكَ الوُجُود.

 بین هویت و وجود رابطه ملازمه برقرار است. هویت لازم است و وجود ملزوم است. یعنی هر جا وجود هست، لازم در کنار آن قرار می گیرد.

وَ هُوَ المُسَمَّى بِالمَاهِيَة فَهِيَ مِن حَيثُ الوُجُودِ تَابِعَةٌ لِذلِكَ الوُجُود.

و به نام ماهیت نامیده می شود. پس آن ماهیت از حیث بودن برای آن وجود تابع است.

لأنَّ المَبدَأ الأوَّلَ لَو لَم يَفعَل شَيئاً لَم يَكن‌ مَاهيةً أصلاً.

زیرا مبدأ اول تا چیزی را انجام ندهد، هیچ ماهیتی به وجود نخواهد آمد.

لكِن مِن حَيث العَقلِ يَكُونُ الوُجُودِ تَابِعاً لَهَا لِكَونِهِ صِفَةً لَهَا اِنتَهَى.

لیکن از حیث عقل، از حیث ذهن، از حیث تعقل، وجود تابعی برای آن است، زیرا آن وجود صفتی برای آن است.

یعنی ذهن اساس را روی ماهیت می گذارد و وجود را تابعی برای ماهیت قرار می دهد و صفت آن می کند. در حالی که در واقعیت برخلاف آن است. این نکته خیلی مهمی است. واقعیت این است که اساس و اصل، وجود است و ماهیت لازم وجود است اما در ذهن ماهیت اصل می شود و وجود تابعی برای آن می شود.

فَقَد عُلِمَ ممَّا ذكرَهُ وَ ممَّا ذكرنَاه.

پس از آن چه آن را ذکر کرد (یعنی خواجه نصیر) و آن چه آن را ما ذکر کردیم، دانسته شد.

أنَّ المَاهيَةَ مُتحدَةٌ مَعَ الوُجُود فِي الوَاقِع نَوعاً مِن الاتّحَاد».

که ماهیت با وجود در واقع متحد است؛ یکی است.

وَ العَقل إذَا حَلَّلَهُمَا إلَى شَيئين.

و عقل هر گاه آن دو را به دو چیز تحلیل می کند.

حَكَمَ بِتَقَدُّمِ أحَدِهِمَا بِحَسَبِ الوَاقِع وَ هُوَ الوُجُود لأنَّهُ الأصل فِي أن يَكُونَ حَقِيقَةً صَادِرَةً عَنِ المَبدأ.

به تقدم یکی از آن دو به حسب واقع حکم می کند و آن وجود است. زیرا وجود اصل است، در این که حقیقت صادره از مبدأ (وجود) باشد.

وَ المَاهِيَةُ مُتَحِدَةٌ مَحمُولَةٌ عَلَيه.

ماهیت با آن متحد است؛ محمول بر آن است.

ذهن وجود را بر ماهیت حمل می کرد ولی با این تحلیل، در واقع این ماهیت است که بر وجود حمل می شود.

«لكِن فِي مَرتَبَةِ هُوِيةِ ذَاتِهِ لاَ كَالعَرضِ اللاَحِقِ.

لیکن در مرتبه هویت ذاتش، مانند عرض نیست.

وقتی که از عروض اعراض بر جواهر صحبت می کنیم، جوهر و عرض هر دو موجودند و ما یکی را بر دیگری حمل می کنیم. رابطه وجود و ماهیت مانند رابطه اعراض با جواهر نیست. بلکه یک تحلیل عقلی است. در خارج یک چیز است ولی ذهن و عقل آن را به دو چیز تحلیل می کند.

وَ يَتَقَدّمُ الآخَرُ بِحَسَبِ الذِّهن وَ هِيَ المَاهِيَة.

 آن دیگری به حسب ذهن مقدم می شود و آن ماهیت است. در ذهن ماهیت مقدم می شود.

لأنَّهَا الأصلُ فِي الأحكامِ الذِّهنِية.

زیرا اصل در احکام ذهنیه است.

قاعده: المَاهِیَةُ هِیَ الأصل فِی الأحکَامِ الذِهنِیَة.

این یک قاعده بسیار تکان دهنده ای است. ما جهان را به واسطه احکام می شناسیم و اصل را در این احکام ماهیات قرار می دهیم. یعنی موضوعی که برای صدور این احکام نیاز داریم، ماهیت است و هر حکمی را حتی وجود را بر پایه ماهیات صادر می کنیم، مثلا می گوییم این موجود است و این دیگری موجود نیست، واقع برعکس این است. اصل در عالم واقع وجود است، نه ماهیت. یعنی بایستی در واقع وجود را اصل قرار دهیم و ماهیات را بر آن حمل کنیم. در حالی که در ذهن معکوس می شود.

اگر بخواهیم بین عالم و واقع و ذهن رابطه ای برقرار کنیم، مثلا اگر مثلثی که در عالم واقع به شکل سمت چپ باشد، در ذهن به صورت سمت راست انعکاس پیدا می کند. یعنی ما جهان را یک جور دیگری می بینیم.

اسفار 152

این چیز ساده ای نیست. وقتی می گوییم اصل بر پایه وجود است، نه ماهیت، یعنی شما تمام احکام ذهنی تان را که وجود دارد و همه آن ها را بر پایه ماهیت ساخته اید، باید فرو بریزید و یک سری احکام دیگری را بر پایه وجود بنا کنید.

نویسنده: سهیلا جعفری

همچنین ببینید

مسأله حقیقت

شرح اسفار ملاصدرا جلسه هفدهم تاریخ: 95/02/05 مدرس: مسعود تلخابی در فلسفه اسلامی از “حقیقت” …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *