متافلسفه

متافلسفه

فلسفه چیست؟ فلسفه برای چیست؟ چگونه باید به فلسفه پرداخته شود؟ این ها سؤالاتی متافلسفه ای است. متافلسفه مطالعه ماهیتِ فلسفه است. متافلسفه  معاصر در سنت فلسفی غرب چند دسته می شود؛ تقریباً با توجه به این که با هر یک از سه مورد

  • فلسفه تحلیلی
  • فلسفه پراگماتیستی
  • فلسفه قاره ای

در ارتباط باشد، به دسته ای متفاوت تقسیم می شود.

پیشگامان جنبش تحلیلی اظهار داشته اند كه فلسفه باید با تحلیل گزاره ها آغاز شود. در دست دو تن از این پیشگامان ، راسل و ویتگنشتاین، در چنین تحلیلی نقش اصلی به منطق داده می شود و هدف از آن افشای ساختارعمیق جهان است. اما راسل و ویتگنشتاین فکر می کردند که فلسفه در مورد اخلاق حرف اندکی دارد.

جنبش موسوم به پوزیتیویسم منطقی، گریزی به اخلاق هنجاری داشت. با این وجود، پوزیتیویست به معنای پیشرونده بودن است. به عنوان بخشی از آن، پوزیتیویست ها قصد داشتند متافیزیک را از بین ببرند. فیلسوفان به اصطلاح زبانِ عادی موافق بودند كه فلسفه به طور متمركز دربرگیرنده تحلیل گزاره هاست ، اما (این به یاد آورنده سومین پیشگام فلسفه تحلیلی ، یعنی مور است) تجزیه و تحلیل های آن ها همچنان در سطح زبان طبیعی و خلاف منطق بود.

ویتگنشتاین متأخر با فلسفه زبانِ متداول قرابت دارد. از آن جا که ویتگنشتاین تصریح کرده بود که فلسفه باید از ما درمقابل توهمات خطرناک همانند نوعی درمان برای آن چه که به طور معمول برای فلسفه می گذرد، محافظت کند. دیدگاه های متافیزیکی که توسط فلاسفه تحلیلی بعدی تصریح شده، این ایده را شامل می شود که فلسفه را می توان به عنوان یک متافیزیک توصیفی و نه متافیزیک تجدید نظرکننده یا اصلاح گرا دنبال کرد و این فلسفه با علم پیوستگی دارد.

پراگماتیست ها مانند آن فیلسوفان تحلیلی كه در اخلاق عملی یا كاربردی كار می كنند، معتقد بودند كه فلسفه باید “مشكلات واقعی” درمان كند (گرچه پراگماتیست ها برای “مشكلات واقعی” دامنه وسیع تری نسبت به اخلاق گرایان قائل می شوند). رورتی نئوپراگماتیست تا جایی پیش می رود که می گوید فیلسوف باید فلسفه خود را برای ارتقای اهداف فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خود شکل بخشد. فلسفه به اصطلاح پساتحلیلی بسیار تحت تأثیر پراگماتیسم است. مانند پراگماتیست ها، پساتحلیلی ها تمایل دارند كه از شرح گسترده اقدامات مهم فلسفی حمایت كنند و به دنبال حل این گونه مسائل باشند تا حل مسائل فلسفی سنتی یا محدود.

اولین موضع قاره ای که در این جا مورد توجه قرا می گیرد، پدیدارشناسی هوسرل است. هوسرل معتقد بود كه روش پدیدارشناختی وی فلسفه را به یك علم دقیق و بنیادی تبدیل می كند. با این وجود ، براساس برداشت هوسرل، فلسفه هم یک امر شخصی است و هم برای تحقق امیدهای بشردوستانه روشنفکری بسیار مهم است. جانشینان اگزیستانسیال هوسرل روش او را به طرق مختلف اصلاح کردند و آرمان اصالت ارائه شده توسط نوشته های او را تأکید و بازنویسی کردند.

یک سنت بزرگ قاره ای دیگر، یعنی نظریه انتقادی، فلسفه را به عنوان یک حامی نظریه اجتماعی رهایی بخش مطرح می کند. نسخه ای از نظریه انتقادی که توسط یورگن هابرماس دنبال شده است، شامل فراخوانی برای «تفکر پسا متافیزیکی» است. فکر متاخر هایدگر نیز هرچند یک فکر بسیار متفاوت است، از یک تفکر پسا متافیزیکی پشتیبانی می کند. و هایدگر متافیزیک را با مشکلات مدرنیته مرتبط می کند. هایدگر به شدت تحت تأثیر متافلسفه دریدا بوده است. رویکرد سازنده دریدا به فلسفه با هدف شفاف سازی، و از بین بردن مفروضات قبلی، فلسفه متافیزیکی و به معنای اهمیت داشتن اخلاقی و سیاسی است.

منبع:

https://www.iep.utm.edu/con-meta/

مترجم: سهیلا جعفری

همچنین ببینید

فلسفه

آفتاب، هنوز طلوع نکرده بود. قرارمان، درْ خروجی شهر بود. می خواستیم به کنار رودخانه …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *