خانه / تعلیم و تربیت / “معرفت” و تفاوت های آن با “علم”

“معرفت” و تفاوت های آن با “علم”

برخی از اهل لغت “معرفت” و “عرفان” را با “علم” مترادف دانسته اند. ابن سیده می نویسد: «العِرْفانُ: الْعلم.» آنگاه می نویسد: «و ینفصلان بتحدید لَا یلِیق بِهَذَا الْكتاب.» [«علم» و «معرفت» با نگاه دقیق تری از هم جدا می شوند که شرح آن مناسب این کتاب نیست.] ابن منظور هم در لسان العرب همین عبارات را تکرار می کند.
کلمات اهل لغت و معقول در تعریفِ “معرفت” و بیانِ تفاوتِ آن با “علم” مختلف و گوناگون است:
قول اول: معرفت ادراک جزئیات است، و علم ادراک کلیات.
قول دوم: معرفت ادراک بسائط و جزئیات است، و علم ادراک مرکبات و کلیات. این تفاوت را ابو هلال عسکری در الفروق اللغویه آورده است.
آقا جمال خوانسارى در شرح غرر الحكم و درر الكلم آورده است: «پوشيده نيست كه معرفت گاهى استعمال شود به معنى مطلق علم و دانش، و گاهى استعمال شود در خصوص دانستن بسائط يعنى چيزى چند كه مركّب نباشند و جزوى نداشته باشند خواه بعنوان تصوّر آنها باشد و خواه به تصديق ثبوت حالى از براى آنها و از اين راه شايع شده كه علم به واجب الوجود و صفات او را معرفت مى ‏گويند به اعتبار اين كه تركيب در آنجا نيست.»
باید دانست که انسان با لایه های مختلفی از موجودات و موجودیت مُواجِه است. موجودات قریب به ما مرکب اند. چه مرکبات عقلی و چه حسی. با شناخت اینها و تحلیل شان به موجودات بسیط می رسیم. و در تحلیل نهائی با بسیط ترین موجود یعنی خداوند مواجه می شویم.
قول سوم: منظور از معرفت “تصور” است، و مقصود از “علم”، “تصدیق”.
این گروه مرتبه عرفان را بالاتر از علم قرار داده اند. ایشان رسیدن به تصدیق را آسان تر از وصول به تصور می دانند. چنانکه تصورِ خدا، دشوارتر از تصدقِ وجود اوست. استناد این محسوسات به موجودی که واجب الوجود باشد، امری معلوم و بدیهی است. اما تصور حقیقتِ واجب الوجود چیزی است که فراتر از توان بشری است. تا وجود چیزی شناخته نگردد، ماهیت او، مورد جستجو قرار نمی گیرد. از این رو هر عارفی عالم است، ولی هر عالمی عارف نیست. برای همین مرد تا در میادین علم وارد نشده باشد، و از مطالع آن تا مقاطع آن سیر نکرده باشد، و از مبادی آن تا غایاتش را نپیموده باشد، عارف نامیده نمی شود. بنابرین هیچ بشری نمی تواند به خداوند معرفت حاصل کند. زیرا اطلاع بر کُنه هویت خداوند و سر الوهیت او محال می باشد. این مطلب را فخر رازی در مفاتیح الغیب آورده است.
قول چهارم: معرفت ادراک آثار شیئ است، و علم ادراک ذات شیئ.
قول پنجم: “معرفت” علم به موجود بودن شیئ است، ولی “علم” شناخت موجودیت، و جنس و علت و کیفیتش. خداوند را عالم می گویند، و عارف نمی گویند، زیرا “عرفان” و “معرفت” در علم قاصر به کار می رود.
قول ششم: معرفت شناخت با تفکر و تدبر است، ولی علم اعم از آن است.
قول هفتم: از برخی آثار ابن سینا چنین بر می آید که “علم” و “معرفت” مترادف اند. هر چند وی در برهان شفا میان “تعلیم و تعلم” و “تعریف و تعرف” فرق می گذارد.
قول هشتم: این تفاوت را می توان چنین به تصویر کشید: کسی چیزی را ادراک می کند. اثر آن ادراک در نفس او باقی می ماند. سپس همان شیئ را دوباره ادراک می کند، و آن را می شناسد، بدین معنی که متوجه می شود آن مُدْرَکی که بار دوم آن را ادراک کرده همانست که بار اول ادراک کرده بود. این باز شناسایی را “معرفت” گویند.
از این رو گفته می شود: «عرفت هذا الرجل» [این مرد را شناختم.] او همان فردی است که در فلان روز و فلان وقت او را دیده بودم.
معرفت در این معنی در قرآن هم به کار رفته است. در آیه 58 سوره یوسف آمده است: “وَ جَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ” [برادران يوسف آمدند؛ و بر یوسف وارد شدند. او آنان را شناخت؛ ولی آنها او را نشناختند.] فخر رازی در مفاتیح الغیب آورده است: «گروهی از مردم به قِدَم ارواح قائل اند. گروهی هم به تقدم ارواح بر ابدان معتقد هستند. ایشان می گویند آنها همان “ذرّ”ی هستند که از صُلب آدم بیرون آورده شده اند. ایشان به الوهیت خداوند اقرار کردند، و به ربوبیتش اعتراف. اما وقتی به ابدان تعلق یافتند، به خاطر ظلمت و تاریکیِ این پیوستگی، مولای خویش را فراموش نمودند. پس هرگاه به خویشتن بر گردند و از ظلمت بدن و مغاک جسم خلاص شوند، ربّ خویش را بشناسند، و بدانند که بدو عارف بودند. ناگزیر این ادراک ثانی “عرفان” نامیده می شود.»

 مسعود تلخابی

همچنین ببینید

ما و فلسفه اشراق ۲

عرفان ما نسب‌نامه‌ای افلاطونی دارد و این «فّلاطون خم نشین» بوده که راز حکمت را …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *