بیایید دمی در وضع اکنون خود بیاندیشیم. افکاری که داریم، خُلق هایی که بدان ها متصف هستیم، رفتارهایی که انجام می دهیم، پوشش مان، اموالمان، چیزها و کسانی که متعلق به ماست و …
همه این ها معلول چه “علت”، یا “علت” هایی هستند؟ کدام اسباب چنین اوضاعی را در ما رقم زده است؟ در پاسخ به این سؤال سه احتمال مطرح می شود:
اول – من
دوم – غیرِ من
سوم – ترکیبی از “من” و “غیر من”
اگر کمی دقیق تر بنگریم، می توانیم علت های جزئی تر هر یک از وضع کنونی خود را کشف کنیم. گاهی در انتساب این اوضاع به علت های آن ها دچار اشتباه می شویم. این اشتباه ها می تواند نه تنها در اوضاع ما بلکه در خود ما نا به سامانی هایی ایجاد کند.
«ویلیام گلاسر» در دهه ۱۹۶۰ با تأکید بر این امر روشِ درمانیی ابداع کرد که بعدها به “واقعیت درمانی” (reality therapy) موسوم شد. او که با دختران جوان در دارالتأدیبها کار کرده بود، و شیوۀ درمان مبتلایان به اسکیزوفرنی را در بیمارستان روانی دیده بود، دریافت که روانپزشک در مورد بسیاری از بیماران، حتی وقتی علت بیماری را تشخیص میدهد، در تغییر رفتار آنان چندان توفیق نمییابد. گلاسر اعتقاد داشت باید بیمار کمک شود که مسئولیت زندگی خود را بپذیرد و دیگران را در مشکلات خود مقصر نشمارد. روش گلاسر به سبب تأکید بر قبول مسئولیت، کاربرد گستردهای در ترکِ اعتیاد در دارالتأدیبها، و در میان مشاوران مدارس و مددکاران اجتماعی یافته است.
واقعیت درمانی بر این فرض استوار است که همۀ رفتارهای انسان متأثر از نیازمندیها و کمبودهای اوست. درمانگر ابتدا میکوشد رابطۀ صمیمانهای با بیمار برقرار کند تا او نیازها و کمبودهایش را ابراز کند، سپس به او کمک میکند که دریابد مسألهاش پیامد کدام رفتار او بوده است. او بیمار را تشویق میکند که پیامدهای رفتارش را بررسی کند و در این زمینه عذری را از او نمیپذیرد. سرانجام به بیمار کمک میکند که راه مشخصی برای تغییر رفتارش بیابد.
مسعود تلخابی