خانه / فلسفه ملاصدرا / شرح اسفار ملاصدرا / زادگاه فلسفه؛ گزیده ای از مباحث جلسه 54 شرح اسفار ملاصدرا

زادگاه فلسفه؛ گزیده ای از مباحث جلسه 54 شرح اسفار ملاصدرا

زادگاه فلسفه

گزیده ای از مباحث جلسه 54 شرح اسفار ملاصدرا- 96/2/26

مدرس: مسعود تلخابی

فلسفه مصدر جعلی عربی است، و از یک کلمه غیر عربی گرفته شده است. فلسفه از «فَیلَسوف» ساخته شده است. فَیلَسوف در اصل «فیلوسوفیا» بوده است. “فیلو” به معنی “محبّ و دوستدار”، و “سوفیا” به معنی حکمت. غربی ها “سوفیا” را معادل با کلمه (Wisdom) (=حکمت) می دانند. “فیلوسوفیا” را در فرهنگ های عربی “محبّ الحکمة” معنی کرده اند.
اینکه اولین بار چه کسی این کلمه را به کار برده، در تاریخ، دو قول وجود دارد: قول اول، مُبدِع این کلمه را «فیثاغورس» می داند، و قول دوم «سقراط».
در دوره ای که این ها می زیستند، گروهی در یونان ساکن بودند که خود را «سوفیست» (حکیم و دانشمند) می نامیدند. این ها به اعتقاد سقراط و فیثاغورس از مسیر حقیقت منحرف شده بودند. سوفیست ها مُنکرِ “حقیقت” بودند.
پیدایش سوفیست ها را به دو علت دانسته اند.
علت نخست: این ها در دوره ای می زیستند که حکماء زیادی وجود داشتند. حکماء اقوال متعارضی را در تبیین جهان ارائه می کردند. مثلا یکی می گفت مادة المواد جهان آب است؛ یکی می گفت هواست؛ یکی می گفت آتش است.
علت دوم: وجودِ اختلافات مِلکی در یونان آن زمان بود. اختلافاتی که تعارض های شدیدی را به وجود آورده بود. این اختلافات و تعارض ها به کار وکلاء رونق و اهمیتی داده بود…. وکلاء می آمدند در محکمه ها از دو چیز متعارض دفاع می کردند. مثلا دو نفر با هم تعارض دارند، یکی مُحِقّ است، و یکی مُحِقّ نیست. هر دو وکیلی دارند. این دو وکیل از هر دو این ها دفاع می کنند و برای قاضی کار هر دو را حقّ جلوه می دهند. می گویند کار هر دو حقّ است.
سوفیست ها در این دوران مدارسی برای آموزش وکالت ایجاد کردند. به شاگردان خویش وکالت و سخنرانی و… می آموختند، تا در محکمه ها موفق شوند. کاری هم نداشتند که این موضوع حقّ است یا نیست…. به این ترتیب تکلم و خطابه در میان این ها رونق گرفت، و تا آنجا پیش رفت که این وکلاء می توانستند برای طرفین دعوی دفاعیه هایی ترتیب دهند که قاضی می ماند که این حقّ است یا دیگری حقّ است؟! این ها که با هم تعارض دارند، هر دو حقّ اند؟
این کار ها با عث شد که در ذهن سوفیست ها این اندیشه به وجود آمد که اصلا شاید حقّی وجود نداشته باشد. از نبودن حقّ صحبت کردند و گفتند حقّ آن چیزی است که من می دانم و انسان را معیار حقّ گرفتند. گفتند که انسان معیار حقّ است.
… واکنشی که «سقراط»، «فیثاغورس»، «افلاطون» و «ارسطو» در قبال سخنان این ها اتخاذ کردند، نشان می دهد که این حرف ها در آن تاریخ جدّی بوده است.
از این رو آمدند خود را از سوفیست ها جدا کردند، با این که دانشمندان برجسته ای بودند، اباء داشتند که خود را سوفیست بنامند…. از این رو عنوانی برای خود جعل کردند به نام «دوستدار حکمت» یا «دوستدار سوفیا». گفتند ما “دوستدار سوفیا” هستیم. ما سوفیست نیستیم. آمدند در تعالیم خودشان “حقّ” را و “حقیقت” را مدار بحث های گرفتند. گفتند این طور نیست که حقّ و حقیقتی نداشته باشیم. بالاخره یک چیزی حقّ است و یک چیزی معارض حقّ. ما بایستی تلاش کنیم، وقت بگذاریم، که این حقیقت را بشناسیم.
مباحثاتی که سقراط با این ها می کرد، بنا به نقل افلاطون در این راستا بود که بگوید حقیقت وجود دارد، … و ما بایستی حقیقت را بشناسیم. حقیقت تابع خواست من نیست.
اگر حقیقت تابع خواست من باشد، چون خواست ها متفاوت و متعدد اند، حقیقت های متعدّد پیش می آید. بنابراین حقیقت نفی می شود.
«سقراط»، «فیثاغورس»، «افلاطون» و «ارسطو» حقیقت را مهمّ تلقی کردند و گفتند که حقیقتی وجود دارد و ما باید تلاش خود را مصروف شناخت آن و دفاع از آن کنیم.در دعاوی هم چنین است، یکی حقّ است و دیگری باطل. حقّ را باید شناخت و از آن دفاع کرد.
این جا زادگاه فلسفه است.
یعنی جائی که فیثاغورس، سقراط و شاگردان آنان، تصمیم گرفتند که حقیقت و اعتبار حقیقت را جدی بگیرند.
همین گروه و بیشتر ارسطو، در دفاع از حریم حقیقت منطق را تدوین کردند. منطق معیار و ابزاری بود که به وسیله آن می توانستند بگویند که چه چیزی درست است و چه چیزی درست نیست.
این جا بود که فلسفه پا گرفت. «فیلوسوفیا» و «Philosophy» در غرب کم کم شکل گرفت؛ ارج نهاده شد؛ در موقعیتی فراتر قرار داده شد و کم کم سوفیست و سفسطه از مفاهیمی که داشتند، تنزّل یافتند و در مفهوم مغلطه به کار رفتند. یعنی بعد از این ها سفسطه با مفهوم مغلطه هم معنی شد. یعنی کسی که حقیقتی قائل نیست و سعی دارد مغلطه کند. چیزی را که اصلا نیست در قالب یک حقیقت به ما ارائه می کند؛ در قالب حقیقت به ما نشان بدهد.
این مرز فلسفه و غیر فلسفه است. این مرز را ما از آغاز تا انتهاء بایستی در ذهنمان داشته باشیم.
این که فلسفه دنبال چیست؟ و غیر فلسفه دنبال چیست؟ یعنی این جاست که فلسفه راهش را با سفسطه جدا می کند.

فلسفه در مقابله با سفسطه پا گرفت. بعدها این مطلب نادیده انگاشته شد، بعد ها در سنّت تاریخی فلسفی غرب، گروهی را ما شاهد هستیم و گاهی می بینیم که گروهی حقیقت را منکر هستند ولی با عنوان فیلسوف خوانده می شوند.
در سنت تاریخی فلسفه به این افراد فیلسوف نمی توان گفت، مگر با تساهل.
ما با سهل انگاری می توانیم آن ها را فیلسوف بنامیم اما بدون این کار نمی شود آن ها را فیلسوف نامید.
اگر ما به زادگاه فلسفه توجه کنیم، ببینیم که اصلاً فلسفه بر چه پایه ای شکل گرفت، این پایه هایی که فلسفه بر پایه آنها به وجود می آید، اصلا در برابر سوفیسم است! در برابر نفی حقیقت هست.
فیلسوفان قائل اند که حقیقتی وجود دارد؛ این ها قائل اند که این حقیقت قابل شناسایی است؛ این ها قائل اند که این حقیقت را بایستی شناخت.
در برابر خیلی از کسانی که به این امور قائل نبودند، مثل سوفیست هایی که وجود داشته اند….

نویسنده: سهیلا جعفری

همچنین ببینید

مسأله حقیقت

شرح اسفار ملاصدرا جلسه هفدهم تاریخ: 95/02/05 مدرس: مسعود تلخابی در فلسفه اسلامی از “حقیقت” …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *