به نظر هایدگر “وجود” موضوع اصلی فلسفه بوده است. اما پس از فلاسفه پیشاسقراطی در مابعدالطبیعۀ سنتی و از افلاطون به بعد به بوتۀ فراموشی سپرده شد. در این دوره انحطاط، به جای وجود، اوصاف موجود یعنی وجود مقیّد به قیود ماهوی، موضوع فلسفه قرار گرفته است.
به نظر او، این تحریفِ تاریخی پیامد هولناکی به مانند “نیستانگاری/هیچ انگاری” (Nihilism) دورۀ جدید به همراه داشته است. این “نیست انگاری” در آراء متفکر آلمانی فریدریش نیچه به تمامیت خود رسیده است.
بنابرین، مابعدالطبیعۀ غربی از دیرباز به کژ راهه رفته است، زیرا پس از آغازهای درخشان آن در اندیشۀ فیلسوفانی نظیر هراکلیتوس (Heraclitus) و پارمنیدس (Parmenides)، که بیش از آن که به هستندهها بیاندیشند به هستی میاندیشیدند، از افلاطون و ارسطو به این سو موضوع فلسفه نه هستی یا وجود بلکه در بهترین حالت «موجود کلی» (universal being) بوده است.
این، سرآغازِ سنتی است که هایدگر آن را نه تاریخ فلسفه بلکه تاریخ مرگ فلسفۀ غرب میداند. زیرا ماهیت حقیقی آن فراموشی تدریجی و هرچه عمیقتر پرسش بنیادی فلسفه، یعنی: “پرسش از هستی” و “گمشدن در هستنده”ها است.
اما چگونه میتوان به طرح صحیح “پرسش از هستی” نزدیک شد؟ پرسش صحیح از هستی به معنای بر زبانآوردن جملهای استفهامی نیست. اگر فراموشی هستی روندی چندین قرنی بوده است، طرح مجدد این مسأله چیزی کمتر از عزمی استوار برای رویارویی بنیادی با این سنت و تغییر جهت ریشهای آن نمیتواند باشد.
هایدگر فلسفۀ خود را نه واپسین کلام در روشنسازی هستی بلکه سرآغازی بر طرح این پرسش بنیادین و غلبه بر «نسیان وجود» (forgetfulness of being) تلقی میکند.
کتابِ بنیادیِ هایدگر، هستی و زمان (Being and Time)، در سال ۱۹۲۷ نوشته شد. مسألۀ محوری این کتاب، پرسش از معنای هستی است. همان پرسشی که ذهن فیلسوفان را از نخستین سپیدهدم فلسفه تاکنون به خود مشغول داشته است. اما هایدگر رویکرد متفاوتی را نسبت به این مسأله برمیگزیند:
هستی هرگز چیزی در تراز “هستنده”ها (assents = beings) نیست. او حتی از طرح پرسش، بدینگونه که «هستی چیست؟»، ابا میکند زیرا این طرز پرسش، هستی را به شیء یا جوهری همانند هستندههای دیگر تبدیل میکند.
هایدگر در کتاب “مقدمه بر مابعدالطبیعه” (An Introduction to Metaphysics) (۱۹۵۳) با بررسی پیشداوریهای موجود در طرح پرسش هستی (هستی به عنوان عام ترین مفهوم، تعریفناپذیری هستی، بداهت ذاتی مفهوم هستی) اعلام میکند که پرسش از خود هستی در تراز یا ساحتی بهکل متفاوت از هستندهها سیر میکند.
از همینرو، گذار از پرسش دربارۀ هستندهها به پرسش از هستی، مستلزم کنارنهادن شیوههای مرسوم تفکر و انجام «جهشی فوقالعاده به فوقالعاده» (an extra-ordinary inquiry (leap) in to the extra-ordinary) است، زیرا هستی در زمرۀ هستندهها نیست بلکه مسئول هستیِ هستندههاست.
به نظر او، روشنسازیِ هستی، در گرو روشنسازیِ هستندهای است که از هستی میپرسد. در میان تمام هستندهها تنها انسان است که از هستی میپرسد و با هستی آشناست. او نه فقط هست بلکه درکی از بودن دارد. او هستندهای هستیشناختی (ontological essent -being-) است.
اما این آشنایی آغازین نباید با شناخت از نوع علمی و منطقی خلط شود، بلکه باید آن را به معنای بصیرتی ماقبل هستیشناختی (ontologic) فهمید که شرط امکان و بنیان هر هستیشناسی ساخته و پرداخته است. پس شناخت هستی انسان، مقدمۀ ضروری شناخت هستی است.
از اینرو موضوع کتاب هستی و زمان هایدگر برخلاف انتظاری که از عنوان آن میرود نه هستی به طور عام بلکه روشنسازی هستی انسانی است. از این رو، هایدگر وجود خاص انسان یا دازاین (Dasein) را محور مباحث عمیقی دانست که به طریق پدیدارشناسی وجودی، پرده از اوصاف ذاتی دازاین یا “وجود خاص انسانی” بر می دارد. هایدگر که تنها رهیافت به سوی وجود را نه بحثهای مفهومی و براهین مابعدطبیعی بلکه پدیدارشناسی وجودی دازاین میداند، میکوشد تا با کشف اوصاف ذاتی دازاین راهی بهسوی حقیقت وجود بگشاید و از سوی دیگر با تحلیل پدیدارشناسانۀ فلسفههای گذشته بهویژه، نیچه، هگل، شلینگ، کانت، لایبنیتس، دانس اسکاتس، ارسطو و افلاطون با شالودهشکنی و لایروبی مسیر تفکر این متفکران سرچشمههای وجودی که در بنیاد دیدگاه آنان است را عیان میسازد.
مسعود تلخابی