هستی جو

چه چیزی در این جهان ما را به وَجد می آورد؟ آیا چیز هایی که پایدار نیستند توان به وجد آوردن ما را دارند؟ یا اینکه تمام غصه های ما از دلبستگی به همین چیزهای ناپایدار است؟
حس پوچی از همین ناپایدارها حاصل می شود. توجه به “موجود” و “موجودات” که همه ناپایدار و در معرض هلاک و دگوگونی اند، آدمی را به وادی پوچی سوق خواهد داد: هراس جدایی، اضطراب از دست دادن، بیم از دست رفتن و… همه در این ناپایداری مندرج اند. اما وقتی از موجود پلی به وجود می زنیم چیزی که همه جا هست، و همواره هست، و عدم بر او راه ندارد، آن وقت هست که به وجدی پایدار دست یافته ایم. این وجد نابود کننده “احساس پوچی” است.
ابن عربی می گوید: «ما حصل علی الوجود إلا من زهد فی الموجود.» منظور از وجود در اینجا مقامی است که قابل اکتساب می باشد. بهای آن اِعراض از موجود است. منظور از موجود و موجودات، همه ماسوی الله است.
صوفی “موجود بین” نیست، بلکه “هستی جو” (وجود جو) و “هستی بین” (وجود بین) است. با هستنده ها کاری ندارد، بلکه همه چیز را در هستی می جوید. این “هستی مطلق” منشأ تمام موجود ها و موجودیت هاست. هر موجودی موجودیت خویش از او می یابد.
مولوی در مثنوی داستانی را نقل می کند. او می گوید:
یکی از صوفیان، روزی خوانی تهی از طعام بر جایی آویخته می بیند. در دم به شور و شوق می آید و دست افشانی و پایکوبی می کند و جامه می دراند و بانگ برمی آورد که: ای بینوایان، اینست نوایِ بینوایان، اندک اندک صوفیان دیگر نیز به شور و شوق می آیند و با او همراهی می کنند. در این وقت یک آدمِ فضول که ناظرِ این هنگامۀ عاشقانه بود می گوید: ای بابا، این های و هوی دیگر برای چیست؟ سفرۀ بی نان و از یک میخ آویزان که این همه سر و صدا ندارد.
آن صوفی می گوید: برو که تو “هستی جو” نیستی و نه از عشقِ حقیقی خبر داری. عاشقانِ صادق در کمندِ “نیست های هست نما” (موجودات/وجودات مقید) اسیر نمی شوند.
صوفيى بر ميخ روزى سفره ديد
چرخ مى ‏زد، جامه ‏ها را مى ‏دريد
بانگ مى ‏زد نَك نُواىِ بى ‏نُوا
قحطها و دردها را نَك دوا
چونكه دود و شورِ او بسيار شد
هركه صوفى بود، با او يار شد
كِخ‏كِخى و هاى ‏و هويى مى ‏زدند
تاىِ چندى مست و بى ‏خود مى ‏شدند
“كِخ كِخ” آوازى كه نشانه شادى و سر مستى است.
بو الفضولى گفت صوفى را كه چيست؟
سفره ‏يى آويخته وز نان تهيست؟
گفت رَوْ رَوْ نقشِ بى ‏معنيستى‏
تو بجو هستى كه عاشق نيستى‏
منظور از “هستی” در اینجا “هستی و وجود مطلق” است. کار و بار صوفی با هستی مطلق می باشد.
آن صوفی به آن یاوه گو جواب داد: برو، برو که تو نقشِ فاقدِ معنایی. تو باید به دنبالِ هستی حقیقی باشی. تو عاشق نیستی.
عشقِ نان بى‏نان غذاىِ عاشق است
بندِ هستى نيست هر كو صادقست
سبزواری “عشق نان نى نان” می خواند و می نویسد: يعنى صوفى عشق به نان نداشت سفره تذكره نان بود و نان تذكره مُقيت يعنى قوت دهنده كه ارزاق عبد المقيت و عبد الرّزاقند.
مراد از هستی در این بیت، “موجود” است، یعنی ذاتی که متصف به وجود می باشد. در بیت بعدی نیز، همین معنی اراده شده است.
عاشقان را كار نبْود با وجود
عاشقان را هست بى ‏سرمايه سود
“وجود” بر سه معنی اطلاق می شود:
گاهی در معنی مصدری به کار می رود. مترادف کون و حصول و بودن و … در این معنی مفهومی انتزاعی است، و در شمار معقولات ثانیه.
گاهی منظور از وجود، وجودِ مقید و مضاف به ماهیات است، مانند وجود انسان و آسمان و زمين و …. به اعتبار همین تقید و اضافه، این ماهیات را “موجود” و گاهی “وجود” می نامند. به معنی شیئی که متصف به وجود است.
و گاهی در معنی مطلق به کار می رود؛ حقیقتی که اصل است در تحقّق، و همان است كه منشأ آثار خارجی مى‏ باشد. موجوديّت اشيا به اوست. فی نفسه و به خودی خود متحقّق است. مُحَقِّق ما سوى است. قايم است بذاته و مقوّم ما عداست. معروض ماهيات است، و ماهيات عارض او.
موافق اعتقاد عرفا و فیلسوفان حکمت متعالیه، آنچه متحقق است، همین وجود می باشد. حقيقتى واحد و يگانه كه اقتضاى او طرد عدم و نيز وجوب و منشايت اثر است. اين حقيقت داراى دو وجه است: وجهى به اطلاق و عدم شرط و آن وجود حق است و وجهى به تقييد و تعين و آن خلق است. بنابرین “حق” و “خلق” يك حقيقت است و كثرت، ظهور مرتبه‏ ى اطلاق در مراتب تقييد و تعين است.
آنچه نام “موجود” (ماهیت) می گیرد، و گاهی به تساهل از آن تعبیر به “وجود” می شود، اموری اعتباری است، که از حدود و تقیدات وجود مطلق انتزاع شده است، و بهره ای از حقیقت ندارد.
بنابرین “موجود” (وجود در معنی دوم) امری موهوم و اعتباری است. اینکه مولوی می گوید: «عاشقان را كار نبْود با وجود» یعنی عاشقان با موجود که امری موهوم اند کاری ندارند.
بال نه و گِردِ عالم مى ‏پَرند
دست نه و گو ز ميدان مى ‏بَرند

صوفیانِ عاشق، بی آنکه پَر و بالی داشته باشند در اطرافِ جهان به پرواز درمی آیند و بی آنکه دستی داشته باشند، گوی سبقت از دیگران می ربایند. عاشقِ صادق مانندِ دیگران، وابسته و اسیر علل و اسبابِ مادّی نیست.
آن فقيرى كو ز معنى بوى يافت‏
دست ببريده همى زنبيل بافت‏
عاشقان اندر عدم خيمه زدند
چون عدم يكرنگ و نفسِ واحدند
“عدم”، كنايه از “وجود مطلق” است. “عدم” گویند چون “فانی نُما”ست. “وجود مطلق” واحد است نه به وحدتى كه منافى كثرت باشد. پس او از هيچ‏كس ممتاز نباشد. عاشقان كه در وى درآمدند، به رنگ وى برآمدند، روى از تمايز برتافتند و خود را عين همديگر، بلكه عين جميعِ موجودات يافتند.
برخی از شارحان نوشته اند: “خيمه در عدم زدن” كنايت است از: خود را نيست انگاشتن. همه هستى را از خدا دانستن. محو در حق گشتن.
شيرخواره كى شناسد ذوقِ لوت؟
مر پرى را بوى باشد لوت و پوت‏
آدمى كى بو بَرَد از بوىِ او؟
چونكه خوىِ اوست ضدِّ خوىِ او
همه انسان ها این مرتبه را در نمی یابند. چنانکه طفلِ شیرخوار چه می داند غذا چه طعمی دارد؟ و چنانکه غذای پریان، فقط بوست.
منظور از “لُوت و پُوت”، انواع خوردنی هاست.
انسانِ خاکی و مقیّد به مقتضیّات و مناسباتِ مادّی کی می تواند آن بویی را که پری در می یابد دریابد. خوی و خصلتِ انسانِ اسیر در مادیّات با خوی و خصلتِ موجوداتِ مجرد و قدسی ناسازگاری دارد.
يابد از بو آن پرىِّ بوى‏كَش‏
تو نيابى آن ز صد من لوتِ خَوش‏
پيشِ قبطى خون بود آن آبِ نيل‏
آب باشد پيشِ سبطىِّ جميل‏
جاده باشد بحرْ زِ اسرائيليان‏
غرقه‏گه باشد ز فرعونِ عَوان‏
مولوی در ادامه انسان های مُقیم در مراتب مختلف را با هم مقایسه می کند.
چنانکه همه انسان ها نمی توانند مواجهه با وجود مطلق را تجربه کنند و وجد حقیقی را دریابند، بلکه تنها موجودات موهوم را قبله گاه خویش قرار می دهند، انسان های دربندِ موجود، نمی توانند ذوق و کشف موجوداتِ مجرد را دریابند. از این رو می گوید:
آن ذوق و کشفی که موجوداتِ مجرد از معقولات و معنویات حاصل می کنند. تو انسانِ مادّی از صد من طعامِ گوارا به دست نخواهی آورد. همینطور عشاقِ صادق از مکاشفاتی که از عالمِ الهی به دست می آورند. انسانِ اسیر در قید و بندِ دنیا نمی تواند از طریقِ تمهیداتِ مادّی بدان دست یازد.
آبِ صاف و زلالِ رودِ نیل برای فرعونیان، خون می شود. امّا برای آنان که پیروِ حضرتِ موسی (ع) بودند، آبی خوشگوار است.
دریا برای قومِ بنی اسراییل مانندِ راهی وسیع می شود ولی برای فرعونِ ستمگر محلِ غرق شدن می گردد.
صوفی از هر چیزی آن وجود مطلق را می بیند.

 مسعود تلخابی

همچنین ببینید

ثنویت وجود و ماهیت

تحلیل پدیدارها، به “ماهیت” و “وجود”، بنیادی ترین تحلیلِ متافیزیک و فلسفه اولی است. شما …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *