خانه / قلمرو های فلسفه / تاریخ فلسفه / فردوسی و پوچی (پیرامون دردهای وجودی فردوسی)

فردوسی و پوچی (پیرامون دردهای وجودی فردوسی)

در شاهنامه یک جبرگرایی غلیظی وجود دارد که هیچ ارتباطی با جبرگرایی حاصل از تغلب کلام اشاعره که در دیوان شاعران و عارفان بعد از فردوسی دیده می شود، ندارد. تیره و تبار این سنخ از جبرگرایی به اندیشه زروانی اواخر دوره ساسانی برمی گردد که مطابق آن، دوآلیسم ِزرتشتی (تقابل خیر و شر) در پیکره خدای واحد یعنی زروان مستحیل می گردد. نتیجه منطقی این تکامل ِثنویت ِزرتشتی به خدای واحد، از میان رفتن فاعلیت انسان در تمشیت زندگی و نهایتا سرسپردگی به اراده خدای زمان یا زروان است. به این ترتیب که پدیده شر نیز از آن جایی که مخلوق خداست، اجتناب ناپذیر و قابل پذیرش می نماید. تا جایی که عبدالحسین زرین کوب یکی از علل سقوط امپراطوری ساسانی را در برابر اعراب مسلمان، همین رواج مرام و عقیدت جبرگرایی زروانی و یأس و نومیدی حاصل از آن می داند که راه را بر عاملیت انسانی سد می کند. به تعبیر افلاطون هیچ بحران اجتماعی ای وجود ندارد که پشت سر آن بحران فکری و معرفتی نباشد و شکست های میدانی لشکر ساسانی نیز آن گونه که از آخر شاهنامه برمی آید حاصل این تسلیم و وادادگی های فکری و معرفتی است.
پس از استقرار اسلام نیز برخلاف غوغا و ادعای مرسوم که کاسه و کوزه جبرگرایی و نومیدی را بر سر مکاتب کلامی اسلامی می شکنند باید گفت؛ سایه تقدیر و یأس و پوچی حاصل از تفکر زروانی در ذهنیت قوم ایرانی پیش از ظهور کلام اشعریان نمود داشت و آثار ادبی این دوره (قرن چهارم و اوایل قرن پنجم) خود گویای آن است.
هر چند که در آموزش مَدرسی سبک های شعر فارسی، عرف بر این است که شعر سبک خراسانی (دوره سامانی و غزنوی) را در تقابل با شعر سبک عراقی، عصر شادی و خوش خوشان قلمداد می کنند، با این همه باید گفت؛ این دیدگاه شاید در کلیات سبک شناسی آن دوره_که مبتنی بر آمار و ارقام است_صادق و صائب به نظر آید، ولی وقتی که شاعر این دوره پای از دایره مدحیات و تشبیبات مرسوم و غالب بیرون می نهد و بی دروغ و بی نقاب با هستی عریان خود مواجه می شود و به شعرش رنگی از تفرّد می زند، متوجه می شویم این در باغ سبز نشان دادن ها وجه چندانی ندارد و ما در همین بازه زمانی با تلخ ترین شعرهای کلاسیک فارسی رویارو می شویم که نمونه های آن را در شعر رودکی و شهید بلخی می یابیم.
فردوسی نیز در مقدمه و مؤخره داستان هایش و نیز جاهایی که از گرز و کمند و شمشیر پهلوانانش فراغت می یابد؛ مجالی برای ابراز احوالات وجودی خود می یابد و از پوچی کار و بار دنیا و بند گران تقدیر داد سخن می دهد. به گفته دکتر اسلامی ندوشن هیچ شاعری به اندازه فردوسی حسب حال گویی نکرده است و هیچ شاعری هم به اندازه او بر طبل پوچی نکوبیده است تا جایی که به زعم دکتر سرامی، فردوسی را باید پیشرو در ادبیات پوچی دانست و حتی او را باید طلیعه دار تفکر خیامی دانست.
در تمام این واگویه ها، فردوسی خود و پهلوانانش را در محاصره دایره مینا می بیند که شبح مرگ انفاسشان را شماره می کند و نهایتا او را به تلخ کامی سوق می دهد. تا جایی که آرزوی محال می کند که کاش از مادر نمی زاد:
اگر خود نزادی خردمند مرد
ندیدی ز گیتی چنین گرم و سرد
بر آن است که در صفحه هستی رقم نیک و بد نخواهد ماند:
جهان سر به سر چون فسانه است و بس
نماند بد و نیک بر هیچ کس
در جایی نیز می گوید:
اگر بودن این است شادی چراست؟
شد از مرگ، درویش با شاه راست
یعنی وقتی شاه و درویش در مردن مشترک هستند و مانند هم می میرند؛ چه جای شادی است؟! این تلقی یاد آور حدیث تلخ عهد عتیق است: “پس من چرا حکیم شوم…این نیز بطالت است. مرد حکیم همان طور می میرد که مرد ابله می میرد.” لوکاچ راجع به مرگ سقراط می گوید؛ طنز نمادین قضیه در این نکته نهفته است که همیشه عالی ترین امور را، امور عادی قطع می کند. در شاهنامه نیز نخ زندگی بعضی از پادشاهان قدر قدرت به راحتی قطع می شود، مانند زمانی که خسرو پرویز با آن سطوت بشکوه به دست پیشکاری کشته می شود:
چنویی به دست یکی پیشکار
تبه شد، تو تیمار و تنگی مدار
در جایی می گوید:
شکاریم یک سر همه پیش مرگ
سری زیر تاج و سری زیر ترگ
هیچ قاعده و منطقی هم پشت قضایای جهان نیست و قرار نیست هر کسی کِشته خود را بدرود:
چپ و راست هر سو بتابم همی
سر و پای گیتی نیابم همی
یکی بد کند نیک پیش آیدش
جهان بنده و بخت خویش آیدش
دگر جز به نیکی زمین نسپرد
همی از نژندی فرو پژمرد
نتیجه ای که شاعر از ناپایداری این سرای سپنج می گیرد همان نتیجه ای است که دو قرن بعد از او خیام هم بدان می رسد؛ اغتنام فرصت و دعوت به عیش هدونیستی. هر چند که فردوسی برخلاف خیام نیم نگاهی هم به روز گذر کردن و سرای آخرت و رستگاری انسان دارد. به این ترتیب فردوسی علی رغم اقرار و شهادتش به تأله در مقدمه شاهنامه، بارها از باده گساری و بزم آرایی خویش و دعوت به می خوشگوار سخن به میان می آورد. مقدمه دلکش داستان بیژن و منیژه از بدایع اشعاری است که طی آن یک شاعر بزرگ ِآن عهد، پرده از شبستانش خصوصی اش بر می گیرد و از چنگ نوازی. و ساقی گری معشوق خویش در ظلمت شب خبر می دهد.
حتی از دید فردوسی، پهلوان و شهریار مطلوب نیز کسی است که حق رزم و بزم را به درستی و به آئین به جای آورد. بی سبب نیست که محبوب ترین پادشاه شاهنامه بهرام گور است که در جمع کردن رزم و بزم بدیلی ندارد و در راستای ایجاد شادی و سرور گروه کولیان را از هند به ایران می آورد.
همه این توصیه به شادخواری های فردوسی را در برابر لشکر غم به سویی می نهیم و به مهم ترین تسلی خاطر این شاعر اصیل می پردازیم که همان آفرینش ادبی بوده است. نیچه در “زایش تراژدی” بر آن است که یونانی ها که به پوچی زندگی پی برده بودند به جای انکار زاهدانه جهان، با یک آگاهی دیونوسوسی به خلق تراژدی پرداختند و با واکنشی هنری غربت جهان را تاب آوردند. فردوسی نیز با علم داشتن به همین پوچی جهان بود که در کنار سفارش به زیست و حکمت شادان، به خلق داستان های تراژیک پرداخت. در قامت این داستان های تراژیک است که دست پوچ بازیگر روزگار که به هر کس نقشی داده است، باز می شود:
به بازیگری ماند این چرخ مست
که بازی برآرد به هفتاد دست
زمانی دهد تخت و گنج و کلاه
زمانی غم و خواری و بند و چاه

مهدی نصیری

همچنین ببینید

حافظ و سهروردی (1)

از شمن‌های آسیای مرکزی و آلتایی تا اهالی کاهونا در اقیانوس آرام و بومیان قاره‌های …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *