در راهی می رفتیم. ناگهان از بیراهه ای سردرآوردیم. کمی جلوتر که رفتیم، با شیئ بزرگی مواجه شدیم. نظرمان را جلب کرد. بر پایه ای استوانه ای قرار گرفته بود. از سطح زمین حدود دو متر فاصله داشت. چهارگوش بود. نزدیکش شدیم، تا دقیقتر ببینیم.
بیشتر که نگاه کردیم، ویژگی هایی در او یافتیم. این ویژگی ها را می توان این گونه تبیین کرد:
بیننده را به شگفتی می آورد.
ساختاری محکم و مستحکم و استوار داشت.
منتظم و مرتب بود.
زیبا بود. بیینده را به بهجت و سرور می آورد.
از اجزائی ترکیب شده بود. این اجزاء به هم پیوند داشت. به هم دیگر مربوط بود.
ساختار آن، موافقِ حکمت بود.
در ساختار آن خطایی وجود نداشت. از هر خلل و عیبی تهی بود.
ساختار برتری داشت. بهتر از آن قابل تصور نبود.
گویی چنان بود که باید باشد.
اجزاء آن با هم سازگار بود.
بسامان بود.
شاید شگفت آورترین ویژگیش آن بود که “صیرورت تکاملی” داشت. این را مدت ها بعد فهمیدیم.
بعد از آنکه شعله های شگفتی در وجودمان فروکش کرد، خود را مواجه با دو گزاره یافتیم:
الف – این شیئ دارای طراح، مهندس و سازنده ای است.
ب – این شیئ دارای طراح، مهندس و سازنده ای نیست.
کدام یک از گزاره ها معقول تر است؟
شواهدِ صحتِ کدام یک از این دو گزاره بیشتر است؟
ویژگی هایی که بر شمردیم، اوصاف یک “شیئ مُتْقَن” است. اوصافی که آنها را در “جهان” هم می یابیم.
برهان اتقان صنع بر همین مقدمات استوار شده است. مطابقِ آن، عالَم چنان است که فقط قدرت و علم برتری قادر به طرح و ایجاد آن می باشد. ما میتوانیم با بررسی جهان، به وجود خدا معرفت پیداکنیم، یعنی از وجود مصنوع به صانع پی ببریم.
از برهان صُنع صورتهای مختلفی پرداخته شده است، اما همۀ آنها بر “اتقان”ی آشکار در عالم تکیه میکنند.
بنابرین، حد وسط این برهان، “اتقان” است. این برهان چنین تقریر می شود:
جهان مُتْقَن است.
هر مُتْقَنی نیازمند مُتْقِنی است.
جهان، نیازمند مُتْقِنی است.
دانشمندان مسلمان، “ساختار مُتقَن” را واجد این ویژگی ها دانسته اند:
ایناق (در شگفت آوردن)، اِحکام و استحکام (استواری)، اتساق (فراهم آمدن و تمام شدن و انتظام یافتن) و حُسن الاتساق، انتساق (منتظم شدن امور با هم)، حُسن، ایثاق (بند کردن و بستن)، مطابقت با حکمت، داشتنِ نظام احسن، نظم، تهی از خلل و عیب، فقدان تفاوت، انتظام و استواء چنانکه باید، صیرورت تکاملی و …
این برهان را متألهان پروتستان در قرن ۱۸ به عنوان وسیلهای برای تطبیق با علم نیوتونی اشاعه دادند. ویلیام پِیلی (William Paley) در ۱۷۴۹ آن را باب کرد.
این برهان مخالفانی هم دارد. فیلسوفان مختلفی، ازجمله دیوید هیوم (David Hume)، آن را به چالش گرفتند. دیوید هیوم ضمن برشمردن چند اشکال بر این استدلال، آن را ناتوان از اثبات وجود خدا دانست. وی اظهار کرد که این برهان، استدلال تجربی است و استدلال تجربی نمیتواند چیزی را که طبیعی و مادی نیست به اثبات رساند، چه، دایرۀ عمل براهین تجربی فقط طبیعت است.
حکمای الهی در پاسخ گفتهاند که این دلیل یک استدلال تجربی نیست بلکه نوعی برهان عقلی است مشابه برهانی که با آن از روی آثار، به وجود عقل و هوش در دیگران پی میبریم. عقل و هوش دیگران (غیر از عقل و هوش خود ما) نیز در ظرف تجربۀ ما نمیگنجد.
این دلیل، روشنترین دلیل در اثبات وجود خداست که فهم آن در توان همگان است.
مسعود تلخابی