خانه / تعلیم و تربیت / علوم لسانی و شناخت جهان؛ گزیده ای از جلسه 1 دروس ادبیات عرب

علوم لسانی و شناخت جهان؛ گزیده ای از جلسه 1 دروس ادبیات عرب

علوم لسانی و شناخت جهان

گزیده ای از جلسه 1 دروس ادبیات عرب 

مدرس: مسعود تلخابی

… یک نوع تلقی دیگری از علوم ادبی هست که در تمدن اسلامی سابقه داشته است.
امروزه در غرب هم این تلقی به نحوی رواج گرفته است. آن تلقی این است که علوم زبانی کلید فهم جهان و علوم می باشد. اگر ما بخواهیم جهان و علوم را بفهمیم نیاز به فهم علوم لسانی و ادبی داریم.
کتابی هست به نام صرف میر، تالیف میر سید شریف جرجانی. این کتاب را به عنوان نخستین کتاب های ادب عربی می خواندند،… وقتی این کتاب را می خواستند آغاز کنند، بیتی بود که آن را برای طلبه ها می خواندند:
هر که خواند صرف میرِ میر را
بشکند صد قفل و صد زنجیر را
این بیت برای ترغیب بوده ولی یک محتوای بزرگی داشته است و آن این که ما با مطالعه زبان، دریچه ای می گشاییم برای مطالعه جهان.
دانشمندی داریم به نام سکّاکی که کتابی در علوم ادبی نوشته است به نام مفاتیح العلوم. مفاتیح جمع مفتاح است به معنای کلید: کلید های دانش ها. چرا اسم کلید را روی علوم ادبی می گذارد؟
…. نظامی شاعر بزرگی است، بیتی دارد که می گوید:
منم دانسته در پرگار عالم
به تصریف و به نحو اسرار عالم
پرگار عالم، عالم آفرینش را می گوید.
وقتی این شعر را دیدم مراجعه کردم به شارحان نظامی تا ببینم درباره آن چه گفته اند. در شرح این بیت مانده بودند. خیلی ها تصریف را به دگرگونی و نحو را به قصد معنی کرده اند که در این صورت شعر معنی نمی دهد.
تصریف همان علم تصریف است و نحو همان علم نحو.
اما چه جور این اتفاق می افتد؟ چه جور با دانستن علم صرف و علم نحو اسرار عالم به ما مکشوف می شود؟
ما سه حیطه داریم: یک حیطه واقعیت، یک حیطه ذهن و یک حیطه زبان.
ذهن منعکس کننده واقعیت است، واقعیت در ذهن منعکس می شود و ذهن در زبان منعکس می شود. ما اگر واقعیت را بررسی کنیم یا ذهن را بررسی کنیم، قواعدی که به دست می آوریم، بایستی با همدیگر رابطه تطابقی داشته باشند.
این رابطه را در طول این کلاس ها برایتان ثابت خواهم کرد.
در دوره های گذشته دانشی که واقعیت را بررسی می کرد، فلسفه بود، حالا امروز شعبه شعبه شده است این علم.
دانشی که ذهن را بررسی می کرد، منطق بود و آن چیزی که زبان را بررسی می کرد، ادبیات بود، علوم ادبی (علوم لسانی).
در آغاز تمدن اسلامی نگرشی که دانشمندان و ادبا به زبان داشته اند به این شکل بوده است.
مناظره معروفی در تمدن اسلامی داریم معروف است به مناظره ابو بشر متی بن یونس با ابوسعید سیرافی.
ابو بشر متی بن یونس منطقی بزرگی است و ابوسعید سیرافی نحوی است. این دو با هم مناظره می کنند. موضوع مناظره این بوده است که ابوسعید سیرافی مدعی بود که با وجود نحو، نحو به معنای عام خودش که شامل همه علوم ادبی می شد، با دانستن نحو نیازی به منطق نداریم.
می گفت اگر نحو باشد، منطق در کار نیست.
ببینید این سوال امروزه اصلا به ذهن ما نمی رسد، می گوییم نحو و منطق اصلا چه ربطی به هم دارند؟ ولی این ها می نشینند در این موضوع مناظره می کنند!
ابو بشر متی بن یونس سرآمد منطقیان عصر خودش است و شارح منطق در تمدن اسلامی است و آدم بزرگی است و ابوسعید سیرافی هم همینطور در نحو، این ها مناظره می کنند و ابوسعید سیرافی می گوید با وجود نحو ما نیازی به منطق نداریم. در نهایت مناظره به نفع ابوسعید سیرافی خاتمه پیدا می کند و او توفیق می یابد نحو را به کرسی بنشاند و این گفتار خودش را ثابت کند که نحو ظرایف ذهن را هم توضیح می دهد. نحو واقعیت را هم می تواند توضیح دهد.
وقتی به عصر مولوی می رسیم، حکایتی است که سابقا در کتاب های درسی هم بود:

آن یکی نحوی به کشتی در نشست،
یک نحوی می نشیند در کشتی و به کشتی بان می گوید: هیچ از نحو خواندی؟
گفت لا / گفت نصف عمر تو شد در فنا.

این تلقی که مولوی از نحو دارد، مربوط به دوره های جدید است یعنی داریم از آن دوره های اوج تمدن اسلامی فاصله می گیریم. حالا مولوی قصد دیگری دارد ولی واقعا کسی که نحو را از آن دیدی که ابوسعید سیرافی می دید، از آن دیدی که سیبویه می دید و نظایر این ها می دیدند، مطالعه نکرده باشد، واقعا نصف عمر او بر فناست. ادبای بزرگ دوران اوج تمدن اسلامی وقتی وارد عرصه ادبیات می شدند، گویی وارد پروسه تبیین جهان هم شده اند. این ها با ادبیات نه تنها زبان را بلکه جهان و ذهن را هم تفسیر می کردند. ببینید ادبای بزرگ اوج تمدن اسلامی را چه تلقیی از ادبیات دارند؟ ولی وقتی تمدن اسلامی فروکش می کند، این تلقی هم کم کم از بین می رود و کم کم علم صرف و علم نحو تبدیل می شود به یک سری دانش های ابتدائی کلاسیک که در آغاز بایستی خواند و تبدیل می شود به یک سطح خیلی تنزل یافته ای…. افرادی مثل سیبویه که به صرف می نگریستند، افرادی مثل ابو عثمان مازنی و دیگران آن را یک چیز علیحده ای می پنداشتند، آن را یک چیز بزرگی می پنداشتند که تنها و تنها ابزار نیست برای فهم متون، ابزار نیست برای مکالمه، بلکه خودش مقصود و مطلوب است. چیزی است که با آن خیلی چیز ها را می فهمیم.
… ما نبایستی ادبیات را به عنوان صرفا یک علم آلی ببینیم بلکه دانش عظیمی است. ما با جهان نخست با جهان زبان مواجهیم بعد با جهان زبان هست که وارد ذهن و واقعیت می شویم. امروزه در غرب نخست از زبان شناسی صحبت می شود. مقایسه ای که می کردم بین زبان شناسی و بین فلسفه زبان که امروزه در غرب رایج است و در ایران با سابقه اندکی که یافته است و همینطور دانش هایی در ردیف این ها که این نگرش را دارند احیا می کنند. نمی دانم می دانند در تمدن اسلامی چنین نگرشی وجود داشته یا نه؟ ولی دارند این نگرش به زبان را احیا می کنند.
نکته ای از قرآن برایتان بگویم، وقتی خداوند حضرت آدم را خلق می کند، می گوید عَلَّم آدَمَ الأسماء. خداوند می توانست به جای الأسماء خیلی چیزهای دیگر هم بیاورد، می توانست بگوید همه چیز را آموخت به آدم. ولی چرا الأسماء را می آورد؟ اسم که نمونه عالی نشانه های زبانی است.
می دانید نشانه های زبانی سه تاست: اسم، فعل و حرف.
اسم برتر از دو تای دیگر است به همین خاطر هم به آن اسم می گویند، ریشه اش از سُمُوّ است از عُلُوّ است، در آینده خواهم گفت. چون از دو قسیم خودش یعنی فعل و حرف رتبه برتری دارد.
عَلَّم آدَمَ الأسماء، اسماء را به آدم آموخت و این اسماء و این نشانه ها و واژگان یک دریچه و مفتاح و کلیدی است برای ما که ما را وارد عرصه تبیین و تفسیر جهان هم خواهد کرد. نگرشی که بنده به زبان و ادبیات عرب در طول این کلاس ها خواهم داشت مبتنی بر نگرشی است که در تلقی دوم از ضرورت یادگیری علوم ادبی گفتم و کسی که این نگرش را به دست آورده باشد تلقی اول از ضرورت یادگیری علوم ادبی نیز برای او حاصل است ولی چه بهتر که ما هدف را متعالی تر بگیریم که اهداف نازل تر در سایه اهداف متعالی تر حاصل می شود.

نویسنده: سهیلا جعفری

همچنین ببینید

دو شیوه ی زیست

در این جستارِ کوتاه می خواهم دو نگرش فلسفی و دو شیوه ی زیست متفاوت …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *