علم

بِیهَقی، ابوالفضل محمد بن حسین (۳۸۵ـ۴۷۰ق)
ما را از علم خویش بهره دادی و هیچ چیز دریغ نداشتی تا دانا شدیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 338).
بی اجری و مشاهره درس ادب و علم دارد [بوحنیفه]. (تاریخ بیهقی ص 277).
ما را صحبت افتاد با استاد بوحنیفه اسکافی و شنوده بودم فضل و ادب وعلم وی سخت بسیار. (تاریخ بیهقی ص 276).

ناصر خسرو (قبادیان 394 – یمگان: بدخشان 481):
-علم است کیمیای بزرگیها
شکّر کُنَدْت گر همه هپیونی
مردم ز علم و فضل شرف یابد
نه ز سیم و زرّ و از خز طارونی
از علم یافت نامور افلاطون
تا روز حشر نام فلاطونی
-علم دل تیره را فروغ دهد
کُنْد زبان را چو ذوالفقار کند

خواجه عبدالله اَنصاری (هرات ۳۹۶ـ همان‌جا ۴۸۱ق):
علم بر سر تاج است و مال بر گردن غل.
نظیر: علم تاج سر است و مال غل گردن.

مسعود سعد سلمان (لاهور ۴۳۸ـ غزنه ۵۱۵ق):
آنکه او را خدای عزوجل
داد علم علی و عدل عمر

سَنائی، ابوالمَجْد مَجْدودِ بن آدم (غزنه ۴۷۳‌ـ‌‌۵۳۵‌ق):
– علم بی حلم خاک کوی بود
علم باحلم آبروی بود
-علم بی حلم شمع بی نور است
هر دو با هم چو شهد زنبور است
نظیر: ما جمع شیئ إلی شیئ افضل من علم إلی حلم. (حدیث)
-علم چه بْوَد فرق دانستن حقی از باطلی
نی کتاب زرق شیطان جمله از بر داشتن
-علم در دست یک رمه رعنا
همچو شمع است پیش نابینا
-علم دگر دان و باز گربزی و فن
چیز دگر دان مباش فتنه نادان
-علم را چون تو خوانی از بازیش
آلت جاه و ساز ره سازیش
-علم کز بهر باغ و راغ بود
همچو مر دزد را چراغ بود
-علم کز بهر حشمت آموزی
حاصلش رنج دان و بدروزی
-علم کز تو تو را بنستاند
جهل ازآن علم به بود بسیار
-چو علم آموختی از حرص آنگه ترس، کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید، گزیده تر برد کالا

اَدیب صابر، صابر بن اسماعیل ( ـ۵۳۸ تا ۵۴۲ق):
چون تو را دیدند صدق و عدل بوبکر و عمر
مر تو را علم علی و حلم عثمان آمدند

نَصرالله مُنشی (غزنه ح ۵۱۰ـ۵۷۰ق):
طلب علم و ساختن توشه آخرت از مهماتست. (کلیله و دمنه) بر مردمان لازم است که در کسب علم کوشند. (کلیله و دمنه)

مولوی، جلال‌الدین محمد (بلخ ۶۰۴ـ قونیه ۶۷۲ق):
-علم چون بر دل زند، یاری شود
علم چون بر تن زند، باری شود
-علم و مال و منصب و جاه و قران
فتنه آرد در کف بدگوهران

سعدی، مصلح الدین (شیراز ح ۶۰۶ـ ح ۶۹۱ق):
– علم از بهر دین پروردن است نه ازبهر دنیا خوردن.
– سه چیز پایدار نماند: مال بی تجارت و علم بی بحث و ملک بی سیاست. (گلستان)
-سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر دوست
علمی که ره به حق ننماید ضلالت است

امیر حسینی سادات (640 – 718):
بندگی طاعت بود پندار نی
علم ، دانستن بود گفتار نی.

اوحَدی مَراغِه‌ای (مراغه ح ۶۷۳ـ ۷۳۸ق):
– علم اگر قالبیست گر جانیست
هرچه دانی تو به ز نادانیست
– علم بال است مرغ جانت را
بر سپهر او برد روانت را
– علم بهر کمال باید خواند
نه به سودای مال باید خواند
-علم را چند چیز می باید
اگر آن بشنوی ز من شاید
طلبی صادق و ضمیری پاک
مدد کوکبی ازین افلاک
اوستادی شفیق و نفسی حر
روزگاری دراز و مالی پر
با کسی چون شد این معالی جمع
به جهان روشنی دهد چون شمع
-علم را دام مال و جاه مساز
بر ره خود ز حرص چاه مساز
-علم را دزد برد نتواند
به اجل نیز مُرد نتواند
نه به میل زمان خراب شود
نه بسیل زمین در آب شود
-علم روی تو را به راه آرد
با چراغت به پیشگاه آرد
-علم کشتی کند بر آب روان
وآنکه کشتی کند به علم توان
چون تو با علم آشنا گشتی
بگذری زآب نیز بی کشتی
-علم نور است و جهل تاریکی
علم راهت برد به باریکی
-علم نیرو دهد کمالت را
عقل اجابت کند سؤالت را
-علم دل به جای جان باشد
سر بی علم بدگمان باشد

گَردیزی، ابوسعید عبدالحی (قرن ۵ق) [مؤلف کتاب زین الأخبار]:
علم به ارزانی و نا ارزانی بباید داد، که علم خویشتن دارتر از آن است که با نا ارزانیان قرار کند. (عبداﷲ طاهر)

جامی، عبدالرحمان (خرجرد ۸۱۷ ـ هرات ۸۹۸ق):
ولیکن پا به دانش نِه درین راه
که علم آمد فراوان عمر کوتاه

ملافتح الله کاشانی (کاشان ؟ – کاشان 988):
بدانكه علم بر دو قسم است: عقلى و نقلى. و ناچار است در عقلى از تنبيه كننده بر ادّله و براهين، و در نقلى لا بدّ است از بيان كننده و راه نماينده بر اصول و فروع دين مبين، و بر متعلّم واجب است فرا گفتن آن از روى يقين. (تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين/ 2    ، 842)

نیچه، فریدریش ویلهلم (۱۸۴۴ـ۱۹۰۰):
[هدف علم: ] آیا برترین هدف علم فراهم کردن بیشترین لذت و کمترین ناخشنودي ممکن برای انسان است؟ اما چگونه علم می تواند به این هدف دست یابد وقتی که لذت و ناخشنودی چنان بهم وابسته اند که اگر کسی قصد حداکثر بهره مندی از لذت را داشته باشد ناگزیر است بیشترین مقدار ممکن از ناخشنودی را بجند و وقتی می خواهد به سعادت آسمانی دست یابد باید خود را برای کشنده ترین نگرانیها و اضطرابهای هم آماده کنند؟ اما شاید چنین باشد؛ لااقل رواقیون بر این عقیده بودند، زیرا از زندگی کمترین مقدار ممکن خوشی را می خواستند تا حداقل ناخوشی نصیبشان شود. وقتی این پند حکیمانه را فریاد می کردند که: «خوشبخت ترین مردم پرهیزکار ترین آنهاست» پیام این مکتب را به گوش عامه مردم می رساندند. اما در عین حال این گفته حاوی ظرافتی هم برای افراد بصير بود). امروز هم هنوز همان انتخاب را داریم: با کمترین ناخوشی ممکن و به عبارتی دیگر نداشتن درد و غم – که در اصل سوسیالیتها وبابون هر حزبی نباید هیچ گاه وجدان بیشتر از این به طرفداران خود وعده دهند . و یا بیشترین ناخوشی ممکن به عنوان تاوان خوشیها و شادیهای مفرط که تا امروز به ندرت کی لذت آن را چشیده است؟ اگر راه اول را انتخاب می کنید، یعنی اگر می خواهید رنجهای انسانی را کاهش دهید، بسیار خوب! باید همین طور توان شادمانی خود را هم کاهش دهید. به طور قطع همراه علم می توان هم به این و هم به آن هدف رسید! شاید در روزگار ما علم بیشتر با آن خصیصه اش شناخته می شود که آنان را از شادی هایش محروم می کند و او را چون مجسمه ای خشک و استوار و بی احساس می سازد. با این حال هیچ چیز مانع از آن نیست که نقش هفتم بزرگ رنجها و آلام را در علم کشف کنیم، در آن صورت شاید از همان طريق جنبه مخالف آن را هم در یابیم، یعنی استعداد معجزه آسای آن در باز کردن دنیاهای جدیدی از ستارگان برای شادی انسانها. (حکمت شادان / 71 بند 12؛ ترجمه: جمال آل احمد)

نصرالله تقوی (تهران ۱۲۴۲ـ همان‌جا ۱۳۲۶ش):
-علم به تقلید نیست علم به تحقیق
علم نخیزد مگر ز حجت و برهان
-علم دگر دان و باز گربزی و فن
چیز دگر دان مباش فتنه نادان

نَفیسی، علی‌اکبر (کرمان ۱۲۶۳ـ تهران ۱۳۴۲ق)
علم‏ (elm) ا. ع. معرفت دقيق و با دليل بر كيفيات معينه و يا حضور معلوم در نزد عالم. ج: علوم. و يقين. و معرفت و هر چيز دانسته. قوله تعالى: وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ‏.
علم‏ (elm) م. ع. علمه علما (از باب سمع): دانست آن را و يقين نمود. و علم به: دريافت آن را. و علم الرجل فى نفسه: عالم گرديد آن مرد.
و علم الامر: استوار كرد آن كار را.
و علم الله لا فعلن كذا، سوگند و قسم است يعنى سوگند بخدا كه مى‏كنم اين كار را.
و قيل: اذا كان العلم بمعنى اليقين تعدى الى مفعولين و اذا كان بمعنى المعرفة تعدى الى مفعول و قد يضمن معنى شعر و فطن فتدخل الباء فيق: علمت به.
علم‏ (elm) ا. پ.- مأخوذ از تازى- دانش و آگاهى و معرفت و شناسائى. و هنر. و فضل. و صنعت و پيشه و حرفه. و علم داشتن: دانا بودن و آگاه بودن و عالم بودن. و شناسائى داشتن. و با فضل و هنر بودن.

مُطهّری‌، مرتضی (فریمان ۱۲۹۸ـ تهران ۱۳۵۸ش):
[ارزش علم:] در ميان همه مقدساتِ بشر «دانش» يگانه چيزى است كه همه افراد، از هر نژادى و تابع هر طريقه و مسلكى، آن را مقدس مى ‏شمارند، و به رفعت و عظمت و تقدس آن اعتراف دارند، و حتى نادان ‏ترين نادانها نيز دانش را از آن جهت كه دانش است، كوچك نمى‏ شمارد، و شايسته تحقير نمى ‏داند.
محبوبيت و احترام دانش نه تنها از آن جهت است كه بهترين ابزار زندگى است، و در مبارزه حياتى به انسان نيرو مى‏دهد، و توانايى مى‏بخشد، و تسلط او را بر طبيعت مستقر مى‏سازد؛ زيرا اگر چنين بود مى‏بايست انسان با آن چشم به دانش نگاه كند، كه هر ابزار و وسيله كار ديگرى را مى‏بيند.
تاريخ علم مقرون به رنجها و محروميت ها و مصائب و متاعبى است كه دانشمندان در راه كسب علم تحمل كرده‏اند، و زندگى مادى را بر خويش تلخ ساخته ‏اند، و اگر علاقه ‏مندى انسان به
دانش تنها به منظور رفع حوائج مادى زندگى بود، پس اين همه از خود گذشتگي ها و صرف نظر كردن از عيش و لذتها و خوشيهاى زندگى در راه علم‏ چرا؟
پيوند علم با روح بشر بالاتر از اين پيوندهاى پست و حقيرى است كه ابتداءً تصور مى ‏رود.
[علم برتر:] دانش به هر اندازه كه يقينى ‏تر و شكننده‏ تر شك و ريب و جهالت باشد، و به هر اندازه كه كلى ‏تر و عمومى تر [باشد] و پرده بزرگترى را بالا بزند، اهميت و مطلوبيت بيشترى دارد. (مقدمه اصول فلسفه و روش رئالیسم)

مُطهّری‌، مرتضی (فریمان ۱۲۹۸ـ تهران ۱۳۵۸ش):
[علم و] علومى كه ميان بشر رايج است قسمتهاى مختلفى را تشكيل مى‏ دهند و هر يك به نام مخصوصى خوانده مى ‏شود. فيزيك، شيمى، حساب، هندسه، ستاره ‏شناسى، زيست‏ شناسى و … هر يك از اين قسمتها ما را به يك سنخ دانستنی هاى مخصوص و معيّنى آگاه مى‏ سازد به طورى كه قبل از آنكه وارد آن قسمت بشويم مى‏ توانيم بفهميم چه سنخ مسائلى مورد توجه ما قرار خواهد گرفت زيرا بر ما معلوم است كه هر علمى عبارت است از يك سلسله مسائلى كه در زمينه معيّن و در اطراف موضوع معيّنى گفتگو مى‏ كند و بين مسائل هر علم رابطه خاصى وجود دارد كه آنها را به يكديگر پيوسته و از مسائل علوم ديگر جدا مى‏ سازد.
پس ما براى آنكه تعريف هر يك از علوم را به دست آوريم و براى آنكه بتوانيم تشخيص دهيم فلان مسأله در صف چه مسائلى بايد قرار گيرد و جزء كدام علم است بايد موضوعات علوم را تشخيص دهيم و مادامى كه نفهميم مثلًا موضوع علم حساب چيست و موضوع علم هندسه كدام است، نمى ‏توانيم مسائل حساب را از مسائل هندسه فرق بگذاريم، و همچنين ساير علوم. (پاورقی های اصول فلسفه و روش رئالیسم)

مُطهّری‌، مرتضی (فریمان ۱۲۹۸ـ تهران ۱۳۵۸ش):
عده بين اسلوب فكرى كه در فلسفه مورد استفاده قرار مى ‏گيرد (اسلوب قياس عقلى) و اسلوب فكرى كه در ساير علوم مخصوصاً طبيعيات (اسلوب تجربى) از آن استفاده مى‏ شود فرق نمى‏ گذارند و انتظار دارند مسائل دقيق و عميق فلسفه را كه جز با براهين مخصوص عقلى نمى ‏توان كشف كرد در زير ذره‏ بين ها يا لابلاى لابراتوارها پيدا نمايند. (پاورقی های اصول فلسفه و روش رئالیسم)

[امثال:] علم کل ّ شیئ خیر من جهله.
علم مرغ وحشی است. (از مجموعه مختصر امثال فارسی چ هند).

همچنین ببینید

لغت نامه: وجود

فاضل تونی، محمدحسین (تون ۱۲۵۱ـ تهران ۱۳۳۹ش): حقيقت وجود گاه به معناى مصداق مقابل مفهوم …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *