خانه / قلمرو های فلسفه / تاریخ فلسفه / فلسفه ورزی ما (۴)

فلسفه ورزی ما (۴)

[1 – فلسفه های گرم و فلسفه های سرد]
کسانی هستند که فلسفه را تقسیم می کنند به فلسفه های گرم و فلسفه های سرد. اگر این تقسیم بندی نه چندان دقیق را بپذیریم باید فلسفه تحلیلی[1] را زیر مجموعه فلسفه های سرد  و فلسفه قاره ای[2] را زیر مجموعه فلسفه های گرم بدانیم. فلسفه تحلیلی  از آنچه فرگه و مور و ‌راسل می گفتند فراتر رفته. حالا گهگاهی وارد مسایلی می شود که روزگاری دغدغه فلسفه قاره ای بود مانند فلسفه ادبیات[3] و معنای زندگی و نقد ادبی و…

[2 – فلسفه تحلیلی]
فیلسوفان تحلیلی، طالب دقت وضوح هستند، به همین دلیل به تحلیل گزاره ها علاقه فراوانی هم دارند. با شروع فلسفه تحلیلی این بحث مطرح شد که چه گزاره ای با معنی است وچه گزاره ای بی معنی. کسانی بودند که اساسا گزاره های دینی ‌و متافیزیکی را بی معنی می دانستند ولی امروز دیگر هیچ فیلسوف تحلیلی از این منظر وارد بحث نمی شود. ویتگنشتاین می گفت: «درباره آنچه نمی توان سخن گفت باید خاموشی گزید»[4]. با این فرض دیگر نمی توان هیچ گزاره ای وهیچ  معرفتی را به این سادگی بی معنی دانست. گاهی یک فیلسوف تحلیلی مانند راسل وارد بحث هایی می شود که ظاهرا بی مزه و بی فایده است اما اگر کمی دقت کنیم می بینیم  آن بحث ها کاربرد فراوانی هم  دارد مثلا اگر کسی بگوید: «همه دروغ می گویند.» اگر این گزاره هم دروغ باشد پس همه دروغ نمی گویند اگر راست باشد پس گزاره ای هم هست که راست است. جان آستین و سرل ازگزاره هایی سخن گفتند که خودشان نوعی عملند مثلا اگر کشیش یا آخوندی بگوید: شما را به عقد هم  درآوردم همین گزاره خود بخشی است از فعل عقد کردن. همچنین گزاره هایی های هستند که معنی توبیخ و تنبیه  و ترغیب و تشویق و… را در بردارند. با این توضیحات فلسفه تحلیلی آنقدر هم  که بعضی ها می گویند سرد نیست.

[3 – فلسفه قاره ای]
فلسفه قاره ای، چیز دیگری است. پدیدار شناسی و هرمنوتیک و اگزیستانسیالیسم و دهها شاخه ریز و درشت دیگر زیر مجموعه همین جریان هستند. به نظرم پیچیده ترین و عمیق ترین آنها ایده آلیسم آلمانی است. نمونه اش فیشته و شلینگ. اگر کسی بپرسد: این نوع نگرش ها از چه حرف می زنند نمی توان پاسخ مشخصی ارائه کرد. هستی و نیستی، مرگ و زندگی، امید و ناامیدی، معنا و معناباختگی و موضوعات دیگر مورد علاقه اینان است. هگل فیلسوفی است صاحب دستگاه ولی کی یرکگور اساسا با هرگونه دستگاه مندی مخالف است. عاشق فرد است و تفرد. هم دستگاه را ضد فرد می داند هم  نوع و نظام های اجتماعی را. حالا این بحث ها را مقایسه کنید با بحث های نیچه و هایدگر و گادامر و ریکور و مارسل و سارتر و کامو. گاه دو فیلسوف قاره ای آنقدر  نظرمتفاوتی دارند که ما نمی دانیم واقعا هر دو به یک جریان فلسفی تعلق دارند یا نه.

[4 – گرایش های فلسفی ما ایرانیان]
حالا این بحث را همین جا متوقف کنیم و برویم سراغ پرسشی که در جستار اول طرح کردیم. ما ایرانیان علاقه ی کمی به مباحث فلسفه تحلیلی و پراگماتیسم داریم. فلسفه های گرم و رمانتیک و شاعرانه و مبهم و پیچیده را بیشتر می پسندیم. علت چیست؟ چند دهه قبل همه ما «هستی و نیستی» و «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر» و «ادبیات چیست» سارتر را می خواندیم حالا دوست داریم «چنین گفت زرتشت» نیچه و «هستی و زمان» هایدگر را بخوانیم. در «هستی و نیستی» سارتر بحث هایی مانند «وجود فی نفسه و لنفسه و لغیره» آمده که روزگاری برایمان جذاب بود. اما حالا نه. سارتر وقتی سیگار می کشید و زیر چشمی به جهان می نگریست و می گفت: جهان کر و کور است و خدایی نیست و فقط با مرگ و غیاب خداست که می توان به آزادی رسید برایمان جذاب و جالب بود. سارتر فلسفه اش را به مرکز اجتماع ‌ و مرکز اجتماع را هم به درون فلسفه اش کشانده بود و این عمل خیلی شیک و جالب به نظر می‌ رسید. متفکری مانند سوزان سانتاگ نیز او را عمیق حتی عمیق تراز کامو می داند.
قصه ما و نیچه، حتی از قصه ما و هایدگر پیچیده تر است. نیچه یکبار گفته بود: «هرکه در زندگی چرایی دارد با هر چگونه ای خواهد ساخت». دکتر فرانکل همین را گرفته و در کتاب «انسان در جست وجوی معنا» آن را تبدیل به یک مکتب به نام “معنی درمانی” کرده. این درست همان کاری است که اروین یالوم هم می کند. نیچه وقتی تکه پاره می شود در نهایت  فقط جملات شاعرانه اش برای ما می ماند. تمثیل ها ‌و استعاره های نیچه هم تاثیر گذار هستند. مانند تمثیل مردی که صلات ظهر با فانوس، مرگ خدا را اعلام می کرد. آرامش دوستدار یک مقاله بلند درباره همین تمثیل نوشته ولی عاقبت کل آن داستان را روی سر فرهنگ ایرانی -اسلامی آوارکرده.
هایدگر خوانی ما هم با مزه است. فردیدی های ایران یک جوری از دازاین و هستی و نیستی و آوای وجود حرف می زنند انگار  هایدگر درویش ژولیده موی و آواره و شوریده ای است که در کوه‌ و غاری خزیده می خواهد ندای هستی را بشنود.
سروش که دلبسته فلسفه تحلیلی است به خاطر نقاری که با فردیدیان دارد به هایدگر و هگل هم بی میل است. سروش هیچ گاه علاقه ای به نیچه و هگل و هایدگر نشان نداد.

پی نوشت ها:
[1] – analytic philosophy
[2] – continental philosophy
[3] – ر.ک فلسفه ادبیات پیتر لامارک ترجمه میثم محمد امینی
[4] – ر.ک نگاهی به نگرش های فلسفی قرن بیستم / ۳۱

  مجتبی بشردوست

 

همچنین ببینید

به بهانه نقد «کبوتر طوق‌دار»‌ ۲

از آرمان تا واقعیت خانم باربارا تاکمن، مورخ و متفکر آمریکایی، می‌گوید:حاکمان در عرصه حکومت، …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *