خانه / قلمرو های فلسفه / تاریخ فلسفه / سکستوس امپیریکوس (Sextus Empiricus)

سکستوس امپیریکوس (Sextus Empiricus)

در اواخر قرن دوم و قرن سوم، سکستوس امپیریکوس (Sextus Empiricus) آراء سوفسطائیان و شکاکیت پیرهونی را از نو زنده کرد. محل و تاریخ زندگیش به صورت دقیق معلوم نیست. محتملا پزشك شاغلی بود، وابسته به مکتب تجربی.

او ادعا می کرد که مرض ها را می فهمد و معالجه می کند بی آنکه علل نظری آنها مانند «اخلاط»، یا «ارواح» را مسلم انگارد.

اهمیت او از لحاظ تاریخی در زمینه فلسفه است. او هم نقد افلاطون از ادراک (شک در حس‌ها) را پذیرفت و هم نقد ارسطو از عقل محض (شک در عقل) را، و هیچ یک را وسیلۀ نیل به شناخت ندانست. او نتیجه گرفت که شناخت نا ممکن است.

وی در آثار خویش فلسفه شکاکان را مرتب و منظم ساخت. آثاری که از او باقی مانده اند شامل Pyrrhonian Hypotyposes در سه جلد است، که جلد اول طرز فکر شکاکانه را مطرح می کند و جلدهای دوم و سوم مکتبهای فلسفی دیگر را، موضوع به موضوع، مورد انتقاد قرار می دهند. دامنه این انتقادها به بقیه آثار او هم کشیده شده است، آثاری که معمولا تحت عنوان Adversus mathematicos يا بر «ضد استادان» دسته بندی می شوند.

می گویند: سکستوس همه جهان را دشمن خود تلقی می کند. فلاسفه را به گروه های گوناگون تقسیم می کند و هر دسته را یکی پس از دیگری سلاخی می کند. وی در نوشته هایش شدت و حدت لازمه یک جلاد، نظم و وضوح خاص فلسفه های باستان، شوخی های طعنه آمیز گهگاهی، و سلاخی سهمگین منطق را دارد.

سکستوس می گوید در برابر هر برهان می توان یک برهان متخالف اقامه کرد. بنابراین در غایت امر هیچ چیز زایدتر از استدلال نیست.

قیاس قطعی نخواهد بود، مگر اینکه بر یک استقرای کامل مبتنی باشد، ولی استقرای کامل هم محال است، زیرا هرگز نمی توانیم بدانیم چه موقع یک «مورد نقض» روی خواهد نمود.

«علت» جز یک مقدم مألوف نیست (چنانکه هیوم نیز بعدها تکرار کرد)، و هر معرفتی نسبی است.

به همین ترتیب هیچ خیر و شری هم عینی نیست.

اخلاق از مرزی به مرز دیگر تغییر می کند، و فضیلت در هر عصر تعریفی دیگر دارد.

همه براهین قرن نوزدهم علیه امکان دانستن اینکه خدا وجود دارد یا نه در این کتابها آمده است، همچنین کلیه تناقضاتی که میان رحمان و رحیم بودن قادر متعال و رنج های موجود در این جهان است در آن انعکاس یافته است.

ولی فلسفه لا ادری سکستوس از همه لاادریون کاملتر است، زیرا او حتی به این هم قایل است که ما نمی توانیم بدانیم که نمی توانیم بدانیم. لاادری گری در او یک اصل اعتقادی است.

اما او ما را دلداری می دهد که ما احتیاجی به یقین نداریم.  احتمال برای مقاصد عملی کافی است و در مسائل فلسفی هم تعلیق قضاوت (آفاسیا = Aphasia: عدم اظهار نظر) به جای مشوب و مختل کردن ذهن، موجب نوعی صفای روحی (آتاراکسیا = ataraxia) می شود. پس، حال که هیچ چیز مسلم و یقین نیست، بگذار قراردادها و اعتقادات زمان و مکان خود را بپذیریم، و با فروتنی، خدایان باستانی خویش را بپرستیم.

 

مسعود تلخابی

همچنین ببینید

ما و فلسفه اشراق ۲

عرفان ما نسب‌نامه‌ای افلاطونی دارد و این «فّلاطون خم نشین» بوده که راز حکمت را …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *