خانه / قلمرو های فلسفه / فلسفه اخلاق / مرگ ایوان ایلیچ؛ مرثیه انسان مدرن

مرگ ایوان ایلیچ؛ مرثیه انسان مدرن

برخلاف داستایفسکی_که با “منطق مکالمه” و ایجاد فضایی چند صدایی در سیر داستان، عملاً بی طرفی خود را اعلام می کند_تولستوی هیچ ابایی در جانبداری از شخصیت هایش ندارد. مثلاً در رمان آناکارنینا تمام قد پشت سر ِ کنستانتین لوین می ایستد و ما می توانیم همه ویژگی های عینی و ذهنی تولستوی حقیقی را در شخصیت داستانی لوین، نجیب زاده متمول و متامّل، مشاهده کنیم. تولستوی در این رمان، لوین را به خاطر داشتن دغدغه های وجودی و اجتماعی خاص _که منظر و مرئای خود تولستوی نیز می باشد_به رستگاری و روشنایی می رساند و در مقابل، آناکارنینای نگون بخت را به همراه معشوق و شوهر نامشروعش (ورونسکی) به دلیل عشق گناه آلودشان تازیانه می زند.
تولستوی در داستان کم حجم “مرگ ایوان ایلیچ” نیز تا می تواند ایوان ایلیچ را می چزاند و می چلاند و اساساً این داستان کیفرخواست تولستوی است علیه خرده انسان مدرن و بورژوا که با گسترش بوروکراسی و شهرنشینی در روسیه آن روز، در حال تکثیر و تکاثر است. از دید تولستوی “ایوان” تمام نقصان های مرد روز را داراست و از آنجایی که “ایوان در زبان روسی به معنای آدمیزاد است” این نام گذاری می تواند اسم رمزی برای اکثریت انسان های روزگار مدرن باشد که با قرتی گری و قرطاس بازی در کارهای دولتی مشتغل و شناور شده اند و با دور شدن از طبیعت و فطرت، صرفاً به فکر ترفیع رتبه و کیسه دوزی هستند. نهایتاً هم بی آنکه آرمان و ایده خاصی در زندگی داشته باشند ریق رحمت را سر کشیده و به یکباره کان لم یکن می شوند. بی جهت نیست که تولستوی کلاف داستان ایوان را از آخر باز می کند یعنی زمانی که ایوان بعد از چند ماه زجر و شکنجه می میرد تا به این شیوه، تُنُک مایه بودن زندگی انسانی که به تعبیر شاملو “بی چرا زندگانند” را نشان دهد.
در این داستان دغدغه ایوان ایلیچ در زمان حیاتش مانند بسیاری از ابنای زمان اتمام تحصیلات، پیدا کردن شغل مناسب، ازدواج و پس انداختن چند بچه، رفعت مقام و تبدیل شدن به یک کارمند ارشد، به دست آوردن پول و پله و خریدن خانه و ملک مناسب بیان شده است. کل روایت زندگی ایوان یا همان دلمشغولی های روزمره اش، در کارهای اداری و آراستن دکوراسیون منزل و پاسور بازی کردن با همکارانش خلاصه می شود. تولستوی در جایی می گوید: زندگی ایوان به طرز وحشتناکی تکراری و معمولی بود. اما اتفاق مهم زمانی می افتد که ایوان هنگام نصب پرده در خانه جدیدش از چهارپایه پرت شده و پهلویش آسیب می بیند و نهایتاً پس از تحمل ماه ها رنج و عذاب جان می سپارد. یعنی تولستوی خواسته است با رقم زدن این اتفاق ساده برای ایوان که منجر به بیماری و مرگ او می شود، نشان دهد زندگی نمرودهای مدرن به پرواز پشه ای بند است و انسان مدرن هر چه قدر هم بخواهد با سرگرم شدن به بازی زندگی، مرگ را فراموش کند یا به تعویق اندازد اتفاقات بسیار مبتذل و مضحکی می تواند رشته زندگی اش را قطع کند.
ایوان در دوره احتضارش که صدای قدم های مرگ را می شنود برای اولین بار با مسئله مرگ و فانی بودن انسان مواجه می شود و پی می برد کس دیگری نمی تواند جای او بمیرد و علی رغم ریاکاری طبیبان و همسرش هیچ دارویی برای بیماری اش افاقه نمی کند. پس بنای گله گزاری از خدا را می گذارد که چرا باید بمیرد؟ و چرا باید این همه درد و عذاب جسمانی را تحمل کند؟ برای اولین بار خاطرات زندگی اش را دوره می کند و تنها خاطرات مطبوع خویش را در دوران کودکی می یابد. در دوره بیماری اش فقط پسرش که هنوز عصمت طینتش را از دست نداده برای ایوان دل سوزی می کند. پیش خدمتش”گراسیم” نیز که اصالتی روستایی دارد و فعلا چندان تحت تاثیر “دونان شهرستان” اخلاقش فاسد نشده با ایوان، بی ریا و روستایی برخورد می کند که خود پژواک اندیشه ژان ژاک روسو در افکار تولستوی است. به غیر از این دو همه اطرافیان ایوان مزور و خودخواه هستند؛ زمانی که نعش ایوان هنوز روی زمین است، به غیر از پسرش_که از عمق جان اندوهگین است_دیگران در بند غم خود هستند؛ همسرش نگران قطع شدن حقوق اوست؛ دخترش به عقب افتادن مراسم عروسی اش فکر می کند. همکاران اداری اش هر کدام به جانشینی او فکر می کنند و اینکه شاید امشب نتوانند پاسور بازی کنند.
در حقیقت تولستوی این اثر مهم را بعد از پشت سر گذاشتن آن بحران روحی صعبی که دچارش شده بود، نوشت. دوره ای که خارخار روحی اش او را به ایمان می کشاند و با نوعی تفکر اوراسیایی عقلانیت غربی را با عرفان و شهود شرق چاشنی می داد؛ به قول رومن رولان تولستوی در این مرحله عارفی خردگرا شده بود. به همین دلیل بود که او نمی توانست با انسان هایی از قماش ایوان ایلیچ که غرق در تجمّل و مصرف گرایی شب های گناه آلود پترزبورگ و مسکو بودند، کنار آید.

مهدی نصیری

همچنین ببینید

به بهانه نقد «کبوتر طوق‌دار»‌ ۲

از آرمان تا واقعیت خانم باربارا تاکمن، مورخ و متفکر آمریکایی، می‌گوید:حاکمان در عرصه حکومت، …

یک دیدگاه

  1. چقدر روان و دلنشین است نوشته هایت.ای رود قیزیل اوزن…

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *