هیپاتیا (Hypatia) (؟ ـ ۴۱۵ م) ریاضیدان، ستارهشناس و فیلسوف بود. او بین سالهای ۳۵۰ تا ۳۷۰ پس از میلاد در اسکندریه به دنیا آمد، زمانی که مصر یکی از استانهای امپراتوری روم شرقی محسوب می شد. او در حوزۀ علمی اسکندریه ریاضیات و فلسفه تدریس می کرد. او را نخستین زنِ ریاضیدان می دانــنـــد. او به عنوان اولین زن تاریخ شناخته میشود که زندگی خود را به طور حرفهای صرف علم کرده است، آن هم در دورهای که بیشتر زنان به تحصیلات دسترسی نداشتهاند.
هیپاتیا دخـــتــر تئون اســکندرانی (Theon of Alexandria)، ریــاضی دان و منـجم، بود و زیر نظر او درس خواند. پدرش، مدیر کتابخانه معروف اسکندریه نیز بود. او همه تلاشش را کرد تا هیپاتیا از بهترین اساتید اسکندریه علم بیاموزد. پس از آن به تدریس ریاضیات و فلسفه نوافلاطونی پرداخت. گویند وی از ریاضیات به فلسفه پرداخت، دستگاه فلسفی خود را بر اساس نظریات افلاطون و فلوطین قرار داد، و (به گفته سوکراتس، مورخ مسیحی) «از فیلسوفان زمان خود بسیار پیش افتاد.»
او در حدود سال 430 میلادی رئیس مکتب نوافلاطونی در اسکندریه شد. پس از انتصاب به کرسی فلسفه در موزه اسکندریه، عده زیادی از دانش پژوهان را از نقاط مختلف و دوردست به محضر خود جلب کرد. برخی از دانشجویان عاشق او شدند، اما او ظاهراً هرگز ازدواج نکرد.
سونیوس از جمله شاگردان اوست است. سونسيوس رياضی و فلسفه را در اسکندريه نزد هيپاتيا آموخت، و تا پايان عمر دوست او باقی ماند و او را “نماينده واقعی فلسفه حقيقی” خواند.
بیشتر آثار علمی هیپاتیا از بین رفتهاند. اما پژواک آراء او در اذهان و اَقلام فیلسوفان دیگر باقی مانده است، از این رو می توان گفت آراء او را مهم می انگاشتند. او رسالهای درباره قوانین ستارهشناسی نوشت. چندین جدول نجومی ترسیم کرد، و تفسیرهایی هم درباره برخی متون کلاسیک نوشت. او شروحی بر آریثمتیکای (Arithmetica) دیوفانتوس (Diophantus) و مقاطع مخروطی (Konica/The Conics) آپولونیوس (Apollonius of Perga) نوشت. گفته میشود در شرح آثار اقلیدس (Euclid) و بطلمیوس (Ptolemy) با پدرش همکاری داشت. برخی نوشته اند: «گمان می رود که او با تئون اسکندرانی در نوشتن رساله یازده بخشی وی درباره مجسطی بطلمیوس و احتمالا در نسخه تجدید نظر شده و اصلاح شده “اصول” اقلیدس همکاری داشته است.»
هیپاتیا چندان دلبسته فلسفه بود که در کوچه و بازار می ایستاد تا پاسخ کسانی را که مشکلات فلسفه افلاطون و ارسطو را از او می پرسیدند بدهد. سوکراتس می گوید: «خویشتنداری و سهولت رفتار او، که از تهذب و تربیت ذهنیش ناشی می شد، چنان بود که کراراً در برابر بزرگان شهر حاضر می شد، بی آنکه آن حالت منزه و مجللی را که به آن شهره بود و بر اثر آن احترام و ستایش همگان را به خود جلب کرده بود در محضر مردان از دست بدهد.»
پس از آن که سیریل (Cyril) سراسقف اسکندریه شد، میان او و اورستس (Orestes)، حاکم رومی اسکندریه، رقابت سیاسی و خصومت پدید آمد. پس از چندی هیپاتیا که با حاکم دوست بود و عقاید نوافلاطونی او نیز از نظر مسیحیان اسکندریه کفرآمیز شمرده میشد، به تحریک سیریل و به دست عدهای از راهبان مسیحی کشته شد.
مورخان رویداد مرگ او را چنین گزارش کرده اند:
یک روز گروهی از متعصبان، به رهبری یکی از کارمندان جزء دستگاه سیریل، هیپاتیا را از ارابه اش به زیر آوردند، به کلیسایش کشاندند، جامه از تنش درآوردند، تا حد مرگ با آجر زدندش، جسدش را تکه پاره کردند، و پاره های تنش را با شادی وحشیانه ای سوزاندند (سال 415).
سوکراتس می گوید: «عملی چنین غیرانسانی بزرگترین ننگ را نه تنها بر سیریل، بلکه بر تمامی کلیسای اسکندریه وارد آورد.» با این حال، هیچ کس مجازات نشد؛ امپراطور تئودوسیوس دوم فقط آزادی حضور راهبان در محلهای عمومی را محدود کرد (سپتامبر 416) و مشرکان را از احراز مشاغل دولتی محروم ساخت (دسامبر 416).
ریتچولی در سال ۱۶۵۱ اسم هیپاتیا را روی یکی از دهانههای سطح ماه گذاشت اما در ۱۹۷۳ اتحادیه بینالمللی ستارهشناسی نام او را به دهانهای کوچکتر در جنوب غربی “دریای آسایش” منتقل کرد. این دهانه همچنان یکی از معدود دهانههای نامگذاری شده با اسم “مونث” است که در نیمه پیدای ماه قرار دارد.
او موضوع بسیاری از درام های رمانتیک و افسانه ها بوده است. فیلم آگورا محصول سال ۲۰۰۹ بر اساس زندگی او ساخته شد.
هیپاتیا می گفت: «من در گذشته سیر نمیکنم بلکه در آینده گام برمیدارم، افسانهها باید تنها به عنوان افسانه، حکایت تنها به عنوان حکایت و اسطورهها تنها به عنوان اسطوره باید گفته شوند. آموزش اعتقادات خرافی، باطل و بیاساس به عنوان حقیقت رخداد وحشتآور و هولناکی است. تنها اندیشه کودکان آنها را میپذیرد و به آنها اعتقاد میآورد و در سالهای بعد تنها با سختی و شکنجه میتواند از چنگ آنها رهایی یابد. همیشه حقیقت را بگویید حتی اگر ارتعاش صدایتان به لرزه افتد در حقیقت انسان همانطور که برای برقراری حقیقت میجنگد باید با خرافات نیز به مبارزه برخیزد. چرا که موهومات، نامحسوس، درک ناکردنی و بُغرنج هستند و تکذیب آنها به سختی میسر میشود اما حقیقت نوعی نگرش است و تغییرپذیر …» (هیپاتیا: دختر خورشید، فرزند زمین)
روزی هیپاتیا به تئون گفت: پدر! دلم سفر میخواهد… نه برای رسیدن به نقطهای… فقط برایِ رفتن از خطی به خط دیگر، دنیا بزرگتر از اسکندریه و آسمان وسیعتر از زمین است تنها با خواندن کتابهای مختلف و مشاهدات است که میتوانم به روشنایی برسم، اینجا برای فهمیدن راز آسمان کافی نیست باید علم ستارهشناسی و ریاضی را در خارج از شهر یاد بگیرم؛ پدر نیز با چشمانی اشکبار آتن و ایتالیا را پیشنهاد داد و گفت: ارمغان و سوغات سفر در این دو شهر متمدن، جز خرد و حکمت نیست. (هیپاتیا: دختر خورشید، فرزند زمین)
مسعود تلخابی