مباحث خودم را ذیل سه مقوله دوگانهی کل و جزء، علم و دین، ایمان (باور) و عمل مطرح میکنم و با ارائه تصویری از حیات انسانی، سعی میکنم ضرورت نگاه فلسفی را در آن سه مقوله نشان دهم.
انسان، به مثابه موجودی که دارای خودآگاهی است، پیوسته خویشتن را در فضایی چند بُعدی مییابد. انسان از جهتی موجودی است که حیات و هستی را مستقلاً و به تنهایی، در درون خویش، به طور بیواسطه ادراک میکند. از طرف دیگر، موجودی اجتماعی است که در کنار همنوعان خود، اهدافی را دنبال میکند. حیاتِ این موجودِ پیچیده و چند بُعدی، در گذر زمان و تاریخ، کولهبارِ حجیم و سنگینی از عقاید، اخلاق و فنون و دانشها را بر دوش او نهاده است. انسان، موجودی تاریخی است و تاریخ، امری دگرگون کننده است. به دشواری میتوان از ثبات نوعِ انسان، سخن گفت، با اینکه میدانیم اقوام و گذشتگان، فاقد دانشهای انسانِ امروز بودهاند و اعمالی را اخلاقی میدانستهاند که بعضاً امروزه درستیشان مورد تردید است.
انسان پیوسته خود را در یک کل، درمییابد. منظورم از کل، هر فضا و ساحتی است که از فردیّت، فراتر است. این کل را میتوان به کلِّ جهان هستی تعبیر کرد. انسان، همزمان، موجودی پابند و درگیرِ جزئیات است. جزءها را در ذیل کل میبیند و کل را محیط بر جزء میداند. خواه از این اتفاق آگاه باشد یا نباشد.
در کوله بارِ تاریخیِ انسان، که پیشتر از آن یاد کردم، دو مولفه مهمِ علم و دین، سنگینی میکنند. منظورم از علم دانشی است که با تجربه ارتباط دارد. یا از تجربه به دست آمده است و یا از طریق تجربه، قابل بحث و نظر است. علم، هر چند دور دستها را نشان دهد، اما باز هم گویی، پیشِ پا را به انسان نشان میدهد. همه چیز را واضح میسازد و نزدیک میکند. در سوی دیگر، دین، ماهیتی متفاوت دارد؛ شیوهی زیستِ انسان به ما هو انسان را میآموزد. تعریف دین و احصای حدود و موضوعاتِ آن، از چارجوب این چند سطر فراتر است. تصور کنید که انسان، در یک دستش دین را دارد و در دست دیگرش علم. باید از این دو کمک بگیرد و حیات خود را سامان دهد. حیاتی که هم فردی است و هم اجتماعی، هم سیاسی است و هم اخلاقی. به این ترتیب، خروجیهای علم و دین، باور و عمل است. باور، ایجاد ارتباط و وضعِ ارتباط، میانِ دو موضوع است؛ مثلا گزاره انسان، خالقی دارد، باورِ گوینده به وجود خالق را نشان میدهد. عمل، یعنی محقق ساختنِ یک باور یا لوازمِ یک باور، در جهان خارج.
این سه مقوله، یعنی جزء و کل، علم و دین، باور و عمل، سه مقولهی اساسی در حیات انسان و اتفاقاتِ آن است. فلسفه به مثابه ناظری متعال است که کارش نظارت و ساماندهی به جزییاتِ این مقولههاست. ناظری که در عینِ استعلایی بودنش، ابایی از چانه زدن بر سر جزئیات ندارد. اگر انسان را با قابلیت تفکر و اندیشهورزی میشناسیم، نادیده گرفتنِ نگاه فلسفی، مساوی است با انکارِ ماهیتِ انسان به ما هو انسان.
سجاد رحمتی